- تاریخ ثبتنام
- 29/11/19
- ارسالیها
- 1,006
- پسندها
- 9,944
- امتیازها
- 26,673
- مدالها
- 16
- سن
- 22
سطح
16
- نویسنده موضوع
- #61
- مادر!
آرمان چنان فریادی کشید که اتاق به لرزه افتاد. نگار اخمهایش را در هم کرد و با ناراحتی گفت:
- این رفتاریه که با مادرت میکنی؟! اون هم به خاطر یه دختر پست فطرت؟!
آرمان نگاهی به دارویی که در دستش بود انداخت و سرش را به آرامی به چپ و راست تکان داد:
- تا حالا هرگز... انقدر ازتون ناامید نشده بودم. شما خودتون یک زن هستین. چطور میتونین... همچین بلایی رو سر یک زن دیگه بیارین؟
صورت نگار سرخ شد و با عصبانیت فریاد کشید:
- تو! تو که در هر حال گفتی به اون دختر دست نمیزنی، پس چه فرقی به حالش داره؟! همین الآن گفتی که دختره رو دوست نداری!
آرمان دستش را در موهای فرفریاش کرد و آنها را عقب کشید:
- مادر... لطفاً... لطفاً تمومش کن.
صدایش پر از ناامیدی بود. دارو را در دستش تکان داد:
- دادن این دارو...
آرمان چنان فریادی کشید که اتاق به لرزه افتاد. نگار اخمهایش را در هم کرد و با ناراحتی گفت:
- این رفتاریه که با مادرت میکنی؟! اون هم به خاطر یه دختر پست فطرت؟!
آرمان نگاهی به دارویی که در دستش بود انداخت و سرش را به آرامی به چپ و راست تکان داد:
- تا حالا هرگز... انقدر ازتون ناامید نشده بودم. شما خودتون یک زن هستین. چطور میتونین... همچین بلایی رو سر یک زن دیگه بیارین؟
صورت نگار سرخ شد و با عصبانیت فریاد کشید:
- تو! تو که در هر حال گفتی به اون دختر دست نمیزنی، پس چه فرقی به حالش داره؟! همین الآن گفتی که دختره رو دوست نداری!
آرمان دستش را در موهای فرفریاش کرد و آنها را عقب کشید:
- مادر... لطفاً... لطفاً تمومش کن.
صدایش پر از ناامیدی بود. دارو را در دستش تکان داد:
- دادن این دارو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.