- ارسالیها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #21
داشت میرفت که نورسان دستش رو گرفت و گفت:
- نگرانتم، اصلا چجور مردیه؟ نکنه زن و بچه داشته باشه؟
سروین دستش رو کشید و گفت:
- نه بابا زن و بچه چیه؟ مجردِ.
- مجردِ؟
سروین پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- سی و یک سالشه، دو سالم از من کوچکتره.
نورسان اخمهاش رو توهم کرد و گفت:
- اونوقت میدونی داره ازت سواستفاده میکنه؟
سروین ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
- تو مگه با ما بودی که اینو فهمیدی؟ اصلا اینطور نیست من دیگه خودم یه گرگ بارون دیدم.
- سروین مراقب خودت باش ما فقط نگرانتیم.
سروین بغلش کرد و گفت:
- مراقبم فعلا خداحافظ.
***
همه پشت میز ناهار خوردی بیست و چهار نفره نشسته بودن و تو سکوت مشغول خوردن شام بودن که محمود خان گفت:
- دو روز دیگه باید یه جا تو بیمارستان برای عطرین باز کنیم.
عطرین که قاشق...
- نگرانتم، اصلا چجور مردیه؟ نکنه زن و بچه داشته باشه؟
سروین دستش رو کشید و گفت:
- نه بابا زن و بچه چیه؟ مجردِ.
- مجردِ؟
سروین پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- سی و یک سالشه، دو سالم از من کوچکتره.
نورسان اخمهاش رو توهم کرد و گفت:
- اونوقت میدونی داره ازت سواستفاده میکنه؟
سروین ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
- تو مگه با ما بودی که اینو فهمیدی؟ اصلا اینطور نیست من دیگه خودم یه گرگ بارون دیدم.
- سروین مراقب خودت باش ما فقط نگرانتیم.
سروین بغلش کرد و گفت:
- مراقبم فعلا خداحافظ.
***
همه پشت میز ناهار خوردی بیست و چهار نفره نشسته بودن و تو سکوت مشغول خوردن شام بودن که محمود خان گفت:
- دو روز دیگه باید یه جا تو بیمارستان برای عطرین باز کنیم.
عطرین که قاشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.