• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
رانمارو ابروی زخمی‌اش را بالا داد و بدون نگاه به کیتو جوابش را داد:
- خفه شو توله روباه! تو از قبیله هیمورا نیستی که بخوای برای ما نگران باشی!
کیتو دندان‌های سفیدش را روی هم فشرد. موهای کوتاهش به رنگ سفید برگشتند و گوش‌های مخملینش ظاهر گشتند. دست خودش نبود. هر موقع که هیجان‌زده می‌شد به حالت نیمه روباه بودنش شیفت می‌داد. از روی صندلی پایین پرید و سمت رانمارو چرخید:
- تا جایی که می‌دونم من پسر بزرگ رئیس قبیله‌ام!
رانمارو پوزخندی زد و دستش را بالا آورد. نگاهی تحقیرآمیز به پسرک لاغراندام با آن چشمان نقره‌ای وحشی کرد. دستش به صورت مردانه‌اش کشید:
- توله‌ی یه زنیکه قاتل و نفوذی جزو قبیله‌ی ما نیس!
آکامه شرم و آزردگی را در چهره‌ی برادر کوچکش دید. به خودش آمد. شلوار سیاهش زیر فشار پنجه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
صدایش هنوز ضعیف و پر از ترس بود. آکاری روی خوش به ناجی‌اش نشان داد:
- بله آکامه چان؟
آکامه تنها شاگرد محبوب او در کلاس بود. آکامه استراژیستی دوراندیش به شمار می‌رفت اما اکثراً بد می‌آورد و به همه چیز گند می‌زد. می‌دانست که به صورت انفرادی در آزمون سال بعد هیچ شانسی برای پیروزی ندارد. لب‌های سرخ درشتش را روی هم فشرد و از پس پرده‌ی موهای سیاه لختش به استاد آکاری نگریست:
- برای امتحان سال بعد می‌تونیم گروه تشکیل بدیم؟
آکاری برای لحظه‌ای در فکر فرو رفت:
- بله آکامه چان. شما می‌تونید برای امتحان سال بعد گروه تشکیل بدید اما امتیازات بین اعضای گروه نصف می‌شه. یکی که اشتباه کنه، به پای همه نوشته می‌شه و همینطور برعکسش هم صدق می‌کنه.
آکاری چند تار سرکش مو را پشت گوشش تاراند:
- نکته‌ای هم که وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
روی نوک پا و زمین سنگ‌فرش لغزید و ماهرانه یک دور چرخید. باد در لباس‌های گشادش می‌پیچید. چوب را همزمان با بقیه دور انگشتان ظریفش چرخاند و یک دور، دور خودش چرخید. همه چوب‌هایشان را بالا انداختند و با پشتکی در هوا دوباره چوب‌ها را قاپیدند. آکامه زیرچشمی نگاهی به بزرگان کرد. در چهره‌ی تک‌تکشان رضایت مشهود بود. غرور زیرخاکستر آکامه با حس خرسندی قلقلک داده شد. لبخندی روی لبان سرخش نشست و همگام با بقیه چرخید.
اما درست در هنگام گذاشتن قدم بعد لبه‌ی چکمه‌اش به سنگ‌فرش مربعی گیر کرد. چشمان سیاهش تا آخرین درجه‌ی ممکن گشوده شد. بی‌هوا چوب بلندش را چرخاند تا آن را روی زمین بکوبد و از زمین افتادنش پرهیز کند. چوب با صدای مهلک و بلندی در هوا چرخید و به اشتباه بر سر هانابی بی‌نوا فرود آمد. هانابی با درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
چشمانش را محکم بست. صدایش برای اولین بار بالا رفت و خشم درونش را روی سر روباه کوچک فرود آورد:
- برای یه بار هم که شده تنهام بذار! تقصیر من بود که به تمرین همگانی گند خورد! اگه... اگه من نبودم هیچ کدوم از این اتفاقات نمی‌‌افتاد! بابا شرمنده نمی‌شد و بقیه به خاطر منِ احمق چلفتی مسخره‌اش نمی‌کردن! اینو بفهم و دست از آزارم بکش!
گوش‌های کیتوی بی‌نوا به عقب رانده شده بود. دم پشمالویش بی‌حرکت روی زمین قرار داشت. در چشمان نقره‌ایش ناباوری موج می‌زد. آکامه با حرص و خشمی آزاد شده نگاهش را از روباه یخزده در بوران خشمش، کند و پای‌کوبان از او دور شد. کیتوی کوچک پنجه‌اش را آهسته روی پارکت کف گذاشت. با نومیدی و بغض به خواهرش نگاهی انداخت. امیدوار بود که برای لحظه‌ای هم که شده، آکامه برگردد و به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
کیتو پنچه‌ی پفکی‌اش را بالا آورد. یکی از ناخن‌های تیزش همانند خنجر از غلاف پنجه آزاد شد. با همان ناخن خمیده و تمیز به اندازه‌ی یک سانت در اتاق را باز کرد. از لای در به داخل نگریست. آکیکو رو به در پشت میز استاد سارادا روی زمین نشسته بود.
پدرش درست پشت به او قرار داشت. بخاطر شانه‌های پهن پدرش نیمی از صورت آن پیرزن خودخواه را می‌دید. موهای کوتاه سفید و خاکستری آکیکو مثل چمن لگد خورده روی سرش چسبیده بودند. اخم‌های کیتو در هم فرو رفت. پدرش آهی کشید:
- مادر! من نمی‌تونم... .
آکیکو حرف ایچیرو را قطع کرد:
- نمی‌تونم؟! همون اول از جوونی بهت گفتم که با سوزومی ازدواج کن. اون زن پسرزاست. گوش نکردی و آخر با اون باقیمونده‌ی خونواده‌ی آکیاما ازدواج کردی. چی شد؟! آخر سر یه دختر چلاق گذاشت رو دستت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
ایچیرو نفسش را با خشم بیرون داد:
- انتخاب من به عنوان رئیس قبیله بر اساس امتحاناتی بوده که از من و همینطور بقیه کاندید‌های رئیس‌شدن گرفتید. در ضمن انتخاب رئیس به عهده‌ی رئیس سابق هست. تا جایی که یادم میاد پدر رئیس بود نه شما!
آکیکو نگاه تیزی به ایچیرو انداخت:
- خیلی گستاخ شدی!
از دست پسر عصیانگرش آهی سر داد:
- برای یه بار هم که شده به حرف مادرت گوش کن! من خیر و صلاحت رو می‌خوام. بده که می‌گم یه جانشین سالم و تندرست برای خودت داشته باشی؟
نفس کیتو در سینه‌اش حبس شد. با همان چشمان درشت شده از لای در ماجرا را دنبال کرد. پدرش با درماندگی چنگی لای موهای کوتاهش برد:
- مادر! من دو تا پسر دارم!
آکیکو بیش از پیش چروک شد:
- اون نیمه روباه پسر تو نیست. تومو هم اونقدر ضعیفه که حتی امید ندارم تولد ده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
ایچیرو آهی از سر بیچارگی کشید:
- مادر! نانامی هم دختر شماست. پس چرا تو شمارش نمیاریدش؟
آکیکو زنی پسر دوست بود. برای همین حتی دختر خودش را هم به شمارش نمی‌آورد. آکیکو نفسش را با آهی بیرون داد:
- خب البته اونم هست.
ایچیرو شک نداشت که اگر نامی از نانامی به میان نمی‌آمد آکیکو نیز چیزی از او به میان نمی‌آورد. ایچیرو میان چشمانش را با دو انگشت مالید و ابروان کلفتش را در هم فرو برد:
- بر خلاف شما من دخترم رو بیشتر از پسرام دوست دارم.
لب و لوچه‌ی کیتو آویزان شد. ایچیرو رویش را چرخاند تا از اتاق بیرون رود. آکیکو از همان پشت میز مشتش را فشرد:
- فکر می‌کنی تا کی می‌تونی از اون دختر چلاق محافظت کنی؟ نهایتا تا سال دیگه موفق بشی. بعدش چی؟ مجبور می‌شی به یه نفر التماس کنی که اون چلاق رو به عنوان همسرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
به خودش لعنت فرستاد که چرا راه روستا را در پی نگرفته بود. پشت درختی پرید. چهار شوریکن میله‌ای در تنه‌ی درخت فرو رفتند. آکامه آب دهانش را قورت داد. قصد داشت تا رودخانه‌ی آرام جنگلی را دور بزند و راه روستا را در پیش بگیرد. شاید با رسیدن به خانه‌ها آن شاگردان دست از سرش بر می‌داشتند. به روی تخته‌سنگ بزرگی جست زد تا از تپه‌ی جنگلی بالا رود که ناگهان پایش تیر کشید. از درد جیغ کوتاهی زد و از روی تخته سنگ پایین افتاد. ناخن‌های هلویی رنگش روی خاک و سنگ خراش انداخته بودند. به پشت پایش نگاهی انداخت. یک کونای عضله‌ی پایش را از کار انداخته بود. با درد کونای را بیرون کشید. خون طلایی رنگش کمی به بیرون پاشید و شلوار سیاهش را خیس نمود. قبل از آنکه به خودش بجنبد، توسط سه پسر از خاندان آرایشکاگه محاصره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
تمام بدن آکامه از درد می‌لرزید. تا به حال اینگونه احساس درماندگی نکرده بود. بارها و بارها به فکر خودکشی افتاده بود اما درست در آخرین لحظه نگاه بی‌روح مادرش او در لبه‌ی مرگ منصرف می‌نمود. اشک درد و تنهایی چشمان سیاهش را پر نمود. صورتش از فرط درد سرخ شده بود.
به پهلو چرخید و از میان پاهای پسرها، چشمش به رانمارو افتاد. سرش را باندپیچی کرده بود و تکیه بر درخت داشت. حس می‌کرد که دنده‌هایش زیر آن همه لگد خرد شده است. دستان ظریف و خاکی‌اش دیگر تابی برای مقاومت نداشتند.
رانمارو به ابروان کلفتش تای غلیظی داده بود. تکیه‌اش را از درخت برداشت و جلو رفت. روی پیراهن سیاه دوجویش هنوز اثرات خاک سفال‌های خاکستری به چشم می‌خورد. نفسی گرفت و صدای کلفت قلدر مآبانه‌اش را بیرون ریخت:
- هـوی!؟ شما عنترا دارین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
646
پسندها
3,563
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
رانمارو پوفی کشید چشمان تاریکش را با نفرت از آن دختر چلاق کند و به درختان دیگر دوخت:
- چیزی جز دردسر برای همه نیستی! نه چاکرات درست کار می‌کنه، نه حرکات نینجوتسو رو بدون سوتی انجام می‌دی. صرفا داری بابات رو جلوی همه خجالت‌زده می‌کنی. نه تنها اون، بلکه داری آبروی من رو به عنوان یه هیمورا می‌بری. از جلو چشام گمشو تا حالم بدتر از این نشده!
آکامه به زحمت خودش را جمع کرد و به زور روی پاهای لرزانش ایستاد. جرئت نگریستن در چشمان پر از سرزنش پسرعمویش را نداشت. سرش را پایین انداخت و لنگ‌لنگان پیش رفت. افسار سرخ سرنوشت دور گردنش افتاده بود. نمی‌دانست که به کدامین سو می‌رود. توهین‌ها و سرزنش بقیه همانند ناقوس وجود آسیب‌دیده‌اش را به لرزه درمی‌آورد. وجودی که بارها و بارها شکسته بود و به زور به حیات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا