- ارسالیها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #11
مشغول عوض کردن سرم یکی از مریض ها بود. سرم جدید رو وصل کرد و همونطور که روی دست مریض چسب میزد گفت:
- خانم محمدی سرتون که درد نمیکنه؟محمدی سرش رو تکون داد و آروم گفت:
- چرا مادر، یکم انگار سنگینِ.
- خب تازه عمل کردین حالا تا دو هفته طبیعیِ.
- خانم همتی میشه یه لحظه بیاین؟
به سمت صدا برگشت که دید علی دم اتاق ایستاده. سرش رو تکون داد و گفت:
- الان میام دکتر.
رو به همراه محمدی کرد و گفت:
- یادتون نره قرص آسپرینش رو بدین.
سرم و آمپول رو داخل سطل زباله انداخت و از اتاق خارج شد.
- سلام نرفتی هنوز؟
علی کیف سامسونتش رو تو دستش جا به جا کرد و گفت:
- سلام دارم میرم دیگه، فقط تو امروز نورسان رو دیدی؟
مهرنوش دست هاش رو داخل جیب روپوشش کرد و گفت:
- نه امروز سرم شلوغ بود اصلا نرسیدم برم پیشش. فرزام رو...
- خانم محمدی سرتون که درد نمیکنه؟محمدی سرش رو تکون داد و آروم گفت:
- چرا مادر، یکم انگار سنگینِ.
- خب تازه عمل کردین حالا تا دو هفته طبیعیِ.
- خانم همتی میشه یه لحظه بیاین؟
به سمت صدا برگشت که دید علی دم اتاق ایستاده. سرش رو تکون داد و گفت:
- الان میام دکتر.
رو به همراه محمدی کرد و گفت:
- یادتون نره قرص آسپرینش رو بدین.
سرم و آمپول رو داخل سطل زباله انداخت و از اتاق خارج شد.
- سلام نرفتی هنوز؟
علی کیف سامسونتش رو تو دستش جا به جا کرد و گفت:
- سلام دارم میرم دیگه، فقط تو امروز نورسان رو دیدی؟
مهرنوش دست هاش رو داخل جیب روپوشش کرد و گفت:
- نه امروز سرم شلوغ بود اصلا نرسیدم برم پیشش. فرزام رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.