یه رمان خوندم که دختره شب عروسیش شوهرش میزنش وبهش تهمت میزنه یه برادرشوهرداشته که فک کنممم اسمش ساشابوده وچش رنگی بوده که مشکل داشته بعدبهش پیشنهادمیده وازدواج میکنن یروزپسره سریه شرط دختره روبه یه مردهندی میده
سلام من دنبال ی رمان میگردم خیلی وقت پیش خوندم چیز کمی فقط يادمه گفتم شاید کسی اينجا خونده باشدش
راجب ی دختره ک خیلی با درک و فهمه ی جورايي همیشه گره کار همه رو باز میکنه انقد با فهمه ک کسی رو حرفش نه نمياره داستان از پارت اول از جایی شروع ميشه ک قراره برای دوست همین دختر خواستگار بیاد و دوستش مث همیشه منتظره تا این دختره تو خواستگاريش پادرمياني کنه چون ار خواستگاره خوشش نمياد خلاصه وقتی دوستش داره از استرس میمیره یهو سروکله ناجیش ینی همین دختر با درکمون پیداش میشه و ميگ بدون من میخواستین دوستمو شوهر بدین خانواده خواستگارم میشوره میزاره البته با ادب جوری ک هیچکی نميتونه ی چی بگه بااین ک سنش کمه ولی بیشتر شبیه مادر دوستاشه تا دوستشون...
سلام. دنبال رمانی میگردم که دختره پدر و مادرش فوت شده بودن با پدر بزرگش زندگی میکرده که بعد جدا شده ازشون و بعد از مدت ها به خونه پدر بزرگش برمیگرده. یه عموی جوون داره به اسم فرهاد یا سیاوش که همه بهش میگن زنگوله پای تابوت. فکر کنم قبلا هم ازدواج ناموفق داشته دختره. متاسفانه اسم شخصیت داستان رو یادم نیست.
سلام می دونید اسم این رمان چیه؟
تو فکر بودم که یهو خودکارم از دستم افتاد زمین نگاهم افتاد رو استاد که با اخم غلیظی داشت نگام میکرد:
_خانوم کریمی حواستون به کلاس هست؟؟
لطفا هواستونو جمع کنید وگرنه باید از کلاس برید بیرون...
صدای اشکان بلند شد: استاد چرا دعواش میکنین چون من امروز ازش خواستگاری کردم الان فکرش مشغوله...
ترسیده به استاد نگاه کردم خشمگین نگاشو دوخت به اشکان و داد زد:
- چه زری زدی مرتیکه؟
از زن من خواستگاری کردی؟؟...
در مورد دختری که توسط دایی یه پسر که خواهرش باهاش فرار کرده اشتباهی دزدیده میشه و به یه جزیره برده میشه و دایی فکر میکنه خواهرشه و عاشق هم میشن و فرار میکنه و دایی میفهمه که خواهرشه و میاد دنبالش
یه رمان خوندم که دختره شب عروسیش شوهرش میزنش وبهش تهمت میزنه یه برادرشوهرداشته که فک کنممم اسمش ساشابوده وچش رنگی بوده که مشکل داشته بعدبهش پیشنهادمیده وازدواج میکنن یروزپسره سر یه شرط دختره روبه یه مردهندی میده
سلام من دنبال ی رمان میگردم خیلی وقت پیش خوندم چیز کمی فقط يادمه گفتم شاید کسی اينجا خونده باشدش
راجب ی دختره ک خیلی با درک و فهمه ی جورايي همیشه گره کار همه رو باز میکنه انقد با فهمه ک کسی رو حرفش نه نمياره داستان از پارت اول از جایی شروع ميشه ک قراره برای دوست همین دختر خواستگار بیاد و دوستش مث همیشه منتظره تا این دختره تو خواستگاريش پادرمياني کنه چون ار خواستگاره خوشش نمياد خلاصه وقتی دوستش داره از استرس میمیره یهو سروکله ناجیش ینی همین دختر با درکمون پیداش میشه و ميگ بدون من میخواستین دوستمو شوهر بدین خانواده خواستگارم میشوره میزاره البته با ادب...
سلام
کسی این رمان رو یادشه
که یه دختره بوده که از زندگیش برای شوهرش حرف نمیزنه و شوهره فکرمیکنه زنش بهش نامردی کرده باهاش خیلی بد رفتاری میکنه
یه شب کتکش میزنه و روی ظرفای خورد شده پرتش میکنه چون دختره داسته با دوستشون توی اتاق راجع به کار حرف میزدن دهتره صدای پسره رو هم ضبط کرده
فک کنم اسم شخصیت پسر ارشاویر بود