-
تذکر:
نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.
مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:
1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)
2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی
3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.
و...
قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:
1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.
2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.
3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:
4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.
در حال تایپ رمان از پس ظلمت بسی خورشیدهاست | حوا کاربر انجمن یک رمان
- نویسنده موضوع Havvaa
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 73
- بازدیدها 3,367
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبت‌نام
- 3/8/22
- ارسالی‌ها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدال‌ها
- 6
- نویسنده موضوع
- #65
آرش ماشین رو کمی عقب‌تر از ساختمان پارک کرد. هر دو پیاده شدند.
آرش همانطور که جلوتر راه می‌افتاد گفت:
- سپهر اینام هستن.
دلارام پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- دیگه حالا تحملش می‌کنم.
آرش زنگ در را زد و با خنده گفت:
- خیلی پرویی دلارام.
صدای پسری از پشت آیفون بلند شد:
- بله؟
آرش به لنز نگاه کرد و گفت:
- آرشم.
در که باز شد آرش کنار ایستاد تا دلارام اول وارد بشه.
- گفتی خونه کیه؟
- پاشا غفور.
دلارام با گیجی اخمی کرد و پرسید:
- پاشا غفور! ندیدمش.
آرش دکمه آسانسور رو زد، دست به جیب ایستاد و گفت:
- آره الان آشنا می‌شین. گفتم دوست من و سپهری.
- دیگه هیچ آشنایی نیست؟
- چرا پرستو و نگار هم هستن.
وارد آسانسور شدن، دلارام مستقیم به آینه نگاه کرد و دستی به چتری‌هایش کشید.
به سمت آرش برگشت و گفت:
-...
- تاریخ ثبت‌نام
- 3/8/22
- ارسالی‌ها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدال‌ها
- 6
- نویسنده موضوع
- #66
- دهنی نمی‌خورم.
سپهر لیوان رو کناری گذاشت و با خنده گفت:
- از کی تا حالا تو وسواسی شدی؟
- از همون موقع که تو از خودت در اومدی.
سپهر قیافش رو مظلوم کرد، کمی جلوتر رفت و گفت:
- یکم با من مهربون باش.
دلارام بدون توجه به حرف او گفت:
- من همون همیشگی رو می‌خوام.
سپهر به این رفتار های دلارام عادت کرده بود، یک سالی بود که سعی داشت به دلارام نزدیک بشه ولی دلارام قبول نمی‌کرد و این باعث میشد سپهر بیشتر پافشاری کنه.
دستش را روی سینه گذاشت و گفت:
- چشم.
سپهر از کنارش رد شد تا چیزی که می‌خواست رو براش بیاره.
گوشه‌ی لبش رو زیر دندون گرفته و پاش رو تکون می‌داد.
تا حالا توی مهمونی یه غریبه نبود و حالا معذب بود. نه نگار رو می‌دید نه پرستویی که آرش می‌گفت...
موضوعات مشابه
