• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان اعجاز همین است، مرگی برای لبخند! | فاطمه اسدیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEMEH ASADYAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 3,571
  • کاربران تگ شده هیچ

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
فصل دوم: نشانه‌ها

فاستر به جبران دست گاز گرفته شده‌اش قصد دارد موهای الینا را بگیرد که همان لحظه صدای پارس کردن‌های سیلور موجب سکوت هر دوشان شده و از دعوا دست می‌کشند.
الینا: حتما چیزی شده؛ سیلور بی‌دلیل پارس نمی‌کنه.
احساس مسخر‌ه‌ای گریبانگیرم شده‌است و عادت همیشگی دست در موهایم می‌برم.
فرد: فاستر بهتره بریم چک کنیم.
او هم موافق با من الینا را رها کرده و به دنبالم از نردبان پایین می‌آید.
سیلور پشت به ما ایستاده و هنوز هم پارس می‌کند؛ درست مانند زمان‌هایی که قصد حمله به من را دارد، دمش را سیخ نگه داشته و خیز گرفته است.
الینا: سیلور دختر، چی شده عزیزم؟
فاستر: مگه نگفتم نیا پایین؟!
بی‌توجه به فاستر، من را هم کنار می‌زند و رو به روی سیلور خم می‌شود و پوزه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
نگاهم به انگشت الیناست که هنوز هم می‌پرد و او بی‌حواس ادامه می‌دهد:
الینا: و بار دوم؛ خب من و ماری قدم می‌زدیم و سیلور باز هم ناگهانی به یک مرد ژولیده که خیلی هم نامرتب بود حمله کرد و... .
فاستر دست چپش را بالا می‌آورد و با دست راستش عینکش را تنظیم می‌کند.
فاستر: مرد ژولیده؟ کی بود؟
او از اینکه فاستر وسط حرفش می‌پرد کلافه می‌شود و با دندان فشردن بر هم، باز هم شروع می‌کند:
الینا: اگر چند لحظه صبر می‌کردی می‌گفتم که، نمی‌شناسمش! حالا هرچی؛ ببینین، سیلور هیچوقت حمله نمیکنه یا... .
نیم نگاهی به من می‌کند و گویی من مثال نقض حرفش هستم.
الینا: یا حداقل به جز فرد به کسی گارد نمی‌گیره؛ اما به اون مرد حمله کرد و کم مونده بود که دستش رو بکنه؛ خاضرم قسم بخورم که اون مرد خیلی مشکوک بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
فاستر نور گوشی‌اش رو روی صورت الینا می‌اندازد و من خیره می‌مانم به موهایش؛
براق و روشن مانند روشنایی غروب آفتاب، گرما دارد انگار، رنگی بین طلایی‌های غروب آفتاب و روشنایی طلوعش.
فاستر: خوشحال می‌شم حرفت را کامل بزنی الینا میلر!
خب؛ مشخص است که فاستر به اندازه کافی عصبانی هست که الینا را به همراه نام خانوادگی‌اش صدا بزند.
الینا: راستش من یکبار دیگه هم به جنگل رفته بودم و...خب تنها بودم حتی سیلور هم نبردم.
دست‌هایش را در هم می‌پیچد و چشم از فاستر می‌دزدد.
الینا: اون روز که رفته بودم؛ راستش...راستش یک نفر رو با پالتوی سیاه و کلاه دیدم که از فاصله‌ی دورتر از من می‌دوید و، چون پشتش به من بود من چهره‌ش رو ندیدم فقط اینکه قدش خیلی بلند بود شاید حدود ۱.۸۰ متر قد داشت و... .
با انگشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
درست دوازده سالم بود؛ برای رفتن به ماهیگیری آماده شده و منتظر پدر و پدربزرگ بودم تا از کارخانه برسند و با هم بریم. حتی به یاد دارم مادر در حال پخت کیک کدو حلوایی بود تا برای شب نشینی‌اش با خاله فارا، مادربزرگ، جین و الینا، از آن‌ها پذیرایی کند؛ هنوز هم بوی شیرین و گرم کیک در خاطرم هست.
فریدا: فرد عزیزم یادت نره چکمه اضافه برداری!
با خوشحالی از یادآوری مادرم، به اتاقم برگشته و چکمه‌های سایز کوچکِ آبی‌ـ‌قرمز‌ رنگم را برداشتم و با شنیدن صدای اتوموبیل پدر، با هیجان و خوشحالی به سراغ پنجره‌ی کنار تختم رفتم؛ اما، می‌دیدم که پدربزرگ با عصبانیت چیزهایی که پدرم می‌گفت. به آهستگی از اتاق خارج شده و زمانی که پدر و پدربزرگ وارد خانه شدند، پشت دیوار راهرو پناه گرفتم تا من را نبینند و دلیل این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
فاستر با جاخوردگی و بهت، دندان بر هم سابید و پاسخی که انتظارش را داشتم داد:
فاستر: یک ورودی مخفی درست زیر کابینت سرو غذای معلم‌ها هست؛ اما فقط خانواده ما از اون خبر داشتیم و داریم.
خانواده ما؟ آه بله، خانواده‌ی پِین [1]، حتی از نام خانوادگی‌مان هم غم و اندوه می‌بارد؛ خانواده‌ای که بخش اعظمی از مردم فکر می‌کنند شادی و خوشحالی در آن سرازیر است و، نیست! خانواده‌ی پین که سعی در کنترل مردم شهر و مخفی نگه داشتن رازهایش دارد؛ درست است، تنها خانواده‌ی ماست که در هر مشکلی دست دارد و هر رازی از آن سرچشمه می‌گیرد.
فرد: فاستر سعی کن جلوی الینا رو بگیری؛ تندتر بدو!
الینا ریزتر و البته سریع‌تر از ماست و هرچه تلاش می‌کنیم نمی‌توانیم متوقفش کنیم.
یک پیچ دیگر، مستقیم وارد سالن غذاخوری می‌شویم و،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
یک سال و نیم پس از روز ماهیگیری؛ پدربزرگ، پدرم و مادربزرگ، برای بازدید از خط تولید تازه تأسیس شده‌ی حاشیه شهر، به سفری یک روزه رفته بودند.
من و مادرم برای تنها نماندن جین، که طبق نقشه من و جین قرار بود آمدن به خانه‌ی ما را قبول نکند، رفته بودیم به خانه‌ی پدربزرگ.
هر دو می‌دانستیم مادر اجازه‌ی ورودمان به کتابخانه‌ی شخصی پدربزرگ را نمی‌داد؛ بنابراین قرار شد صبر کنیم تا مادر چرت ظهرگاهی‌اش را شروع کند.
مادر که روی مبل مقابل شومینه خوابش برده‌ بود را در نشیمن تنها گذاشتیم و به سراغ کتابخانه در طبقه‌ی سوم رفتیم.
«من خیلی هیجان دارم فرد؛ امیدوارم مادرت کمی دیرتر بیدار بشه.»
هر دو با هیجانی که میزان ترس و شوقش مشخص نبود، رو به روی دو در چوبی که پشتش بخش بزرگی از رازها قرار داشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
فاستر الینا را عقب کشیده و تقریبا سعی دارد نگاه الینا را طرح روی دیوار بردارد اما نمی‌تواند.
جلوتر می‌روم و درست حدس زدم، همان طرح است، فرشته‌ای که نصف تنه‌اش کشیده شده، دست و پا و چهره ندارد، از هر دوشانه‌اش یک نیم کمان به بالا و یک ثلث کمان به پایین کشیده شده؛ نیم کمان بالا خورشید است و ثلث کمان پایین، یک حلا ماه. بالای گردن فرشته، بجای سر، یک طوق هاله نور قرار دارد و در گردنش، گردنبندی دایره شکل که نصف تاریک و نصف روشن است و تمامی این طرح با قلم سیاه کشیده شده است.
فاستر: الینا به خودت بیا.
نفسی عمیق می‌کشم برای لحظه‌ای احساس می‌کنم جین در کنارم ایستاده و قرار است مانند گذشته، به کشفیات رازها بپردازیم.
چیزی مانند گوی داغ در گلویم می‌نشیند و حالم به شدت گرفته است؛ حسی که همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
جین توانسته بود فاستر را شکست دهد و اکنون، سیلور پایین خانه درختی، و هر سه ما درونش نشسته و به یک دیگر نگاه می‌کنیم.
نمی‌دانم چه کسی قرار است سکوت را بشکند اما می‌دانم من نخواهم بود؛ حالا که جو نسبتا معقول‌تر شده، مطمئنم نمی‌توانم بدون اینکه اشک‌هایم جاری شده و در هم بشکنم، از ماجراهای خودم و جین، و کشف شده‌هایمان بگویم.
صدای چرخش چراغ قوه کف خانه درختی، که توسط فاستر چرخانده می‌شود مانند موسیقی پشت صحنه‌ی داستانمان است.
الینا: فاستر، بدون اینکه بهم دروغ بگی!
غیر منتظره رو به من کرد و ادامه داد:
الینا: فرد، بدون اینکه چیزی را ارم مخفی کنی!
نفسی عمیق می‌کشد و بغضی که هم من و هم فاستر می‌بینیم را قورت می‌دهد.
الینا: هر دوتون تعریف می‌کنید و می‌گید که چی شده.
اکنون آنقدر ذهنم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
صبح که می‌شود مانند همیشه با برخورد تابش خورشید به چشمانم با اکراه بیدار می‌شوم.
کمی گردن درناکم را مالش می‌دهم و با درک این موضوع که یک نفر غیبش زده، به سرعت از جا بلند می‌شوم. هیچ اثری از خودش به جا نگذاشته و رفته است؟ چطور متوجه رفتنش نشدم؟
قصد ندارم الینا را بیدار کنم اما متأسفانه با برخورد پایم و تراول ماگ قهوه، الینا هم از خواب بیدار می‌شود و او کمی کندتر از من است تا موقعیت را درک کند.
مانند فنر از جا می‌پرد و ابتدا با گیجی و سپس با عصبانیت نام او را صدا می‌زند.
«فاستر؟ کجایی؟ فاستر؟»
***
دو هفته از زمان برگشتن فاستر به شهری که محل کارش در آن بود می‌گذرد.
نمی‌دانم قبل از رفتن به خاله فارا چه گفت که در این دو هفته اجازه ملاقات الینا با هیچکس را نمی‌دهد و اجازه‌ی خروج از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,232
پسندها
26,348
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
درست زمانی که به مقصد می‌رسم و پشت درخت پنهان می‌شوم، مادر را می‌بینم که وارد خانه‌ی آن‌ها می‌شود؛ بهترین وقت است، حالا که خاله و مادر کنار هم هستند احتمال کمتری دارد تا خاله بخواهد به الینا سر بزند.
با پیدا کردن جای پا روی تنه‌ی درخت، کفش‌های را در‌میآورم تا بتوانم از آن بالا بروم. بند کفش‌ها را به هم گره می‌زنم و آن‌ها را دور گردنم می‌اندازم.
شروع به بالا رفتن می‌کنم و با اینکه سطح زمخت درخت پاهایم را اذیت می‌کند خودم را به پنجره‌ی اتاق الینا می‌رسانم.
روی تختش خوابیده و سیلور هم مشغول بازی است؛ می‌ترسم اگر سیلور متوجهم شود پارس کند و باقی خبردار شوند. به سختی خودم را کش می‌آورم و با دست به شیشه‌ی پنجره ضربه می‌زنم.
فرد: الینا؟ بیدار شو، هی... .
صدایم را پایین آورده‌ام و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا