• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ هفت هزار و ششصد قدم تا تو | ژیلا.ح نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
به این فکر می‌کرد که مرد غریبه‌ی روبه‌رویش با آن سگرمه‌های درشت در هم، مهربانی عجیبی داشت. مخصوصا وقتی خم شد و زیپ سیوشرتش را بست. نگاه از کتانی‌های سفید و تمیز طاها برداشت و به کفش‌های خودش خیره شد. اندازه‌اش نمی‌شد برای همین پشت کفش‌هایش را خم کرده بود.
- بابام منو فروخته به داوود. داوود مرد خوبیه. می‌ذاره تو خونش بخوابیم، بیرون سرده. روزی دوبار هم بهمون غذا میده. خوبه. بابام دیگه بهم نمیگه نون خور اضافه. بعضی وقتا یواشکی میرم خواهرمو می‌بینم. چهارسالشه.
خم شد نزدیک گوش طاها و پچ پچ وار گفت:
- یواشکی یکم از پولامو قایم می‌کنم. نمی‌ذارم آجیمو بفروشه. باید یه عالمه پولدار بشم. راستی تو چقد پولداری؟ با چند تا ازین اسکناس سبزا میشه از ساعت‌های تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
دنیا پر از اتفاقاییه که نمی‌تونیم تصورشون رو بکنیم. بعضی وقتا خودمون حیرون اومد و رفت شبا و روزایی میشیم که ما رو تو دل خودشون نگه می‌دارن. بعضی وقتا از غصه، بعضی وقتا هم از شادی. همیشه زورمون به چرخ‌دنده‌های بزرگ و محکم زمونه نمی‌رسه. اگه بخوایم باهاش در بیوفتیم پر و بالمون می‌شکنه. وقتایی که زورمون به هیچ چیز و هیچ کس نمی‌رسه و از همیشه بی پناه تریم. وقت‌هایی که درست مثل یه جوجه ی آب کشیده از بارون زیر آسمون آبی راه میریم و دنبال معجزه می‌گردیم.
بچه که بودیم یکی اذیتمون می‌کرد میرفتیم دنبال یه بزرگتر که زورش می‌رسه. الانم بزرگترین قدرت جهان، کسیه که هر ثانیه باهامونه. وقتایی که دلت گرفته، سراغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
صدای زنگ تلفن او را متوقف کرد. دست هایش را درون جیبش برد تا بالاخره پیداش کرد. دکمه‌ی سبز را بدون آنکه به صفحه نگاه کند متصل کرد. منتظر صدای بم و غرغروی مهران بود؛ اما صدای شخص پشت تلفن تصوراتش را بهم ریخت.- چیزی نمی‌گی. نکنه می‌خوای بگی نشناختی و ازین حرفا؟گویی بدنش هرچه قدر از سرمای زمستانی جمع کرده بود را در صدایش ریخت. با سردترین حالت ممکن زیر لب غرید:- حرفت رو بزن. کلاهت هم بیوفته این‌ورا برای برداشتنش نمیای. چی‌شده فیلت یاد هندستون کرده؟صدای پشت تلفن خندید. برعکس طاها مثل اینکه کنترل همه چیز را به عهده داشت. حتی از پشت تلفن هم خونسرد به نظر می‌رسید.- چرا جوش میاری برادرِ من، فقط می‌خواستم یه خوش‌آمد گویی بهت بگم‌و بس. از هدیه‌ام خوشت اومد؟صدای غل‌غل نفس‌های جوش آورده‌ی طاها در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
باد تندی می‌وزید. آسمان نیمه ابری-آفتابی بود. سوز سرد در استخوان آدم رخنه می‌کرد. طاها دو رشته طناب نازک؛ اما بسیار مستحکم را به کمک جای‌دست حلقوی برزنتی به دست گرفت. دو طناب به طور عمودی بالای شانه‌هایش قرار داشتند. روی پاراگلایدرش* عکس عقاب مشکی در پس‌زمینه‌ی قرمز دیده می‌شد. با وزش باد تند جدید که به سمتش می‌آمد، درست برخلاف جهت باد قرار گرفت و شروع به دویدن کرد. آنقدر دوید که باد زیر چتر جمع شد و یکباره پاراگلایدر بالای سرش به پرواز در آمد. باد طاها و پاراگلایدر را با خودش بالا برد.
صدای برخورد باد با پارچه‌‌ی بیضی مانند پاراگلایدر که زیر گوشش می‌پیچید حس خوبی داشت. بیشتر از آن هیجان اوج گرفتن مثل خون در رگ‌هایش بدنش جاری شده بود. لب‌هایش ناخودآگاه به لبخند کشیده شدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
:1:شدت ورزش باد بیشتر شده بود. قطرات ریز باران مثل دانه‌های شبنم روی صورتش می‌خورد. کم‌کم شدت برخورد قطره‌ها بیشتر می‌شد و بر سردی هوا می‌افزود. با آنکه دلش نمی‌خواست از ماندن دل بکند؛ اما باید کم کم فکر فرود را می‌کرد. منتظر به چتربال نارنجی نگاه کرد. بعد بیخیال پوفی کشید و نگاهش را پس گرفت.
- به من چه. هرکاری می‌کنه بکنه.
دو جای دست حلقوی را محکم چسبید و وزنش را برای جهت دادن به مسیر، روی طناب‌ها انداخت. انگار گونه‌هایش به گز گز افتاده بود. قبل از آنکه کامل دور شود، انگار کسی پس کله‌اش زده باشد با خودش گفت:
- یهو نیوفته سقط شه؟
از گوشه‌ی چشم نگاه کرد. پاراگلایدر نارنجی ثابت شده بود. انگار دیگر مشکلی وجود نداشت. شاید می‌خواست از منظره لذت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
نقطه‌های ریز مشکی و کاغذ آچهار به حالت طبیعی‌شان بازگشتند. حال می‌توانست ماشین‌های پارک شده در آن نزدیکی و آدم هارا به خوبی ببیند. یکی از مهارت‌هایش خوب فرود آمدن بود. می‌دانست کجا باید پا‌هایش را بگذارد. لذت سقوط ناگهانی مثل این بود که قلبش هُری بریزد‌. لبخند روی لبش هم برای همین می‌درخشید. نزدیک زمین که شد، حالت بدنش را حفظ کرد و با زانوهایی خمیده روی زمین دوید. پاراگلایدر قرمز آهسته روی زمین افتاد و در خودش جمع شد. بالأخره توانست متوقف شود و نفس زنان ایستاد.
غلاف کمربند‌های مخصوص را جدا کرد و مشغول کلنجار رفتن با لباس سرتا پا مشکی‌اش شد. دو نفر برای کمک به سمتش می‌آمدند. دستی در هوا برایشان تکان داد و خودش همه‌ی کارهای لازم را انجام داد. عینک را که از روی صورتش برداشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
سعی میکنم دیگه پارتا رو مخفی نکنم تا براتون اسون تر باشه. ولی لایک فراموش نشه تا دلگرمی من باشین. ممنون از نگاهای قشنگتون که مهمون رمان من کردین :1: :wubsmiley: :4-1-110: :105:
یه رمان قشنگ دیگه بهتون معرفی کنم:

در حال تایپ - رمان راغ | نگار نظری کاربر انجمن یک رمان

نگار نظری نگار نظری




یک‌راست سمت دخترک رفت. پارچه‌ی محکم پاراگلایدر را که بلند کرد، موجودی مچاله شده بازوی راستش را با درد چسبیده بود.
- چه وضعشه خانوم محترم! مگه دفعه اولتونه پاراگلایدینگ می‌کنین؟ خانوم با شمام!
کسرا از پشت بازوی طاها را کشید.
- آروم باش مرد مؤمن. اتفاقه دیگه پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,458
پسندها
65,410
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

در حال تایپ - دخترها همیشه مقصرند! | مهسا پناهی (میم پناه) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان
:yu:

شاید بگین شیطنت کردن به طاها نمیاد ولی طاها هم یه آدم معمولیه مثل همه‌ی ما. یکی که هم می‌خنده هم گریه می‌کنه، هم میتونه قلب داشته باشه حتی با تموم اخم و تخمی که داره. فقط قلبش زخمیه. :466:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا