متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 71.4%
  • خوب

    رای 1 14.3%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • ریجس

    رای 2 28.6%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #91
ریسوس سریع سمت پنجره بازگشت. سایه‌ی فافنیر روی سرش افتاده بود. چشمان سبز یشمی فافنیر یا تهدید می‌درخشید. فافنیر لبخند سردی زد که حتی به چشمانش هم نرسید. ریسوس آب دهانش را قورت داد. بدون آنکه نگاهی را از برادر بزرگ ناتنی‌اش بکند، دکمه‌های لباسش را بست. لیلیان هم خودش را جمع کرد و رو به فافنیر به حالت مؤدب و زانو زده درآمد. لبخند سرد فافنیر خشکید و چشمان گربه‌ایش را تنگ کرد:
- فکر کردی که هیچی نمی‌فهمم؟! تو پات رو کج بذاری من تا ته ماجرا رو می‌خونم. حالا زودتر حرف بزن تا پنجره رو باز نکردم و یه مغز عضله‌ای رو صدا نزدم!
ریسوس دندان قروچه‌ای کرد. از بخت بدش بود که یک برادر خوانده تیز و باهوش داشت. از روی زمین خودش را جمع کرد:
- فقط شانسی پیداش کردم.
صدای پوزخند فافنیر در کتابخانه پیچید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #92
فافنیر از دست ریسوس آهی کشید و صورتش را مالید. کمی این پا و آن پا کرد:
- من و گاجوتل برای اسکورت تو تا پایتخت، اومدیم. کی برای برگشتن آماده می‌شی؟
ریسوس نگاهی به لیلیان انداخت. نظرش این بود که لیلیان را نیز با خود به پایتخت بیاورد. آرام پلک زد:
- هومم. فردا شب راه می‌افتیم.
فافنیر نگاهی مظنون به لیلیان انداخت:
- می‌خوای اینو هم بیاری؟
لیلیان حس کودکی را داشت که دیگران برایش تصمیم می‌گرفتند. آرام لبش را جوید و به ریسوس نگاه کرد. ریسوس کمی اخم نمود. قیافه‌اش با اخمی کوچک برای لیلیان جذبه‌ای مردانه داشت. ریسوس مشت شلش را بالا آورد و انگشت سبابه‌اش را روی لبان سرخش نهاد:
- می‌خوام بیارمش. تغییر شکلش به انسان حرف نداره و می‌تونه خودشو جای یه برده‌ی انسان قالب کنه.
فافنیر پوزخندی زد و کمی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #93
سال 1000 میلادی

لیلیانِ تنها، آرام به صورتش دست کشید. ردهای خشک و خیس اشک روی صورت رنگ پریده‌اش جا مانده بود. زانوانش را بیش از پیش در آغوش تنهایی‌اش فشرد. او دیگر خانه‌اش را از دست داده بود. صدای نق ضعیف نوزادش بلند شد. به خودش آمد و از بند گذشته پرید. از جلوی آتش کم‌جان برخاست و چند تکه چوب درون آن انداخت تا آتش جان بگیرد.
آذوقه‌ی داخل کلبه تنها کفاف یک هفته‌اش را می‌داد. سمت پسرک کوچکش رفت. سیریوس کوچک با گرسنگی دست و پایش را تکان می‌داد و ونگ می‌زد. لیلیان آرام و با احتیاط نوزاد سفید و زیبارو را در آغوش کشید:
- کوچولوی مامان! نگران نباش. مامان ازت مراقبت می‌کنه تا بزرگ و قوی بشی و بتونی... انتقام من و بابات رو بگیری.
بغض لیلیان شکست و همراه نوزاد زانو زد و بی‌پناه گریست. شانه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #94
درهای بلند و جناغی سفیدرنگ آهسته باز شدند. یک پیشخدمتکار لاغر و جوان با احترام و سری پایین وارد اتاق شد. درهای بلند را پشت سرش بستند. الایس دست روی سینه‌اش نهاد و سرش را با وقار و خضوع برای پادشاه خم کرد:
- سرورم!
پادشاه از درون بازتاب محو شیشه‌ها می‌توانست رنگ آبی کمرنگ موهای او را ببیند. ریجس مچ دست چپش را گرفته بود. کمی مچش را فشرد:
- نامه‌های روی میز رو به بخش ابلاغیه انتقال بده. همینطور برای من یه میان‌وعده بیار.
الایس بدون آنکه نگاه خاضعش را از روی زمین تکان بدهد، سرش را خم کرد و پرسید:
- چیز خاصی رو برای میان‌وعده انتظار دارید، عالیجناب؟
ریجس از طبقه‌ی چهارم قصر می‌توانست سطح دیوارهای محافظتی قصر را تا حدودی ببیند. سرش را چرخاند تا پیشخدمتکار را بهتر ببیند. رایحه‌ی جادوی بدن الایس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #95
او تک به تک لباس‌های پادشاه را وارسی می‌کرد تا مبادا عیبی در آنها ببیند. او کابوس هر خیاط، آشپز، خدمتکار، جواهر ساز، باغبان و تک‌تک افراد درون قلعه به شمار می‌رفت. البته زور الایس به گارد سلطنتی و محافظان پادشاه نمی‎‌رسید اما حتی سربازان درون قلعه هم کم و بیش از گزند کمال‌طلبی او در امان نبودند. خدمتکاران اگر می‌خواستند همدیگر را نفرین کنند، به بلای مواجهه با الایس نفرین می‌کردند.
تنها شبی که خلق و خوی الایس گشاده بود، شبی بود که باید برای دریافت حقوق ماهش به بخش حقوقی خدمتکاران سر می‌زد. حال الایس با کابوسش مواجه شده بود. کجای کار امروزش را اشتباه کرده بود که پادشاه محبوبش این گونه به او سرد زل زده بود؟ می‌خواست که روی زمین زانو بزند که صدای عمیق پادشاهش در اتاق ساکت پیچید:
- برام چای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #96
هر صد متر یک برج سنگی نگهبانی تعبیه شده بود که در بالای آن ترکیبی مخوف از یک شمشیر زن، یک نیزه دار و یک کماندار، وجود داشت. این ترکیب با هم تشکیل یک کل واحد را می‌دادند و می‌توانستند سه برد کوتاه، متوسط و بلند را پوشش بدهند. پادشاه از ایده‌پردازی گاجوتل برای حفاظت از قصر خوشش آمد. در قصر به جز گاجوتل به هیچ کس اعتماد کامل و چشم بسته نداشت. آن مرد ثابت کرده بود که جسم و روح و جانش متعلق به ریجس است.
اعتماد برای او واژه‌ی تلخ و گزنده‌ای بود. او را به یاد مشاور سابقش فافنیر می‌انداخت. او، خود، فافنیر یتیم را از کودکی تحت حمایت و سرپرستی خود گرفته بود و به او اعتماد کامل داشت اما فافنیر جواب این همه رنج و زحمت او را مسکوت نهاد. آنها به تازگی وارد هفدهمین سال پس از مرگ پسر عزیزش ریسوس شدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #97
چایش را دوباره برداشت و آهسته جرعه‌ای نوشید. سنگینی تنهایی شانه‌های پهنش را خمیده کرده بود. نگاهی نومید و دلتنگ به سطح چای انداخت. به یاد گذشته‌اش افتاد که پسرهایش هر میان‌وعده را حتماً با او مصرف می‌کردند. به یاد آوردن صدای خنده‌ها و سروصدایشان باعث شد که جرعه‌ی چای در گلویش گیر کند. گویی تکه استخوانی درشت در گلویش گیر کرده بود که نه در می‌آمد و نه فرو می‌رفت.
صدای بلندی از بیرون باعث شد که از بند گذشته بیرون بیاید:
- برو کنار پیشکار احمق! تو معنی خبر اضطراری و مهم رو می‌دونی؟!
پادشاه آهی کشید. این صدای ژنرالش بود؛ هریس دلاوالی ار. الایس از بیرون صدایش را بالا برد:
- ژنرال! ایشون در حال استراحت هستن. حداقل نیم ساعت دیگه بیایید.
صدای دومی آمد:
- برو کنار خدمتکار! قضیه اونقدر مهم هست که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #98
هریس آرنج‌هایش را روی زانوانش نهاده بود. انگشتانش را در هم گره زد. چهره‌ی رنگ پریده‌اش پر از تشویش و نگرانی بود:
- یک هفته‌ی تمام خبری از اردوگاه گردنه‌ی دراک اسنو نرسید. قرار بود مثل همیشه تدارکات هفتگی به دست سربازای مرز داخلی برسه اما تدارکات‌چی‌ها گفتن که وقتی رسیدن هیچ‌کس دروازه رو براشون باز نکرد. همه‌ی افراد تو اردوگاه با چشمای باز و وحشت‌زده مرده بودن.
گاجوتل سری به تأیید ماجرا تکان داد. چشمان خاکستری‌اش پر از آتش کینه و احتیاط بود:
- همه‌ی افرادی که اون تو بودن درست مثل برگ درخت روی زمین سرد ریخته بودن. فرقی نداشت که کجا باشن؛ چه بالای دیوار و چه تو آشپزخونه و انبار. همشون بلا استثنا با یه چیز وحشتناک تو یه لحظه مواجه شدن و جون دادن.
اخم وحشتناکی صورت پادشاه را به هم ریخته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #99
یک ماه بعد، نیمه‌ی بهار سال ۱۰۱۷ میلادی

قصر دارک رز

ریجس روی صندلی اتاق کارش نشسته بود. پا روی پا انداخت و روی پاشنه، پای راستش را بلند می‌کرد و روی زمین سنگی می‌کوفت. چشمان شاهین‌وارش روی نقشه‌ی والاکیا و کشور‌های اطرافش دوخته شده بود. چند ضربدر سرخ بر روی نقشه مشخص شده بود. هریس و گاجوتل عصا قورت داده و سیخ جلوی میز کار پادشاه، مضطربانه می‌نگریستند. حداقل ده ضربدر در والاکیا وجود داشت. دو تا در هلفایم، کشور کوتوله‌ها و یکی در الفاریون، کشور الف‌ها و آخرین مورد که او را نگران می‌کرد شایعه‌ی دیدن نوری سفید و عجیب در تپه‌ی همیشه مه‌آلود جادوگران بود. مردمک‌های باریک و وحشی‌اش را روی دو دوک وحشت‌زده و ساکت دوخت. صدای دو رگه‌اش عرق به تن دوک‌ها نشاند:
- شما دو تا به چه دردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #100
دهکده‌ی البرنت

آکامه آرام پشت دستی به پیشانی بلندش کشید و دانه‌های ریز و درشت عرق را زدود. این آخرین ملحفه‌ای بود که باید روی بند‌های چوبی پهن می‌شد. به دو طرف ملحفه‌ی سفید و بزرگ سنجاق زد تا باد سرکش بهاری آنها را با خود نبرد. سبد چوبی را برداشت. آن روز آفتاب پر قدرت‌تر از همیشه می‌تابید. از پشت ملحفه‌ها و لباس‌های خیس بیرون آمد. صدای چهچهه‌ی پرندگان ناخودآگاه به لبان درشت و سرخش لبخندی نشاند. صدای آرام و ضعیف کیتو او را از جا پراند:
- صبح بخیر.
آکامه سریع سرش را سمت چهارچوب درب خانه بازگرداند:
- کیتو؟! حالت بهتره؟!
کیتو از یک ماه پیش که آکامه او را نیمه جان و دم مرگ در جنگل یافت، خیلی بهتر شده بود اما چهره‌اش هنوز زرد و رنگ پریده بود. از دست دادن کنترل قدرتش باعث شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا