• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 195
  • بازدیدها 7,189
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
تُف، لعنت! نفرین به علتِ این کج‌فهمی‌ها! انسان دقیقاً کجای مسیر رو اشتباه می‌رفت که تو عمیق‌ترین نقاط لایه‌های پر پیچ و خم مغزش این افکار کریه رسوخ می‌کرد؟ آه سوزناکی کشیدم. گاهی اوقات سرم به تنم سنگینی می‌کرد‌؛ گاهی اوقات همه‌ام روی همه‌ام سنگینی می‌کرد. سرم سنگین و حتی پاهام وزن گرفته بود. افکارم بهشون غل و زنجیر شده بود و به سختی دنبال خودم می‌کشیدمشون. دلم می‌خواست تو یه دنیای دیگه زندگی می‌کردم. دنیایی که میشد یه سری از حرف‌ها رو از مغز پاک کرد. اگه امکانش بود، تموم حرف‌هایی رو که تو این چند سال از زبون این قوم یأجوج و مأجوج شنیده بودم از حافظه‌ام پاک می‌کردم! از جاساز کمد پاکت سیگارم رو برداشتم و بدون توجه به اطراف به حیاط رفتم. در کمال تعجب، دختره هنوز روی آخرین پله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
- خیلی کثیفی! من از دست چشم غره‌ها و نیش و کنایه‌های خاتون و دخترش پا شدم اومدم تو حیاط، فکر نمی‌کردم مجبور شم این چیزا رو از تو بشنوم. اشتباه کردم که فکر کردم تو مثل منی. تو این خونواده همه‌تون سر و ته یه کرباسین. مهم نیست طرف بیست سالش باشه یا شصت سال. عقاید و طرز فکرتون مثل همدیگه‌ست. پوسیده و نخ‌نما شده. اینم یکی دیگه از دلایلی که حالم ازتون بهم می‌خوره!
اشتباه می‌کرد. من با اعضای این خونواده هیچ وجه اشتراکی نداشتم اما... شونه بالا انداختم و لب‌هام شبیه به پرانتزی در اومد که دو سرش رو به پایینه. واقعا برام اهمیتی نداشت در موردم چه فکری می‌کنه. سیگارم که به فیلتر رسید، نخ دیگه‌ای در آوردم و آتیش زدم. تابان بلند شد و مانتوی خاکیش رو تکوند. بعد اومد به سمتم و در مقابل چهره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
- والا جوری که پسر شما زد موتور من رو خورد و خاکشیرش کرد، باید از الان بچسبم به کار تا یه ماه دیگه بتونم سرپاش کنم.
مطمئن بودم طرف پسرش رو می‌گیره و ازش دفاع می‌کنه. برای لحظاتی سکوت کرد، بعد گفت:
- رفتار مرتضی درست نبود، نباس دق و دلیش رو سر سنگ دست بچه‌اش خالی می‌کرد. درسته از تخم و ترکه‌اش نیستی، اما پسرش به حساب میای و این چیزی نیست که بشه کتمانش کرد. از اون طرف کار توام... .
وسط جمله‌اش مکث کرد. از پیش کشیدن این بحث مثل سگ پشیمون شدم! نمی‌دونم چرا جلوی آقاجون انقدر راحت خجالت زده می‌شدم. بعد از حادثه روز عاشورا که به لطف عطیه خبرش به گوش آقاجون رسید، نه بقیه حرفی می‌زدن و نه خود آقاجون به روی خودش می‌آورد، اما حالا خودم مثل احمق‌ها موضوع رو پیش کشیدم. ای لال شه این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
- خب کی جلوت رو گرفته؟ دَرست رو بخون، کنارشم زرگری یاد بگیر که اگه از درس و مشق چیزی بهت نماسید، دستت تو پوست گردو نمونه.
مِن مِن کردم و گفتم:
- آخه...چیزه، راستش کلا علاقه‌ای به طلا ملا ندارم.
احساس کردم تو چشم‌هاش ناامیدی دیدم. مشخص بود انتظار این پاسخ رو از جانب من نداره. دلش می‌خواست نوه‌‌ی به اصطلاح بزرگش کسب و کار خانوادگیش رو ادامه بده. مدتی تأنی به خرج داد، بعد چرخید و گفت:
- باس یه چند صباحی تو کوچه و بازار، بی‌کار و بی‌عار بچرخی تا قدر زر رو بشناسی! می‌دونی طلا سوتی چنده؟ همه التماس می‌کنن تو حجره‌های من شاگردی کنن. ملالی نیست. کسی رو زور نمی‌کنم. صلاح مملکت خویش، خسروان دانند!
بله، تصمیمم به مزاجش خوش نیومده بود. با این وجود من برنامه‌ای برای کار کردن زیر دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
نقشه ساده و سر راست بود. شب راحتی پیش رو داشتیم و اگه به هر دلیلی موفق نمی‌شدیم، یعنی خاک بر سرمون! کمی زمین رو کاوش می‌کردیم و سعادت و خوشبختی رو از دلش بیرون می‌کشیدیم. به همین سادگی! نیروی گرانش باعث شد به سمت شیشه جلوی ماشین کشیده بشم. پی بردم که به یه سرازیری با شیب تند رسیدیم. درّه رفته رفته از حالت V بسته خارج، و پهن و باز شد. در حدی که یه چیزی بین دشت و دره محسوب می‌شد. دو طرف جاده درخت‌هایی پدیدار شد که بیشتر به جنگل شباهت داشت. اطرافمان مملو از درخت‌های غالبا میوه، و تک و توک ویلاهای چراغونی شد که دیدنشون نگرانی به دلم انداخت. مشخص بود که از ابتدا ته درّه پوشیده از درخت بوده و به سبب تاریکی متوجه نشده بودیم. در حالی که به این فکر افتاده بودم که مسیر بیش‌ از حد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
- همین‌جاست!
من و احسان به همدیگه نگاه کردیم و نیشخند زدیم. احسان با صدای کلفتی گفت:
- و اینک، پارسا ایندیانا جونز می‌شود!
بعد دو نفری خندیدیم و علی‌اکبر که طرف دیگه ایستاده و به دستگاهش چسبیده بود به ما ملحق شد. پارسا در پاسخ به تمسخر ما، پوزخند صداداری زد و گفت:
- شما مو رو می‌بینید، من پیچش مو رو! آره پسرای بابا!
احسان همچنان که می‌خندید گفت:
- د آخه لانتوری؛ الان چجوری، با چه حساب و کتابی فهمیدی زیر پات گنجه؟ نکنه خودت کف پاهات فلزیاب داری؟
پارسا با حفظ پوزخند، چراغ قوه داخل دستش رو روشن کرد و نور رو به پشت سر ما انداخت.
- این یکی!
چرخیدیم به عقب و به رد نور نگاه کردیم. سنگ سفیدی به صورت نیم دایره از دل زمین بیرون زده بود. پارسا نور رو به زیر پای علی اکبر انداخت و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
- مگه بچه شیش ماهه‌ست زرتی بپره بیرون؟ گنجه داداش، گنج!
علی‌اکبرم که مثل من خسته شده بود، از گودال بیرون اومد و کلنگ رو تو بغل پارسا انداخت:
- تو که خیلی حالیته بیا چارتا بیل و کلنگ بزن ببینم چند مرده حلاجی!
پارسا نیشخند زد و کلنگ رو گرفت.
- ببین و یاد بگیر چجوری کلنگ می‌زنن. ننه‌ام از بچگی بهم روغن زرد می‌داده.
حالا تو عمرش دست به بیل و کلنگ نزده بود! وقتی داخل گودال رفت، بیشتر از نصف قد و قامتش تو دل زمین گم شد. تقریبا یه متر کنده بودیم و همچنان خبری نبود. با چهارتا ضربه، صدای نفس نفس پارسا بلند شد. اين‌بار من پوزخند زدم و گفتم:
- فِست در اومد که روغن نباتی! لااقل اون جوراب مسخره رو از سرت در بیار بتونی نفس بکشی.
با سماجت کلنگ رو به زمین کوبید و گفت:
- زمین سفته... وگرنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
- خب، دوتا از یازده یار اوشِن، کدومتون اول میره تو؟
هنوز کلامم به صورت کامل منعقد نشده بود که احسان کمرش رو گرفت و گفت:
- آخ آخ، جون داداش بگی نگی کمرم یه کوچولو رگ به رگ شده! خم و راست که میشم مهره‌های ستون فقراتم صدا میدن.
گوشه لب بالاییم رو گزیدم و این‌بار به علی اکبر چشم دوختم. شونه بالا انداخت و گفت:
- من دست و پام درازه حاجی، ممکنه لای نرده‌ها گیر کنم بعد در نمیام، باز باید زنگ بزنین آتش نشانی و... .
وسط صحبتش راه افتادم طرف دیوار بلند و زمزمه کردم:
- ما رو بگو با کی اومدیم سیزده بدر.

بلندتر گفتم:
- یکیتون بیاد جا پا بگیره مفت خورا!
صدای قدم‌های احسان روی علف‌های کوتاه کف زمین، و بعد صدای خودش اومد:
- جا پا چیه قربونت برم. رو چشام می‌ذارمت می‌برمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
صدای کشیدن پا روی زمین و بعد، هیکل مجید با صورتی گل انداخته و لپ‌های باد کرده، درحالی که دست‌هاش پر بود از سیب و آلو‌های زرد رنگ نمایان شد. قبل از این که بقیه متوجه حضورش بشن، با همون چهره ذوق زده زبون وا کرد:
- حاجی اینجه (اینجا) بهشته بَرینه، همه‌اش باغ میوه یه. از ای ور، تا او ور!
لحظاتی تو سکوت سپری شد و زودتر از همه، احسان به خودش اومد. درحالی که صورتش از عصبانیت رو به کبودی می‌رفت، دهن باز مونده‌اش رو بست و به طرف مجید حمله ور شد.
- کدوم گورستونی بودی تو کره خر؟ ما اینجا قلبمون تو شلوارمونه بعد تو رفتی خندق بلا رو پر کنی؟
قبل از اینکه دستش به مجید برسه و خِرخِره‌اش رو بجوئه، علی‌اکبر دور بدنش دست پیچوند و جلوش رو گرفت. مجید حق به جانب گفت:
- مگه چی شده حالا؟ شما که منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,365
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
- مگه پشت در مستراح واستادم؟ بیاین تو لطفا، بفرمایید تو. راحت باشین فکر کنین خونه‌ی خودتونه.
شوخ‌طبعی احسان من رو به این فکر انداخت که شاید اضطرابم بیهودست و فقط دارم خودم رو اذیت می‌کنم. شاید بهتره کمی ساده‌تر بگیرم و به این فکر نکنم که دارم برای اولین‌بار تو عمر بیست و دو ساله‌ام دست به دزدی می‌زنم، اونم چه دزدی‌ای! زبونم لال، گوش شیطون کر اگه یه وقت تقی به توقی می‌خورد و لو می‌رفتیم، حتی اگه ابر و باد و مه و خورشید و فلک به دادم می‌رسید باز نمی‌تونستم روی این گند ماله بکشم. از قسمت خالی در وارد خونه شدم و چراغ قوه‌ای که مجید به دستم داده بود روشن کردم. سالن بزرگی مقابلم بود که دقیقا وسطش، یه راه پله‌ مشکی رنگ به صورت مدور به دور یه ستون‌ِ قرمز به طبقه بالا منتهی میشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا