- ارسالیها
- 10,345
- پسندها
- 25,423
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 54
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #141
صادق صندلی را عقب کشید و نیمخیز و با تکیه به میز ایستاد:
- گَعِد اِتروح؟ «داری میری؟»
مهدی با تعجبی ساختگی ابرو بالا داد و پرسید:
- نباید برم؟!
صادق نالان ابروهایش هشتی شد:
- به این زودی؟
ثنا هم دستهایش را به هم حلقه زد و روی پایش ایستاد و به آن دو نگاه کرد. مهدی نگاه کوتاهی به او انداخت و جواب داد:
- آره، باید حداقل بتونم امشب رو یه چهار ساعتی بخوابم. شاید در جریان باشی دیگه، من شغلم خاصه!
صادق دستش را کمی به سمتش بالا برد و قدمی به سمتش جلو رفت:
- آدرست رو... میخوام بیام ببینمت. بعضی وقتها یه سر بهت بزنم.
مهدی با دستش اشارهی کوتاهی به ثنا داد:
- ثنا داره. همیشه هم نیستم، با عرض پوزش حامد هم همیشه نیست. اونو شاید اصلاً ندونید؛ هم درس میخونه و هم کار میکنه. حواستون بهش باشه الکی...
- گَعِد اِتروح؟ «داری میری؟»
مهدی با تعجبی ساختگی ابرو بالا داد و پرسید:
- نباید برم؟!
صادق نالان ابروهایش هشتی شد:
- به این زودی؟
ثنا هم دستهایش را به هم حلقه زد و روی پایش ایستاد و به آن دو نگاه کرد. مهدی نگاه کوتاهی به او انداخت و جواب داد:
- آره، باید حداقل بتونم امشب رو یه چهار ساعتی بخوابم. شاید در جریان باشی دیگه، من شغلم خاصه!
صادق دستش را کمی به سمتش بالا برد و قدمی به سمتش جلو رفت:
- آدرست رو... میخوام بیام ببینمت. بعضی وقتها یه سر بهت بزنم.
مهدی با دستش اشارهی کوتاهی به ثنا داد:
- ثنا داره. همیشه هم نیستم، با عرض پوزش حامد هم همیشه نیست. اونو شاید اصلاً ندونید؛ هم درس میخونه و هم کار میکنه. حواستون بهش باشه الکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش