• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 206
  • بازدیدها 7,318
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
- مثل بز نگاهمون نکن. یه دستی برسونی بد نیست!
با یه لبخند موذی تکیه‌ام رو از دیوار گرفتم و به طرفشون رفتم. بیهوده بود. فقط داشتیم انرژیمون رو حیف می‌کردیم، اما همراهشون شدم. چهار نفری از زیر گاو صندوق گرفتیم و زور زدیم. گاو صندوق از روی زمین بلند شد و برای چند ثانیه در حد یه وجب از زمین فاصله گرفت. احساس درد تو کمرم پیچید و گاوصندوق رو رها کردم. دردمون مشترک بود، چرا که بقیه‌ام همزمان با من گاوصندوق رو ول کردن و با صدای بلندی کف اتاق فرود اومد. احسان نفس زنون کمر راست کرد و با چهره‌‌ی درهم گفت:
- یعنی ولش کنیم همینجا؟ بخدا توش پره پوله که انقدر سنگینه.
پشت بهشون راه افتادم تا از اتاق خارج بشم.
- تو جیبت کن بیارش بیرون!
نموندم تا ببینم تصمیم‌شون چیه و برگشتم به طبقه پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
جونور نزدیکم بود. هُرم وحشی نفس‌هاش رو درست پشت گوشم حس می‌کردم. تو دلم به پای خدا افتادم که نشه که جای شاخه‌ها، تنه درخت مقابلم در بیاد! صدای واق واق سگ که از پشت می‌اومد باعث می‌شد بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به خدا احساس نزدیکی کنم و این احساس با سرعت دویدنم رابطه مستقیم داشت. یاد شبی افتادم که تو خونه باغ پدر بزرگ علی‌اکبر کله‌ها رو داغ کردیم و از هیچ ترسیدیم و روباه‌وار فرار کردیم. چقدر شبیه امشبِ من بود، با این فرق که جای هیچ، این‌بار از یه هیولای پشمالو در می‌رفتم. من عاشق هیجان بودم اما... این هیجان نبود، واهمه بود، وحشت خالص بود! رعب و هراسی بود که عرق سرد به تیره کمر هر انسانی می‌نشوند. و چرا من عادت داشتم برای خودم دردسر بتراشم؟ این بی‌جواب‌ترین سوال زندگیم بود. حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
- می‌کشمت، به ولای علی می‌کشمت!
- یا خدا! عابد داداش ولش کن خفه‌اش کردی.
پارسا و علی‌اکبر بدو بدو اومدن جلو تا دست‌هام رو از دور گلوی مجید باز کنن. مجید با چشم‌های وق زده و دهنی که مثل ماهی باز و بسته میشد، برای رهایی تقلا می‌کرد و صدای خر خر می‌داد.
- ولم کنید می‌خوام خفه‌اش کنم، می‌خوام با دوتا دستای خودم نفسش رو بگیرم. تهش چیه مگه؟ دیه شو میدم! اصلا اعدامم می‌کنن، حداقل دلم خنک که میشه. هر چی می‌کشم از دست این بی‌پدره.
تعجب بی‌حد و اندازه‌شون رو از رفتار عجیبم حس می‌کردم. اصولاً این رفتارها از من بعید بود. اصلا من خودم همیشه از مجید دفاع می‌کردم، اما ترس و وحشتی که تجربه کرده بودم چنان فشاری به روانم آورده بود که باعث می‌شد برای حداقل یه مدت کوتاه روی خط جنون راه برم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
- چشم حسودا کور، پیدا می‌کنیم.
یه مرتبه علی‌اکبر از داخل گودال بیرون اومد و با عصبانیت گفت:
- چی چی رو پیداش می‌کنیم؟ سه ساعته داریم می‌کَنیم هیچی نداره. الکی خودمون رو خسته می‌کنیم فقط.
تموم سر و صورتش پر خاک بود. بیرون اومد و گفت:
- من دیگه نمی‌تونم. شونه‌هام درد می‌کنه.
احسان به مجید و پارسا نگاه کرد، اما هر دوتاشون بی‌حال و خسته با نگاهشون فهموندن که جونی برای ادامه ندارن. برای احسان سخت بود قیدش رو بزنه، به ویژه که با من کلکل کرده بود. گفت:
- بلند شین دیگه، حتما باید دستمال بکشم؟ پارسا تو لااقل پاشو. تو که قفلی زده بودی که هر جور شده عشقت رو بکشی بیرون.
پارسا خمیازه‌ای کشید و گفت:
- ولمون کن بابا!
پوفی کشید و بالاخره کوتاه اومد. بیل رو برداشت و گفت:
- اصلا به درک! جمع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
احسان که از رفتار من عاصی بود، با خشم فریاد کشید:
- چرا زر مفت میزنی عابد؟ اگه طلسم‌ها دروغه پس چطور طلسم جا به جایی درست بود؟
منم مثل یه خرس عصبانی متعاقبا فریاد کشیدم:
- خب شاید دستگاه خراب بوده! یعنی یه درصد احتمال همچین اتفاقی وجود نداره؟
چند ثانیه‌ای نگاهم کرد و بعد، با تأسف سر تکون داد.
- صندوقچه رو با خودمون می‌بریم. باید یکی رو پیدا کنیم طلسم رو باطل کنه، تا اون موقع حق باز کردن صندوقچه رو ندارین! نمی‌خوام یکیمون بیفته بمیره.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- دارین اشتباه می‌کنین.
هیچکی محلم نذاشت. این‌بار آه کشیدم و از جام بلند شدم. درد مچ پام بیشتر شده بود. احتمالا وقتی چهار نفری پریدن روم به پام فشار اومده بود. تو سکوت و دلخوری پنهون مشغول جمع کردن وسیله‌ها شدیم. صندوقچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
- دهنت رو عابد! فکر کنم خودم رو خراب کردم.
با یه خنده جلف خواستم دستم رو بندازم دور شونه‌اش که خودش رو جمع کرد. طفلی هنوز از من می‌ترسید. باید از دلش در می‌آوردم.
- شرمنده داداش، یکم اعصابم خورد بود سر تو خالی کردم. تو که می‌دونی من چقدر دوستت دارم، نمی‌دونی؟
با حالت عجیبی نگاهم کرد.
- دوستم داری؟!
بلندتر خندیدم و گفتم:
- آره جون عمه‌‌ام! مگه میشه شیکم خیکی تو رو دوست نداشت؟
هنوز از شوک حرفم بیرون نیومده بود که با «سلام حاج‌آقا.» گفتن بچه‌ها، گردن چرخوندم و با دیدن حاج‌آقا کمالی تو این ساعت از صبح، به کل مجید رو فراموش کردم و به حالت خبردار ایستادم. نامحسوس جوینت نیمه رو پشت سرم انداختم و زیر پا له کردم. فقط امیدوار بودم بوش رو حس نکنه. سر صبحی اینجا چیکار می‌کرد؟ یادم افتاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
- هوم... حالا یادم افتاد. پریشب دیدم پسرِ مصطفی سرش بانداژ شده. باهاش حرف زدم گفت تصادف کرده. پس باهمدیگه بودین! خدا بد نده انشاالله.
ممنونمی زمزمه کردم و بعد از چند دقیقه سکوتِ عذاب آور، فهمیدیم که حرفی برای زدن بهم، یا به عبارت خیلی بهتر وجه اشتراکی باهم نداریم تا حتی یه مکالمه عادی باهم داشته باشیم. حاج آقا گفت:
- سلام مخصوص بنده رو حتما به حبیب خان برسون. نائب‌الزیاره‌شون هستم.
با یه لبخند ژکوند سر تکون دادم، درحالی که قرار نبود سلامی برسونم.
- خب بچه‌ها، خوشحال شدم از دیدنتون. تو سن حساسی هستید، مراقب خودتون باشید نعوذبالله به راه کج کشیده نشید. نمازم فراموش نکنید که نماز... .
منتظر موند تا ما جمله‌اش رو کامل کنیم. وقتی دید وایستادیم و مثل بز نگاهش می‌کنیم، خودش ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
- با توام. چی شده میگم؟ خاله خوبه؟ بابات چی؟ عمو مهدی خوبه؟
در مقابل منِ ناباور و بهت زده، چونه‌اش لرزید و با صدایی مخلوط از گریه و زاری گفت:
- بخدا دیگه خسته شدم!
کمی طول کشید تا جمله‌اش رو درک کنم. گفتم:
- خسته‌ای؟ از چی؟
روی پله‌ها نشست و نالید:
- از سرکوفتای خاتون. از اینکه دم به دقیقه به سر و وضعم گیر بده و واسم نسخه بپیچه. از وقتی اومدم اینجا روزی نبوده که کلفت بارم نکنه. هرچی بهش احترام مي‌ذارم این هی بدتر می‌کنه. عمه‌ام که بدتر از اون، فقط فرقشون اینه خاتون رُک و پوست کنده حرفش رو می‌زنه، ولی عطیه لای لفافه تیکه‌اش رو میندازه. با پنبه سر می‌بُره! خاتون از دیشب به بهونه مراقبت از بابام اومد خونه‌مون، یا به طوبی گیر میداد یا به من بدبخت. دم صبحی چون به خاطر نماز صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
- می‌دونم دیگه.
- حالا تو بگو!
لب‌هام رو بهم فشار دادم و گفتم:
- سبکی که گوش میدم عامه پسند نیست.
روی خواسته‌اش پافشاری کرد.
- تو یه تیکه‌اش رو بخون ببینم چی گوش میدی خب! شاید منم خوشم اومد.
اصرارش باعث شد کوتاه بیام. چند لحظه‌ای فکر کردم و از حجم عظیم اشعار داخل ذهنم، تصادفی یکیش رو بیرون کشیدم:
- شاعر میگه که، دستای من حاضرین پارو بشین؟
چشم من، میشی ناخدای من؟
آهای سینه، سُکان من میشی؟
راه زیادی مونده تا خدای من.
چند ثانیه‌ای تو چشم‌هام خیره موند. ظاهرا در حال پردازش چیزی که گفتم بود، اما حتی موقع فکر کردنم تماس چشمی رو قطع نمی‌کرد.
- نه، خوشم اومد! دوستش داشتم. شاعرش کیه؟
اسم خواننده رو گفتم. چهره‌اش شبیه علامت سوال شد. پوفی کشیدم و گفتم:
- می‌دونستم نمی‌شناسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,413
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
- اين دختر خانومم اتفاقی نیفتاد. اصلا من ایشون رو نمی‌شناسم که بخوام باهاش کاری بکنم. پس در نتیجه، هر وقت بدون در زدن وارد یه مکانی شدین نباید از اونایی که داخلن بپرسین اینجا چه خبره، زشته! خوبیت نداره، ممکنه اونا رو معذب کنین.
- کی واسه اینکه از تو خونه بره تو حیاط در میزنه آخه عابد؟ چرا تو منو انقدر حرص میدی؟
خنده‌ام گرفت و زود دهنم رو با دست پوشوندم، اما مطمئنا از نگاه عطیه پنهان نموند. لبخندم رو خوردم و گفتم:
- من چرا بخوام حرص شما رو در بیارم؟ من مخلص شما و خاتونم هستم. باور کن عمه، نمی‌خوام حتی یه تار مو از سر شما دو نفر کم بشه. البته خاتون که یه پاش لب گوره دم آخری کچل شده موهاش ریخته، ولی شما ماشاالله صد ماشاالله موهای پرپشتی داری!
جوری نگاهم کرد که هر لحظه انتظار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا