یه رمانی بود پلیسی بود
دختره مادر پدرش فوت کرده بودن و این با عموش که مجرد بود زندگی میکرد عموش پلیس بود این پیش دانشگاهی بعد این تو مدرسه اشون خیلی شر بوده یه بار هم که میخواستن به بابای دوستش زنگ بزنن بیاد مدرسه (چون دوسته نمره اش بد شده بوده)این میره رو دیوار مدرسه و سیما میزنه به هم زنگ میخوره همه فکر میکنن مدرسه تموم شده
از اونور هم یه خاله داشته که خیلی همش میگفته تو با یه مرد جوون چرا زندگی میکنی و اینم میگفته نه و اینا
این میخواسته پلیس بشه عموش نمیذاشته تهشم شرط میزاره که خودم باید اموزشت بدم و اینم پلیس میشه و میره ماموریت و اینا ماموریتش و یادم نیست فقط همینارو یادم بود