متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هاناهاکی | سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 122
  • بازدیدها 4,938
  • کاربران تگ شده هیچ

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #121
اراز ارتباط را وصل می‌کند:
- بله؟
- حال ارتمیس چطوره؟
اراز به فکر فرو می‌رود. چطور با خبر شده است؟ مگر می‌شود؟ چه کسی به آن خبر داده است؟ اراز با لحن سردی پاسخ می‌دهد:
- خوبه، الان عملش… .
نگذاشت حرفش تمام شود و لب زد:
- اگه بلایی سرش بیاد همتون رو می‌کشم.
و بدون اجازه‌ی سخن به او ارتباط را قطع کرد. اراز به ارتا خیره شد و کمی نزدیک شد:
- آریا بود، اگه بدونه تو به ارتمیس شلیک کردی چی میشه؟ چی‌کار می‌کنه به نظرت؟
ارتا به چشم‌هایش خیره می‌شود. مردمک‌های چشم‌هایش ما بین چشم‌های اراز دودو می‌زند. با صدای خیلی خشن و عصبی لب زد:
- برای بار آخر میگم اراز من نزدم.
- پس کی زد؟
- سامین پشت سر من بود.
در افکار اراز این بود که شاید ارتا دارد از زیر تقصیرات خود رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #122
مایکل سرگرم صحبت شد، بعد از گذشت چند دقایقی به سمت اراز برگشت و گفت:
- دکتر گفت که گلوله به استخوان کتفش گیر کرده، و حتی ممکنه دیگه دستش تکون نخوره، بعد اینکه گفت باید خوب ازش مراقبت کنید.
ازار مشتی به دیوار می‌زند، باید از بیمارستان خارج می‌شد. حالش اصلا خوب نبود، اگر حرف دکتر به حقیقت تبدیل شود چه؟ با خود کنجار می‌رفت. از بیمارستان خارج شد و روی صندلی کنار بیمارستان نشست، سیگاری از جیب خود بیرون کشید و اتش فندک را نزدیک برد و روشنش کرد. دود غلیظی بیرون داد و چشم‌هایش را بست.
***
به ارتمیس خیره شده بود و جلو تر نمی‌رفت. اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود. پاهایش با دیدن حال ارتمیس جانی نداشت. خود را آرام به سمت تخت هدایت کرد. سیم‌های دستگاه به سینه‌ی او وصل شده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #123
***
دو روز بعد
همگی منتظر بودند. آرتمیس هنوز بهوش نیامده بود. ارتا حالش بهتر هیچ بدتر هم شده بود. دیگر از چشم‌های گرگینه‌اش خبری نبود. چشم‌هایش، چشم‌های یک پسر بچه‌ی دو ساله بود. مظلوم و بی‌گناه. در افکارش فریاد می‌کشید که تقصیر او نیست ولی نمی‌توانست بگوید. دکتر از اتاق بیرون می‌اید و به آن‌ها خیره می‌شود. به تک تک آن‌ها خیره می‌شود. همگی منتظر حرف‌های دکتر بودند. ارتا با کلی استرس از جای خود بلند شد و گفت:
- ?Who is Artha
همگی به ارتا خیره می‌شوند. نگاه‌های اراز از هزاران ناسزا بدتر است. اراز اخمی می‌کند و ارتا با همان قدم‌های ناتوانش به سمت دکتر قدمی جلو می‌رود و لب می‌زند:
- منم، Oh sorry, I'm Artha.
دکتر به سمت اتاق اشاره می‌کند و لب می‌کند:
- The patient...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Xypшид

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا