- ارسالیها
- 693
- پسندها
- 3,748
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #101
اولف نگاه سبزش را به دختر جوان و زیبارو کشید. ناخودآگاه لبان باریکش را تَر و چشمان کشیده و مارگونهاش را تنگ کرد. برای کسی مثل او سخت نبود که یک دختر زیبارو از خانوادهای بدون سرپرست برباید و به کابین خود درآورد اما نمیدانست که چطور آن دختر جوان هر بار مانند یک ماهی لغزنده از میان پنجههایش لیز میخورد و با زیرکی فرار میکرد.
چشمان نقرهگون و آینهوار آکامه، اولف را میخ کرد. مرد جوان خودخواه و کینهتوز نمیخواست که کسی قبل از او دستش به دختر برسد. برای همین هر مردی که آکامه را در روستا برانداز میکرد، محکوم به چوب خوردن بود. آکامه مانند آهویی خرامان و ظریف جلوی اولف بلوند ایستاد. با ظرافت کمی لبهی دامانش را بالا آورد و مانند نجیبزادگان احترام گذاشت:
- سر اولف. با من کاری داشتید؟
ته دل...
چشمان نقرهگون و آینهوار آکامه، اولف را میخ کرد. مرد جوان خودخواه و کینهتوز نمیخواست که کسی قبل از او دستش به دختر برسد. برای همین هر مردی که آکامه را در روستا برانداز میکرد، محکوم به چوب خوردن بود. آکامه مانند آهویی خرامان و ظریف جلوی اولف بلوند ایستاد. با ظرافت کمی لبهی دامانش را بالا آورد و مانند نجیبزادگان احترام گذاشت:
- سر اولف. با من کاری داشتید؟
ته دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر