- ارسالیها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #41
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
سهراب میز رو چیده و نشسته منتظر دلارام بود. سعی کرد مثل قبل شاد و شنگول باشه. با لبخند گونهی پدرش رو بوسید و همونطور که مینشست گفت:
- به به دست کترینگ «مادربزرگ» درد نکنه با این غذای خوش رنگ و لعاب.
سهراب کمی برنج براش کشید و گفت:
- نوش جون. چخبر؟
قاشق کنار بشقابش رو برداشت و بدون نگاه کردن به سهراب شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- هیچی، مثل همیشه.
سهراب یه قاشق غذا داخل دهانش گذاشت آروم جوئید و گفت:
- جمعه میریم خونه آقاجون.
دلارام کلافه چشمهاش رو چرخوند و اعتراض کرد:
- بابا!
سهراب سوالی نگاهش کرد.
- من فکر کنم کار دارم.
- دلارام بهونه نیار، تابلوی نقاشی هم یادت نره.
با حرص قاشق رو توی دهانش کرد و گفت:
- ندارم.
سهراب با اخم نگاهش کرد که...
سهراب میز رو چیده و نشسته منتظر دلارام بود. سعی کرد مثل قبل شاد و شنگول باشه. با لبخند گونهی پدرش رو بوسید و همونطور که مینشست گفت:
- به به دست کترینگ «مادربزرگ» درد نکنه با این غذای خوش رنگ و لعاب.
سهراب کمی برنج براش کشید و گفت:
- نوش جون. چخبر؟
قاشق کنار بشقابش رو برداشت و بدون نگاه کردن به سهراب شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- هیچی، مثل همیشه.
سهراب یه قاشق غذا داخل دهانش گذاشت آروم جوئید و گفت:
- جمعه میریم خونه آقاجون.
دلارام کلافه چشمهاش رو چرخوند و اعتراض کرد:
- بابا!
سهراب سوالی نگاهش کرد.
- من فکر کنم کار دارم.
- دلارام بهونه نیار، تابلوی نقاشی هم یادت نره.
با حرص قاشق رو توی دهانش کرد و گفت:
- ندارم.
سهراب با اخم نگاهش کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.