- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #161
ادارهی چنین شرکتهایی کار سادهای نبود. کارخانهی لبنیات «فریمال» هم متعلق به آنها بود که آن را خانوادهی عمهاش اداره میکردند و البته شعبهی دیگرش که در شهرک صنعتی اهواز بود و با همین نام فعالیت میکرد را دوتا از عموزادههایش، سهراب و سامان اداره میکردند که سامان از زمانی که به کانادا رفته بود، دیگر هیچ دخالتی در ادارهی کارخانه نمیکرد، ولی به محض تمام کردن تحصیلش باز به سر کارش برمیگشت.
سهراب تغذیه خوانده بود و سامان شیمی. آنها با هم کامل میشدند و به خوبی از پس کارخانه برمیآمدند.
از افکارش بیرون آمد و یقهی بلند پالتویش را تا روی بینیاش بالا داد و به ساختمان بزرگ مقابلش خیره شد. طرح بیرونی ساختمان فوقالعاده بود. دیوار آجری که بالای آن فنس کار شده بود و اسم شرکت را بر روی...
سهراب تغذیه خوانده بود و سامان شیمی. آنها با هم کامل میشدند و به خوبی از پس کارخانه برمیآمدند.
از افکارش بیرون آمد و یقهی بلند پالتویش را تا روی بینیاش بالا داد و به ساختمان بزرگ مقابلش خیره شد. طرح بیرونی ساختمان فوقالعاده بود. دیوار آجری که بالای آن فنس کار شده بود و اسم شرکت را بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.