- ارسالیها
- 693
- پسندها
- 3,748
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #91
ریسوس سریع سمت پنجره بازگشت. سایهی فافنیر روی سرش افتاده بود. چشمان سبز یشمی فافنیر یا تهدید میدرخشید. فافنیر لبخند سردی زد که حتی به چشمانش هم نرسید. ریسوس آب دهانش را قورت داد. بدون آنکه نگاهی را از برادر بزرگ ناتنیاش بکند، دکمههای لباسش را بست. لیلیان هم خودش را جمع کرد و رو به فافنیر به حالت مؤدب و زانو زده درآمد. لبخند سرد فافنیر خشکید و چشمان گربهایش را تنگ کرد:
- فکر کردی که هیچی نمیفهمم؟! تو پات رو کج بذاری من تا ته ماجرا رو میخونم. حالا زودتر حرف بزن تا پنجره رو باز نکردم و یه مغز عضلهای رو صدا نزدم!
ریسوس دندان قروچهای کرد. از بخت بدش بود که یک برادر خوانده تیز و باهوش داشت. از روی زمین خودش را جمع کرد:
- فقط شانسی پیداش کردم.
صدای پوزخند فافنیر در کتابخانه پیچید:
-...
- فکر کردی که هیچی نمیفهمم؟! تو پات رو کج بذاری من تا ته ماجرا رو میخونم. حالا زودتر حرف بزن تا پنجره رو باز نکردم و یه مغز عضلهای رو صدا نزدم!
ریسوس دندان قروچهای کرد. از بخت بدش بود که یک برادر خوانده تیز و باهوش داشت. از روی زمین خودش را جمع کرد:
- فقط شانسی پیداش کردم.
صدای پوزخند فافنیر در کتابخانه پیچید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش