- ارسالیها
- 2,216
- پسندها
- 26,168
- امتیازها
- 51,373
- مدالها
- 45
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #21
این طرز نگاه او یعنی قصد دارد بعد از میهمانی توبیخم کند.
دستم را به طرف در میگیرم و با گفتن: «بفرمایین بریم» قصد دارم او را بیرون بفرستم که دستم را کنار میزند و با نگاه به سیلورِ آرام، غر میزند.
- نذار اون سگ بیا پایین! به هیچ عنوان نمیخوام خونه رو کثیف کنه.
خب، این هم از اولین تیر امشب که متأسفانه به سیلورِ از همه جا بیخبر برخورد کرد.
کمی سرم را کج میکنم و پلکهای خستهام را میبندم. زیر لب نجوا میکنم: «خیله خب بریم!» و پس از او از اتاق خارج میشوم.
جلوتر که میرویم از بالای پلهها نگاهم را به ماتیلدا میدوزم؛ لیوانی متوسط از شیر در دست دارد و با آن چشمهای روشن و معصوم قصد در خنداندن پدربزرگ دارد امّا؛ همگی میدانیم او پس از رفتن جین نمیخندید.
- الینا اول به پدربزرگ...
دستم را به طرف در میگیرم و با گفتن: «بفرمایین بریم» قصد دارم او را بیرون بفرستم که دستم را کنار میزند و با نگاه به سیلورِ آرام، غر میزند.
- نذار اون سگ بیا پایین! به هیچ عنوان نمیخوام خونه رو کثیف کنه.
خب، این هم از اولین تیر امشب که متأسفانه به سیلورِ از همه جا بیخبر برخورد کرد.
کمی سرم را کج میکنم و پلکهای خستهام را میبندم. زیر لب نجوا میکنم: «خیله خب بریم!» و پس از او از اتاق خارج میشوم.
جلوتر که میرویم از بالای پلهها نگاهم را به ماتیلدا میدوزم؛ لیوانی متوسط از شیر در دست دارد و با آن چشمهای روشن و معصوم قصد در خنداندن پدربزرگ دارد امّا؛ همگی میدانیم او پس از رفتن جین نمیخندید.
- الینا اول به پدربزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش