- تاریخ ثبتنام
- 20/4/23
- ارسالیها
- 522
- پسندها
- 3,176
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #21
ساعاتی بعد جلوی خانهمان ایستاده بودم و نگاهم خیرهی در بود. یعنی آوین خانه بود؟ آوین آنقدر به فکر مخارج بود که حتی این امکان هم وجود داشت که آخر هفتهای هم به سر کار برود.
آه آوین عزیزم؛ این مخارج خانه فرد دیگری از ما ساخته بود. هم او دلش تحصیل میخواست هم من؛ ولی به خاطر همین مخارج؛ از پسش برنیامده بودیم!
از فکر خارج شدم و با هیجان و ذوق؛ زنگ قدیمی در خانهمان را به صدا درآوردم و به در چشم دوختم. کلید داشتم ولی دوست داشتم او در را برایم باز کند!
با پیچیده شدن صدای آوین از آیفون؛ ناگهان بغضم گرفت!
- کیه؟
آیفونمان تصویری نبود. با بغض گفتم:
- آوینی؛ منم. من اومدم قربونت برم!
بهتش را ندیده میدانستم! با بهت و صدایی بلند گفت:
- آویسا! خودتی دختر!
بغضم را پس زدم و لبهایم را کش دادم.
- قبل...
آه آوین عزیزم؛ این مخارج خانه فرد دیگری از ما ساخته بود. هم او دلش تحصیل میخواست هم من؛ ولی به خاطر همین مخارج؛ از پسش برنیامده بودیم!
از فکر خارج شدم و با هیجان و ذوق؛ زنگ قدیمی در خانهمان را به صدا درآوردم و به در چشم دوختم. کلید داشتم ولی دوست داشتم او در را برایم باز کند!
با پیچیده شدن صدای آوین از آیفون؛ ناگهان بغضم گرفت!
- کیه؟
آیفونمان تصویری نبود. با بغض گفتم:
- آوینی؛ منم. من اومدم قربونت برم!
بهتش را ندیده میدانستم! با بهت و صدایی بلند گفت:
- آویسا! خودتی دختر!
بغضم را پس زدم و لبهایم را کش دادم.
- قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر