متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #21
ساکورا آهسته درب پیرکس قابلمه را کناری نهاد. آرام و با لذت خورش کاری را بو کشید. با قاشق کوچکی مزه‌ی خورش را چشید. نیم نگاهی به ساعت دیواری آونگ‌دار کرد. ابروان ظریفش به یکدیگر نزدیک شدند. آکامه نیامده بود؛ همینطور هم خبری از کیتو نبود. ساعت با قدرت دنگ‌دنگ ملایمی کرد.ساعت شش غروب بود. تومو بیرون از آشپزخانه درست در وسط اتاق پذیرایی روی زمین نشسته بود. مدادشمعی‌هایش در شعاع نیم متری پخش شده بودند. توموی کوچک سرش را بلند کرد و از زیر موهای قارچی‌اش به ساکورا خیره گشت:
- ماما؟! چرا آنه چان و اونی چان نیومدن؟
ساکورا نگاه نگرانش را از ساعت چوبی_شیشه‌ای کند و لبخندی پرفروغ به پسرکپنج ساله هدیه داد:
- آیّا! آیّا! تومو کوچولوی من نگران خواهر و برادرشه؟
تومو محکم سرش را به علامت تأیید تکان داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #22
همه ناخودآگاه خیره به پنجره‌های کشویی اتاق پذیرایی شدند. باران سیل‌آسایی آغاز شده بود. ایچیرو پلکی زد و دستش دوباره سمت هائوری دراز شد:
- خودم می‌رم.
ساکورا لبخندی نگران زد:
- مراقب خودت باش.
ایچیرو غیض کرده بود. از باران خوشش نمی‌آمد. چتری سیاه‌رنگ را از کنار در برداشت و بیرون زد. حسی از درونش می‌گفت که مشکلی وجود دارد. از کوچه پس کوچه های تو در تو سمت مدرسه رفت. بوی گل‌های ادریسی در هوا پخش شده بود. آرام آرام از پله‌های سنگی بالا رفت. باران با ضرب‌آهنگ شدیدی به پله‌ها و دروازه‌های سرخ توری می‌کوبید.
ایچیرو کمی انگشتان خیس پاهایش را تکان داد. جوراب خیس به پاهایش چسبیده بود و از لحاظ روانی آزارش می‌داد. سرش را بالا آورد و از آخرین دروازه‌ی توری رد شد. جمعیت محدودی در حیاط رو به روی دوجو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #23
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #24
ساختمان بیمارستان تنها ساختمانی بود که بر طبق الگوی مدرن ساخته شده بود. بقیه یا کاملا سنتی بودند و یا ترکیبی از معماری مدرن و قدیمی ژاپن داشتند. درب‌های شیشه‌ای کنار رفتند. بوی تند الکل و مواد شوینده مشام ایچیرو را آزرد. با عجله پای به داخل ساختمان گذاشت و سمت اورژانس هجوم برد.
***​
صبح روز بعد

آکامه آهسته چشمانش را گشود. باریکه‌ای از نور آفتاب روی صورتش افتاده بود. با گیجی سرش را تکان داد. ناخودآگاه ناله‌ای کم‌جان از میان لب‌های سفید و ترک خورده‌اش بیرون ریخت. سایه‌ی محو یک نفر جلوی نور کور کننده‌ی آفتاب را گرفت.
آکامه پلک زد و اتاق را کمی واضح‌تر دید. می‌توانست اثر گیجی مسکن را حس کند. چندبار دیگر پلک زد و سمت آن سایه بازگشت. سایه در برابر پنجره ایستاده بود. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #25
آکامه لب برچید. کوچکترین عمویش را از نظر گذراند. ریکی باریک‌اندام و لاغر بود اما بدنش ضعیف به نظر نمی‌رسید. استخوان‌های گونه‌اش کمی برآمده بود و به صورت باریکش استحکام می‌بخشید. بینی قلمی‌اش سال‌ها پیش در یک مبارزه‌ی سخت شکسته بود و به جذابیت مردانه‌اش می‌افزود.
ریکی چشمان سیاه شرقی‌اش را از آکامه دزدید. افکارش همانند مرغ سرکنده مشوش و تاریک بودند. آکامه لبان درشت سرخش را روی هم فشرد. بینشان هیچ حرفی رد و بدل نمی‌شد اما دخترک می‌توانست افکار عمویش را بیوید و با حس ششمش حدس بزند. آب دهانش را قورت داد و بالاخره لب گشود:
- عمو!؟ راستش رو بگو. این بار چه گندی زدی؟
ریکی نگاهی تیز به آکامه انداخت و یکی از ابروهای کلفت و بلندش را بالا داد:
- اینو خرابکار اعظم به من نگه!
آکامه لبخند کوچکی زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #26
برای اولین بار شکرگزار این بود که کسی او را آدم حساب نمی‌کرد و نادیده‌اش می‌گرفت. هنوز پنج متری از محل اجتماع بچه‌های بستری شده در بیمارستان دور نشده بود که صدای دخترانه‌ی آشنایی او را میخکوب کرد:
- هوی تو! دختره‌ی چلاق!
هانابی بود. آکامه آب دهانش را قورت داد و با وحشت برگشت. هانابی دست به سینه با لباس بیمارستان میان راهرو ایستاده بود. لباس بیمارستانی به تنش زار می‌زد. سرش باندپیچی شده بود و نقطه‌ای سرخ وسط پانسمان گوشه‌ی پیشانی هانابی وجود داشت. هانابی به پانسمانی روی سرش اشاره کرد و تا جای ممکن چشمان آبی‌اش را تهدیدوار گشود:
- به گمونم یه خورده حسابی با هم داریم!
آکامه از میان موهای به هم ریخته‌اش نگاهی به هم‌کلاسی‌های عصبانی‌اش انداخت. آب دهانش را قورت داد. نگاه‌های همه پر از کینه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #27
در حین راه رفتن حلقه‌ی سرم را با دهانش جوید و از جیب پیراهن خال‌خالی صورتی پاستلی‌اش آویزان کرد. آرنج آسیب دیده‌اش را دوباره مالید. دردش خیلی کمتر شده بود اما هنوز نبض داشت و می‌تپید. نفسی گرفت و در کوچه‌ای دیگر پیچید و از میان خانه‌های سنتی رد شد.
شاید آکامه‌ی نوجوان از پشت سرش خبر نداشت اما مردی قد بلند و پیچیده در مه‌ای سیاه درست در کنار بوته‌ی گل ادریسی ایستاده بود. مرد خم شد و شاخه‌ها را کنار زد. هر شاخه‌ای که لمس می‌کرد فورا شاخ و برگ پرطراوت آن پژمرده می‌شد و می‌مرد. قطرات خون طلایی رنگ روی بعضی شاخ و برگ‌ها به چشم می‌خورد.
آرام خم شد و آن قطرات را با زبان بلند باریک و دو شاخه‌اش لیسید. سرش را بلند کرد و با نه چشم سرخش به دنبال رد آکامه راه افتاد. خرخری آرام و تهدیدآمیز از گلویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #28
باز هم هیچ خبری نبود. آکامه داخل اتاق خواب ریکی رفت. در اتاق یک تخت بزرگ دو نفره طرح فلزی وجود داشت همراه با کمد، کنسول و آینه‌ی تمام قد. در کمد خاکستری باز شده بود. دخترک می‌توانست بهم ریختگی و عجله‌ی ریکی را برای فرار کردن ببیند. فرار؟!
آکامه با فهمیدن این کلمه با وحشت قدمی به عقب رفت. هیچ‌کس اجازه ترک کردن روستا بدون اجازه را نداشت. احتمال زیاد ریکی بدون رعایت سلسله مراتب از روستا فرار کرده بود. اگر نینجایی بدون کسب اجازه از روستا بیرون می‌رفت حکمش اعدام بود؛ البته شاید حبس ابد. کمتر کسی بود که از حکم اعدام جان به در برد.
آکامه آب دهانش را وحشتزده قورت داد. چرا ریکی به او انگشترها را داد؟ دلیل فرارش چه بود؟ از چه می‌هراسید؟ آکامه با دقتی دو چندان اتاق را برانداز کرد. معلوم بود که ریکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #29
یکدفعه چشمش به فلش کوچک سیاه‌رنگی افتاد که در گوشه‌ی تاریک گاوصندوق استتار کرده بود. آکامه با احتیاط فلش را برداشت. مراقب بود که جایی را بی‌حواس لمس نکند. حتما دلیلی داشت که ریکی این جستجو را به عهده‌ی او نهاده بود. فلش را هم به گردنبند چرمی گره زد و داخل جیبش نهاد. متوجه شد که سرمش بالاخره تمام شده است. درب گاوصندوق را بست.
صدای کلیک قفل کردنش عذاب وجدان را به جان آکامه انداخت. نفسی گرفت و جیبش را فشرد. آب دهانش را قورت داد:
- حالا چطوری برگردم بیمارستان؟
کمی سرش را خاراند. اولویت با فرار کردن از خانه‌ی عمویش بود. دیر یا زود مأموران آنبو به خانه‌ی ریکی می‌ریختند. صدای باز شدن در خانه آکامه را از جا پراند. سریع و لنگان سمت در شیشه‌ای بالکن رفت. دستگیره را با تکه پارچه فشرد و از لای در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
696
پسندها
3,761
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #30
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا