- ارسالیها
- 10,333
- پسندها
- 25,259
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 54
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #181
دل حامد از شنیدن واجبهواج کلمات آرامش ضعف میرفت:
- بعد از پدرم فقط اون بود و مادرم، بعدم... .
سکوت کرد تا تأثیر حرفهایش را بهتر برساند:
- دیگه فقط اون مونده بود. اون انقدر برای من فداکاری کرده که من پیشش شرمندهم، ولی... چطور بگم؟ باور کن من منظور بدی ندارم، ولی جز نظر اون، نظر هیچکس دیگهای واسم مهم نیست. جز حرفای اون، دیگه نه حرفی دلگیرم میکنه و نه ناراحت. مهدی برای من بیشتر از یه برادره. اون برای من تمام خانوادهی نداشتمه. شما احتمالاً ندونید من چی میگم.
ستایش لبش را گزید. حرفهایش ناراحتش کرده بود. خیلی واضح گفته بود که تو و حرفهایت مهم نیستید. آن هم در قالب همان ادبی که او را وادار به عذرخواهی کرده بود. حالا تقریباً کبود شده بود، اما اینبار از عصبانیت! حامد متوجهی حال او از...
- بعد از پدرم فقط اون بود و مادرم، بعدم... .
سکوت کرد تا تأثیر حرفهایش را بهتر برساند:
- دیگه فقط اون مونده بود. اون انقدر برای من فداکاری کرده که من پیشش شرمندهم، ولی... چطور بگم؟ باور کن من منظور بدی ندارم، ولی جز نظر اون، نظر هیچکس دیگهای واسم مهم نیست. جز حرفای اون، دیگه نه حرفی دلگیرم میکنه و نه ناراحت. مهدی برای من بیشتر از یه برادره. اون برای من تمام خانوادهی نداشتمه. شما احتمالاً ندونید من چی میگم.
ستایش لبش را گزید. حرفهایش ناراحتش کرده بود. خیلی واضح گفته بود که تو و حرفهایت مهم نیستید. آن هم در قالب همان ادبی که او را وادار به عذرخواهی کرده بود. حالا تقریباً کبود شده بود، اما اینبار از عصبانیت! حامد متوجهی حال او از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش