• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر آبنوس | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
ساعاتی بعد جلوی خانه‌مان ایستاده بودم و نگاهم خیره‌ی در بود. یعنی آوین خانه بود؟ آوین آنقدر به فکر مخارج بود که حتی این امکان هم وجود داشت که آخر هفته‌ای هم به سر کار برود.
آه آوین عزیزم؛ این مخارج خانه فرد دیگری از ما ساخته بود. هم او دلش تحصیل می‌خواست هم من؛ ولی به خاطر همین مخارج؛ از پسش برنیامده بودیم!
از فکر خارج شدم و با هیجان و ذوق؛ زنگ قدیمی در خانه‌مان را به صدا درآوردم و به در چشم دوختم. کلید داشتم ولی دوست داشتم او در را برایم باز کند!
با پیچیده شدن صدای آوین از آیفون؛ ناگهان بغضم گرفت!
- کیه؟
آیفون‌مان تصویری نبود. با بغض گفتم:
- آوینی؛ منم. من اومدم قربونت برم!
بهتش را ندیده می‌دانستم! با بهت و صدایی بلند گفت:
- آویسا! خودتی دختر!
بغضم را پس زدم و لبهایم را کش دادم.
- قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
اول به بازار رفتیم. آوین با پول خودش؛ برایم یک شنل که قابلیت نامرئی کردن داشت؛ خرید.
خودم هم یک گردنبند زیبا و چندین خوراکی خریدم. چیز زیادی در توانم نبود بخرم.
بازار واقعا حال و هوای آدم را عوض می‌کرد. کلی مغازه‌های مختلف آنجا بود که باعث سر ذوق آمدن آدم می‌شدند.
لباس فروشی؛ معجون فروشی؛ گل و گلدان فروشی؛ خوراکی فروشی و کلی مغازه‌ی دیگر...‌آدم دوست داشت به داخل هر کدام یک سرکی بکشد!
یکجا هم انواع چیزهای مورد علاقه‌ی پریان فروخته میشد و هجوم زیاد پریان زیبارو به آنجا خیلی زیاد بود!
انگار هر چه می‌رفتیم به آخر بازار نمی‌رسیدیم! آخر خسته شدم و گفتم:
- آبجی جون میشه برگردیم؟
سری تکان داد.
- باشه گلم! ولی قبلش بریم برات کتاب بخریم و بعدشم که باید مدرسه رو حلش کنیم!
- باشه عزیزم!
***
بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
خواستم از طریق بی‌سیم از فریا راجبش سؤال کنم؛ دستم را کنار گوشم بردم تا دکمه‌ی مورد نظر را فشار بدهم که ناگهان پشیمان شدم! باز هم سرم غر می‌زد که تو حتی این را هم نمی‌دانی!
ولی صبر کن! خب احتمالا الان در سربازخانه و محل آموزش است دیگر!
بهتر است به آنجا بروم احتمالا در آنجا است دیگر!
از قصر خارج شدم و به سمت سربازخانه رفتم.
نزدیک سربازخانه بودم که یکی با شدت به طرفم دوید و یک‌هو روی زمین هولم داد! تا به خودم بیایم مرد نگه‌م داشت و گردنبند را از گردنم کشید و به سرعت برخواست و به سمتی دوید! خشکم زده بود! گردنبند مهرم!
با هظم آنچه که رخ داده بود از شوک درآمدم و با فریاد (دزد دزد)به سمت مرد که داشت فرار می‌کرد؛ دویدم!
اگر آن گردنبند چیزیش میشد... .
داد زدم:
- وایسا! وایسا دزد! وایسا!
معلوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
نه نه من نباید بگذارم او گردنبند را ببرد نباید؛ وگرنه ملکه مرا می‌کشد! آن گردنبند مهر ملکه است! پاهایم جان می‌گیرند و با سرعتی باور نکردنی دنبالش میدوم و خیلی زود بهش نزدیک می‌شوم! وقتی برای تعجب‌زدگی ندارم سریع لگدی هواله‌ی مرد می‌کنم که روی زمین می‌افتد و جیغ‌جیغ‌کنان فریاد می‌زنم:
- ای دزد بی همه چیز!
مرد آخ و اوخش به راه است. تند خم می‌شوم و گردنبند را از درون دستانش چنگ می‌اندازم.
- بدش ببینم!
وقتی کمرم را صاف می‌کنم صدای دست زدنی از پشت سرم بلند می‌شود و صدای آشنایی باعث میشود بهتم بزند!
- آفرین خوشم اومد؛ دختری هستی که می‌تونم وسایلام و راحت بهش بسپرم چون تا آخرش کم نمیاری!
مات و مبهوت سرم را برمی‌گردانم و نگاهم به ملکه‌ای می‌افتد که با لبخند خاصش نگاهم می‌کند! لب‌هایم چند بار باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
ملکه سرش را از جای خالی آن مرد به سمتم چرخاند و نگاهش را بهم دوخت.
- حق میدم تعجب کنی یا گیج بشی؛ الان بهت میگم اینجا چه خبره. در واقع؛ من خواستم تو رو یه امتحان کوچیک کنم.
همانطور بهت‌زده نگاهش می‌کردم. امتحان برای چه دیگر؟ لبخندی به گیجیم زد.
- خواستم ببینم در چه حدی میشه بهت اعتماد کرد که فهمیدم.
گیج لب زدم:
- آخه یعنی چی؟ امتحان چرا؟
لبخند زیبایی زد.
- فکر کن برای اعتماد بیشتر! درضمن؛ این گردنبندم تقلبیه!
چه داشتم بگویم؟ هنوز هم گیج می‌زدم! یعنی الان چه شد؟ ملکه...امتحان...وای خدا! یعنی چه آخر؟ آه من چرا آنقدر گیج می‌زنم! آویسا کمی به خودت بیا دختر!
***
حتی زمانی که به قصر بازگشته بودم هم هنوز مبهوت و ذهنم درگیر بود. نمی‌دانم این اتفاق اتفاقِ پیچیده‌ای بود یا من گیج می‌زدم! گمانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
- خب دیگه دوستان امیدوارم متوجه‌ی حرفام شده باشین دیگه تکرار نمی‌کنم ها؛ آلیس خانم و روجا خانم شما هم از حقوقتون کم میشه تا الان براتون آسون گرفتم از این به بعد دیگه از این خبرا نیست! حواستون رو خوب جمع کنین چون حواسم بهتون هست! فهمیدین؟
همگی همزمان فهمیدمی گفتیم. همان موقع در باز شد و دانیکا با لبخند و چهره‌ای خطاکار وارد شد!
وای دانیکا را باش دقیقا آخر جلسه رسید! خدا بهش رحم کند.
الرا پوزخندی زد و با طعنه گفت:
- اوه اوه بالاخره پرنسس تشریف فرما شدن؛ چه افتخاری نصیب ما شد!
فریا چشم غره‌ای به او رفت. سپس رو به دانیکا که مظلومانه و با التماس نگاهش می‌کرد؛ کرد و گفت:
- دیگه بعد تموم شدن جلسه لزومی نداشت که خودت رو به زحمت می‌نداختی تا بیای؛ به نظرم از همونجایی که اومدی برگرد!
دانیکای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
کتاب را ورق زدم و به آن اسامی نگاهی انداختم. هیچ نمی‌دانم و ندانستم که فهمیدن اسامی این موجودات و خاصیتشان به چه درد ما آبنوسی‌ها می‌خورد؛ آخر ما که این‌جا با موجودات بدی سر و کار نداشتیم که مجبور به یادگیری آن باشیم! کلافه کتاب را روی تخت گذاشتم و پوفی کشیدم. شاید بهتر است بروم بیرون یک هوایی عوض کنم؛ چه می‌دانم؟ یک ذره در قصر بچرخم؛ هر چند نمی‌دانم اگر فریا بفهمد عکس العمل خوبی نشان می‌دهد یا نه!
بیخیال خب فوقش یک تذکر می‌دهد. با بلند شدنم از روی تخت توجه آن دو بهم جلب شد. مری که با موهایش در‌گیر بود کمی کنجکاوی به خرج داد و پرسید:
- جایی میری؟
به سمت در گام بر‌داشتم و در همان حال گفتم:
- اوهوم زود بر‌می‌گردم.
هومی گفت و حواسش را دوباره معطوف موهای در‌هم بر‌همش کرد. الرا هم در سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
در را ناگهانی باز کردم. بلافاصله نگاه همه ی اشخاصی که در اتاق بودند به سمتم چرخید و سکوت حاکم شد. با تعجب نگاهم را میانشان چرخاندم. حور؛ ویویان؛ دانیکا و فریا این وقت شب این‌جا چه میکنند؟ برای چه آمدند؟
پایم را داخل اتاق می‌گذارم و سوالم را بر زبان می‌آورم:
- چیزی شده؟

نگاهی میانشان رد و بدل می‌شود. الرا از خشمی که دلیلش هنوز برایم مجهول است؛ صورتش به سرخی می‌زند و چشمانش به سوی دانیکا تیر پرتاب می‌کند. بالاخره فریا سکوت میانمان را میشکند و میگوید:
- اتاق این سه‌تا یه مشکلی پیدا کرده؛ برای همین چند روز مهمون شما هستن.
با بهت نگاهم را میان آن سه می‌چرخانم. آن سه؟ با ما؟ آخر چگونه! یکی این‌که ما شش نفر چگونه در یک اتاق جا بگیریم؟ مگر آن‌که آن سه پایین روی زمین بخوابند؛ ولی مشکل دیگری هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
لبم را تر کردم و گفتم:
- شما سه‌تا مجبورین روی زمین بخوابین؛ گفتم که بدونین!
الرا با حرص غرید:
- کاش از دستم بر‌میومد از اتاقم بیرونش می‌کردم.
نفسم را کلافه بیرون دادم و نگاه چپی هواله اش کردم تا دیگر دهانش را ببندد. حور از روی تختم بلند شد و گفت:
- باشه چاره ای نیست تحمل می‌کنیم.
چهره ی ویویان و دانیکا در‌هم فرو رفت. دانیکا بر‌خواست و گفت:
- پس بریم از اتاقمون پتو و بالشت بیاریم؛ اینجوری که نمیشه.
حور سری تکان داد؛ نگاهی به ویویان که بیخیالانه نشسته بود انداخت و گفت:
- تو نمی‌خوای بلند‌شی اهیانن؟
ویویان لبخند شیطانی یی زد و گفت:
- نه ممنون من جام راحته!
بلافاصله همگی چشم غره ای نثارش کردیم؛ انگار همگیمان مهتاجِ رفتن او بودیم. الرا که گویی می‌خواست دقایقی هم شده از دست آن سه خلاص شود؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
با صدای جر و بحث چندین نفر از خواب بیدار شدم؛ چه خبر بود؟ نگاهم در اتاق چرخید تا منبع صدا را پیدا کنم؛ الرا و دانیکا که تنها با نگاه حرف می‌زدند؛ مری؛ حور و ویویانم که در اتاق نبودند؛ پس منبع آن صدا که حال قطع شده بود چه بود یا بهتر است بگویم که ها بودند؟ با سردرگمی در جایم نشستم. نکند در خواب و بیداری توهم زدم؟ آن‌دو که به نظر نمی‌رسد لب از لب باز کرده باشند پس فکری جز این‌که توهم زدم می‌توانم بکنم؟ دانیکا متوجه ی بلند شدنم شد و با لبخند گفت:
- بیدار شدی؟
الرا با نیش کلامش قبل من پاسخش را داد:
- چه سوال مسخره ای! نه جونم داری توهم می‌زنی فدات‌شم!
دانیکا با دست به صورتش زد و با لحنی سرزنش‌آمیز گفت:
- اوا الرا! چرا قانون شکنی می‌کنی دختر؟ یادت رفته دروغ گفتن برای ما آبنوسی‌ها حتی به شوخیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا