- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 562
- پسندها
- 4,421
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #31
لبهاش رو روی هم فشار داد و با یه جور استیصال نگاهم کرد.
- هوم؟ یعنی بدت میاد؟ بگی بدت میاد دیگه بهت دست نمیزنم. قول شرف میدم.
نگاهش گریزون شد و زمزمه کرد:
- خدا بگم چی کارت نکنه.
چتریهاش رو از روی پیشونیش کنار زدم و گفتم:
- خدا رو فعلا ولِلش! کارای مهمتری داره الان به ما نمیرسه. خودمون رو بچسب.
با تردید پر چادر رو لای انگشتهای عرق کردهاش فشار داد. میترسید، اما تو دنیای من ترس معنایی نداشت. من با پای پیاده افتاده بودم پِی شور و هیجان. هرکس وارد دنیام میشد دوتا راه بیشتر نداشت. یا باید باهام همقدم میشد، یا میرفت بیرون. از طرفی، بار اولمون نبود که اینجوری ناز میکرد.
- آخه گشنمه... لااقل بذار غذا بخوریم اول.
تلاشش برای کشتن وقت ستودنی بود! بیچاره چه میدونست که با...
- هوم؟ یعنی بدت میاد؟ بگی بدت میاد دیگه بهت دست نمیزنم. قول شرف میدم.
نگاهش گریزون شد و زمزمه کرد:
- خدا بگم چی کارت نکنه.
چتریهاش رو از روی پیشونیش کنار زدم و گفتم:
- خدا رو فعلا ولِلش! کارای مهمتری داره الان به ما نمیرسه. خودمون رو بچسب.
با تردید پر چادر رو لای انگشتهای عرق کردهاش فشار داد. میترسید، اما تو دنیای من ترس معنایی نداشت. من با پای پیاده افتاده بودم پِی شور و هیجان. هرکس وارد دنیام میشد دوتا راه بیشتر نداشت. یا باید باهام همقدم میشد، یا میرفت بیرون. از طرفی، بار اولمون نبود که اینجوری ناز میکرد.
- آخه گشنمه... لااقل بذار غذا بخوریم اول.
تلاشش برای کشتن وقت ستودنی بود! بیچاره چه میدونست که با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش