• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان اعجاز همین است، مرگی برای لبخند! | فاطمه اسدیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEMEH ASADYAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 4,183
  • کاربران تگ شده هیچ

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
سلام دوستان خبر جدید؛ وی همین چند دقیقه پیش متوجه شد رمان دیگرش به نام سحاب مه‌آلود نیز تگ برگزیده بگرفت :rof1lmao:

پشت چشمش را کش می‌آورد و با لحنی مچ‌گیرانه لب می‌زند.
ماری: فهمیدم که دید می‌زدی؛ امیدوارم تبدیل به چوب جارو بشی!
سعی می‌کند لپش را از داخل گاز بگید تا خنده رسوایش نکند امّا موفق نمی‌شود و قبل از اینکه من شروع به حرف زدن بکنم خودش می‌خندد و با دست به سیلور اشاره می‌کند.
ماری: وای الینا این دختر رو نگاه با چشمای گنده‌ش چجوری خیره ما شده.
نگاهم را سمت سیلور می‌چرخانم و با دیدن چشمان درشتش دلم ضعف رفته و جلو می‌روم تا در آغوش بگیرمش.
الینا: آی دختر قشنگ من رو ببین آخه.
ماری: بیا کمک کن‌.
با دیدن زیر اندازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
همراه ماری روی زیرانداز دراز کشیده‌ام و با دلی سنگین، نگاه به آسمان بالای سرم می‌دوزم و در لحظه، انواع و اقسام فکرها در سرم جولان می‌دهد؛ مانند اینکه، پدر کی می‌آید؟ جین خوب است؟ فرد چرا پس از آن شب لعنتی دیگر چیزی از جین به من نگفت؟ تا کی باید صبر کنم و... ؟
ماری: میدونی الی، این چند ماه خیلی دلم تنگت بود.
بدون گرفتن نگاهم از آسمان آبی لهستان، دستانم را زیر سرم می‌برم.
الینا: ولی تو هر روز بهم سر زدی ماری!
حال و روزم به وضعی رسیده است که اگر فردی غریبه را هم در خیابان ببینم که بغض دارد، من زودتر از آن فرد به گریه می‌افتم. صدای ماری مخملی شده و حس بغض گرفتنش را احساس می‌کنم.
ماری: نه الی! دلم برات تنگ شده بود؛ برای تو، نه برای الینایی که این مدت بودی!
بغض ماری مانند یک ویروس به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
با دیدن چند اسنک پنیری که ماری از سبد در‌می‌آورد چشمانم می‌درخشد و با قوی کردن حس بویایی‌ام، عطر دلپذیر و خوشِ پنیر را به جان خریده و لبخندی پهن به صورتم می‌نشانم.
درست است که در کل حالم گرفته است و امکان دارد با هر تلنگری آماده‌ی گریه شوم اما، ماری و این حسی که برایم هدیه آورده، باعث شده امروز کمی احساس الینا بودن را داشته باشم؛ حسی که الینای قبل از مفقودی پدر، وجود داشت!
ماری: مادرم اصرار کرد برای تو پنیر بیشتری بزنم تا اینجوری ثابت بشه تو رو بیشتر دوست داره!
حین غر زدن راجب اینکه اسنک‌های من پنیر بیشتری داشتند، بی‌هوا سس تند را روی اسنک‌ها می‌ریزد و به چشمان درشت شده و نگاه ملتمس من توجهی نمی‌کند.
ماری: خیلی راحت گفت برای تو پنیر بیشتری بزنم! انگار من نمی‌دونم قصدش اینه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
خنده‌هایمان باعث جلب شدن نظر سیلور می‌شود؛ از بازی با یک سنجاب دست برمی‌دارد و خودش را به ما می‌رساند.
ماری: دهنم می‌سوزه الینا.
با خنده سری برای همدردی تکان می‌دهم و دستی به گوش‌های سیلور می‌کشم.
الینا: من هم ماری...دهنم خیلی می‌سوزه اما... .
کمی در جایم می‌چرخم تا چیزی که به دنبالش بودم را پیدا کنم و درست آن را کنار یک درخت کج پیدا می‌کنم. با کمک دست از جا بلند می‌شوم و حینی که کفش‌هایم را می‌پوشم توضیح می‌دهم.
الینا: یکبار که غذای تند خورده بودم و از سوزشش غر می‌زدم، جین بهم نعنا داد و گفت سوزشش رو کم می‌کنه و خب، جواب داد.
به آهستگی نعنا را از ساقه می‌کنم تا ریشه‌اش آسیب نبیند. کمی تکانش می‌دهم تا اگر خاک یا حشره‌ای رویش باشد بریزد و سپس، برگ‌هایش را جدا می‌کنم و سمت ماری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
از اتاق که خارج شدم مادر را مقابلم می‌بینم.
ـ راستش فکر کردم شاید بهتر باشه که... .
چشمش را کمی می‌دزدد و دستی به موهایش که جدیدا تارهای سفیدی میانشان خودنمایی می‌کردند، می‌کشد و چتری‌هایش را عقب می‌فرستد.
ـ نظرت چیه سیلور تنها نباشه؟ ببریمش؟ اونجا می‌تونه داخل حیاط خانه فریدا بازی کنه.
کاملا جا خورده و کمی شکاک نگاهم را بین چشمانش می‌چرخانم و با دست راستم پشت گردنم را لمس می‌کنم.
الینا: مطمئنی؟ منظورم اینه که...خب آخه...آخه تو همیشه با سیلور مخالفی و... .
میان حرفم می‌پرد و کمی ناز هم به صدایش می‌افزاید:
ـ الینا کاری نکن پشیمان بشم و نظرم را عوض کنم!
درست است که هنوز هم متعجبم اما در لحظه حسی خوش وجودم را فرا می‌گیرد و لبم از هیجان به لبخند باز می‌شود. با تکان دادن سرم او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
همانطور که توپ را برای سیلور پرتاب می‌کنم و او به دنبالش می‌دود؛ صدای فرد را درست پشت سرم می‌شنوم.
فرد: فکر نمی‌کردم بیای!
لبخندی می‌زنم و او قدم زنان می‌آید و کنارم می‌نشید؛ بوی عطر دسکوارد وود‌ش [1] در بینی‌ام می‌پیچد. نگاه که می‌چرخانم دمپایی صورتی رنگش خیلی خودنمایی می‌کند و با خنده به صورت غرغرواش نگاه می‌کنم.
فرد: ماتیلدا صندل‌های من رو با لاک نقاشی کرده و حالا مجبورم دمپایی‌های صورتی فریدا رو بپوشم.
سیلور با خرخر دندان به هم می‌سابد و منتظر است تا با فرد نزاع کند.
الینا: بیخیال دختر الان وقت دعوا نیست.
فرد پاهای دراز شده‌اش را جمع می‌کند و کمی خودش را عقب می‌کشد.
رو به سیلور می‌کند اما مخاطبش من هستم:
فرد: الی واقعا این رو درمان کن؛ همش میخواد بهم حمله کنه!
پوزخندی روی لبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
فاستر: راستش را بخوای اینقدرا هم خوشحال نیستم از برگشتنم؛ آخه ببینشون! همه مثل مجسمه اینجا نشستن و حوصله آدم رو سر می‌برن.
دستم را می‌کشد و قبل از اینکه بخواهم سوالی بپرسم با هم به آشپزخانه‌ی نقلی خانه می‌رسیم.
او جلو می‌رود و در یخچال را باز می‌کند و در همان حین که چند ساندویچ آماده، میوه و دو بطری آب بر‌می‌دارد، من را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید که دو تراول ماگی که متعلق به فریدا و جانتان است را برداشته و هرکدام را پر از قهوه کنم.
فاستر: اگر بخوام رو راست باشم می‌تونم بگم این جمع مثل افراد کلیسا می‌مونن و هیچ انرژی‌ای ندارن.
سیب سبزی برمی‌دارد و زمانی که گازش می‌زند قطرات آب سیب روی شیشه‌ی عینکش می‌پاشد.
الینا: خب این همه خوراکی رو برای چی برمی‌داری؟ مگه قراره جایی بریم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
خانه‌ی درختی قدیمی درست داخل دبیرستان متروکه بود. دقیقا همان زمانی که دبیرستان را بسته بودند و ورود دانش‌آموزان و عموم را ممنوع کرده بودند، فاستر و دوست صمیمی‌اش، که چند سال پس از آن به دلیل بیماری فوت کرد، شروع به ساخت خانه‌ی درختی روی کهنه‌ترین و بزرگ‌ترین درخت دبیرستان کرده بودند. تعداد کمی از افراد بودند که به این دبیرستان رفت و آمد داشتند و خانه‌ی درختی را دیده بودند، اما همان چند نفر هم می‌دانستند این خانه متعلق به فاستر است و کسی به سراغش نمی‌آمد.
«داری خرابش می‌کند فاستر!»
«اوه خدای من! حتما میگی من بلد نیستم و تو بلدی؟!»
«ای وای» ـ «ای وای»
«ای وای» گفتن هم زمانشان مشتاقم کرد تا پس از دعوای مسخره‌شان، به شاهکاری که فاستر خلق کرده بود چشم بدوزم؛ چراغ نفتی را شکست؟ خدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
احساس مور مور شدن زیر پوستم رسوخ می‌کند و تنها صداهایی که در گوشم می‌شنوم، صدای تکان خوردن پرده‌های پوسیده توسط باد و گاه‌گاهی صدای تق و توق ساختمان است.
استرس و ترس میهمان وجودم است اما حس کنجکاوی بیشتر است و ترغیبم می‌کند تا جلو بروم و در کلاسی که کنارش تابلوی «کلاس A_1» نوشته شده است را باز کنم. دست جلو می‌برم و دستگیره‌ی سرد را لمس می‌کنم؛ از سرمایش یک موج مانند الکتریسیته زیر پوستم می‌جهد.
الینا: برو جلو دختر.
دمی عمیق می‌گیرم و بازدمم را خیلی سریع رها می‌کنم و در یک لحظه دستگیره را پایین می‌کشم و... .
هیچ، هیچ چیزی به جز نیمکت‌ها و پرده‌های پوسیده، تخته‌ی موریانه زده شده، گرد و خاک و بوی نَم و کپک، داخل کلاس نبود... .
الینا: لعنَ... .
صدایی مانند خرد شدن یه تکه گچ زیر پا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر آزمایشی کامپیوتر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,255
پسندها
26,425
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
«صداش کن بیدار بشه؛ بفهمه خوراکی‌ها رو تنهایی خوردیم میکشتمون!»
«من جرعت ندارم بیدارش کنم؛ هنوز صدای جیغش توی سرمه. باور کن گوشام سوت می‌کشه.»
«فاستر باور کن اگر بهت حمله کنه من نجاتت نمی‌دم!»
صدای فرد و فاستر باعث می‌شود کم‌کم از لا به لای چشم تصویر تار شده‌شان را ببینم و با خمیازه و قوسی به بدنم، از جا بلند شوم.
دردی مانند کوفتگی در سرم می‌پیچد و با «آخ» گفتن، دست روی سرم می‌کشم که با گیره سرم مواجه می‌شوم؛ دندانه‌هایش سرم را آزرده‌اند.
فاستر: بفرما خودش بیدار شد.
با دندان غروچه‌ای رو به او، دست دراز می‌کنم و یک بطری آب نصفه که رو به روی فاستر بود، برمی‌دارم و هم‌زمان که از آبش می‌نوشم، صدای «نخورش» گفتن فرد و خنده‌ی خبیثانه‌ی فاستر را می‌شنوم.
آب مزه‌ی عجیبی داشت؛ شاید بخاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا