سلام من یک رمان رو تا نصف خوندم ولی اسمش رو فراموش کردم :
دو تا خواهر و برادرن که برادرش یه زن داشته اسمش افسانه بوده. شوهرش اونو ول میکنه خودشم معتاد میشه حالا خواهره تمام تلاشش رو میکنه که برادرش رو از این منجلاب نجات بده و دوست برادرش که اسمش کامیار بود تو این راه کمکش میکنه به بارم دختره شکل و قیافه خودش رو عوض میکنه و میره کنار خیابون وای میشه تا داداشش از اونجا رد بشه داداشش هم دختره رو و نمیشناسه و اونو با خودش به یک مهمونی میبره