- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 468
- پسندها
- 2,819
- امتیازها
- 14,383
- مدالها
- 11
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #101
سرش را چرخاند و به ریجس که در حال دور شدن بود نگریست. اطمینان نداشت که فرشته به درخواست او توجهیای بکند. به دنبال برادر کوچکش راه افتاد. ترجیح داد که دنبال ریجس به پایتخت بازگردد.
***
نیمه شب، قصر رد رز
میکایلا آرام چشمان دردآلودش را گشود. خاطرات مانند سیلابی دردناک به ذهنش ریختند. چشمان سبز دریدهی چیبا را به یاد آورد که با لبخندی درنده کمی چین خورده بود. لولهی اسلحهای که چیبا بدون شک سمت او نشانه رفته بود، قصد جانش را داشت. آن دختر روانی حاضر شد برای رسیدن به هدفش دست به هر کاری بزند و این شامل کشتن او و رد شدن از روی جسدش هم میشد.
میکایلا دستش را بالا آورد. هنوز میتوانست بدنش را حس کند اما ضعفی کوچک در بدنش وجود داشت. دست روی شکم دردناکش نهاد. سه گلوله. چیبا سه گلولهی...
***
نیمه شب، قصر رد رز
میکایلا آرام چشمان دردآلودش را گشود. خاطرات مانند سیلابی دردناک به ذهنش ریختند. چشمان سبز دریدهی چیبا را به یاد آورد که با لبخندی درنده کمی چین خورده بود. لولهی اسلحهای که چیبا بدون شک سمت او نشانه رفته بود، قصد جانش را داشت. آن دختر روانی حاضر شد برای رسیدن به هدفش دست به هر کاری بزند و این شامل کشتن او و رد شدن از روی جسدش هم میشد.
میکایلا دستش را بالا آورد. هنوز میتوانست بدنش را حس کند اما ضعفی کوچک در بدنش وجود داشت. دست روی شکم دردناکش نهاد. سه گلوله. چیبا سه گلولهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش