متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,278
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #51
- هوم... حالا یادم افتاد. دیدم پسرِ عمو مصطفی‌‌تم سرش بانداژ شده. باهاش حرف زدم گفت تصادف کرده. پس باهمدیگه بودین! خدا بد نده انشاالله.
ممنونمی زمزمه کردم و پس از دقایقی سکوت، فهمیدیم که حرفی برای زدن بهم، یا عبارت دیگر وجه اشتراکی باهم نداریم. حاج آقا گفت:
- سلام مخصوص منو حتما به حاج حبیب برسون. نائب‌الزیاره‌شون هستم.
با یک لبخند ژکوند سر تکان دادم، درحالی که قرار نبود سلامی برسانم!
- خب بچه‌ها، خوشحال شدم از دیدنتون. تو سن حساسی هستید، مراقب خودتون باشید نعوذبالله به راه کج کشیده نشید. نمازم فراموش نکنید که نماز... .
منتظر ماند که ما جمله‌اش را کامل کنیم. وقتی دید فقط ایستاده‌ایم و مثل بز نگاهش می‌کنیم، خودش ادامه داد:
- ستون دین است! خداوند یار و نگهدارتون.
رفت و ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #52
- با توام. چی شده میگم؟ خاله خوبه؟ بابات چی؟ عمو مهدی خوبه؟
در مقابل منِ ناباور و بهت زده، چانه‌اش لرزید و با صدایی مخلوط از گریه و زاری گفت:

- بخدا دیگه خسته شدم!
کمی طول کشید تا جمله‌اش را درک کنم. گفتم:
- خسته‌ای؟ از چی خسته‌ای؟
- از سرکوفتای خاتون. از اینکه دم به دقیقه به سر و وضعم گیر بده و واسم نسخه بپیچه. از وقتی اومدم اینجا روز نبوده که کلفت بارم نکنه. هرچی بهش احترام مي‌ذارم این هی بدتر می‌کنه. عمه‌ام که بدتر از اون، فقط فرقشون اینه خاتون رُک و پوست کنده حرفشو می‌زنه، ولی عطیه لای لفافه تیکه شو میندازه. با پنبه سر می‌بُره! خاتون از دیشب به بهونه مراقبت از بابام اومد خونه‌مون، یا به طوبی گیر میده یا به من بدبخت. دم صبحی چون به خاطر نماز صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #53
لب‌هایم را بهم فشار دادم.
- سبکی که گوش میدم مورد پسند خیلیا نیست. به عبارت بهتر، عامه پسند نیست!
روی خواسته‌اش پافشاری کرد.
- حالا تو یه تیکه شو بخون ببینم چی گوش میدی خب! شاید منم خوشم اومد.
اصرارش باعث شد خواسته‌اش را بپذیرم. فکر کردم و از میان حجم عظیم اشعار داخل ذهنم، یکی را بیرون کشیدم:
- دستای من حاضرین پارو بشین؟
چشم من، میشی ناخدای من؟
آهای سینه، سُکان من میشی؟
راه زیادی مونده تا خدای من.
چند ثانیه‌ای در چشم‌هایم خیره ماند. در حال پردازش آنچه گفتم بود. لبخندی زد و گفت:
- واو، خوشم اومد! دوست داشتم. شاعرش کیه؟
نام خواننده را گفتم. چهره‌اش شبیه علامت سوال شد.
- می‌دونستم نمی‌شناسی! بی‌خیال، همون آهنگای پاپ رو گوش بده تارزان. حدس دیگه‌ای در موردم داری؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #54
- اين دختر خانومم اتفاقی نیفتاد. اصلا من ایشونو نمی‌شناسم که بخوام باهاش کاری بکنم. پس در نتیجه، هر وقت بدون در زدن وارد یه مکانی شدین نباید از اونایی که داخلن بپرسین اینجا چه خبره، زشته! خوبیت نداره، ممکنه اونا رو معذب کنین.
- کی واسه اینکه از تو خونه بره تو حیاط در میزنه آخه عابد؟ چرا تو منو انقدر حرص میدی؟
تک خندی زدم و زود دهانم را با دست پوشاندم، اما مطمئنا از نگاه عطیه پنهان نماند.
- من چرا بخوام حرص شما رو در بیارم؟ من مخلص شما و خاتونم هستم. باور کن عمه، نمی‌خوام حتی یه تار مو از سر شما دو نفر کم بشه. البته خاتون که یه پاش لب گوره دم آخری کچل شده موهاش ریخته، ولی شما ماشاالله صد ماشاالله موهای پرپشتی داری!
جوری نگاهم کرد که هر لحظه انتظار داشتم سوال تکراری را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #55
عاقل اندر سفیه نگاهش کردم و گفتم:
- آخه من چی دارم که بخوان خفتم کنن؟ طرف خیلی همت کنه، با پول لباسام شاید بتونه یه وعده غذا بخره. بعدشم، منو دست کم گرفتیا اخوی، من خفت نمیشم، خفت می‌کنم!
خندید و گفت:
- جمله اولت قشنگ بود، بقیه‌‌اش نه! حالا بی‌خیال این حرفا. اومدم دنبالت باهم بریم پای دیگ حلیم.
- امشبم هیئته مگه؟
تأیید کرد و من مردد ماندم. اگر نمی‌رفتم، احمد دلخور میشد. اگر می‌رفتم، هم از درس‌هایم عقب می‌افتادم و هم احتمالا حین شور دادن حلیم از بی‌خوابی بی‌هوش می‌شدم. ولی چه حال غریب و ناملموسی داشت بعد از دزدی دیگ حلیم امام حسین را شور دادن! با ناخن گونه‌ام را خاراندم و گفتم:
- دلم می‌خواد ها، ولی... .
هنوز جمله را تکمیل نکرده بودم که احمد با دلخوری به حرف آمد.
- یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #56
اصلاً به همین منظور سیم‌چین را برداشته و بند کفش‌هایم را سفت بسته بودم. از لای در سرکی به کوچه کشیدم و از رفتن مادرم و بقیه خاطر جمع شدم. از همان گوشه حیاط، در نقش گربه فرو رفتم و کاری را انجام دادم که در آن تبحر داشتم، یعنی بالا رفتن از دیوار! نردبانِ بلند، که مناسب دیوار‌های بلند عمارت ساخته شده بود، مدت‌ها بود بالای پشت بام انباری جا خوش کرده و خاک می‌خورد. نردبان را از روی پشت بامِ نقره‌ای و ایزوگام شده انباری پایین آوردم و روی کف سنگی حیاط کشیدم. بیشتر حیاط پوشیده از قلوه سنگ‌های متوسط بود که باعث میشد دو پایه نردبان مکرر به سنگ‌ها برخورد کند و صدای آزار دهنده‌ای ایجاد کند. با مشقت فراوان نردبان را به دیوار عمارت تکیه دادم.
پایه‌های چوبی را تکان دادم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #57
تلاشش برای ریتمیک کردن جمله‌، آن‌ هم با وجود صدای نه چندان ملایمش تحسین برانگیز بود، اما حدود بیست ثانیه‌ای میشد که نگاهش را جای جاده، به من بود. به دست فرمانش ایمان داشتم اما دلیل نمیشد قلبم در سینه بندری نرقصد! به ویژه وقتی در جاده دو طرفه حرکت می‌کردیم.
- چرا مزخرف میگی؟ عروسی چی کشک چی؟ برو عامو، جای حاشیه سازی یه نگاه به جلوت بنداز.
- منو که دیگه سیاه نکن عابد، می‌بینی که من خودم سیاهم!
اشاره‌اش به رنگ تیره پوستش بود. گفتم:
- بهت شیش‌ تا نارنگی میدم فقط ولمون کن!
نوچ کشیده‌ای گفت. با تأصل دستی به پیشانی کشیدم.
- خب که چی الان؟ مردم دوست دختر می‌گیرن فتوسنتز می‌کنن؟ ما آدم نیستیم؟
بالأخره دست از مسخره بازی برداشت و با گرفتن فرمان، توانستم نفس راحتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #58
به طرف حاج مرتضی چرخیدم و گفتم:
- مخلص حاجی. لودگی چیه؟ دارم حال و احوال می‌کنم!
مثل همیشه به همراه مصطفی، روی یک زانو بالای مجلس و نزدیک به آقاجون نشسته و استکان کمر باریک چایی داخل نعلبکی مقابلش بود. دست چپش را روی زانوی ستون شده‌اش گذاشته و طبق عادت دیرینه، تسبیح شاه مقصودش را می‌گرداند. به آقاجون نگاه کردم و کمرم را تا انتها خم کردم.
- سلام عرض شد آقاجون. دست‌بوس هستیم! ببخشید اول سلام نکردم.
پیرمرد کلاه از سر برداشته و کچلی وسط سرش بیشتر از هر وقت دیگری نمایان شده بود. با آن ریش و موهای سپید، گرد پیری بیش از هر زمان دیگری روی چهره‌اش پاشیده بود، اما همچنان خنده رو بود.
- امان از دست تو! بیا بشین اینجا، بیا بشین.
با کف دست، به کنار خودش ضربه میزد. همان لبه حصیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #59
- بله عمو؟
پس از مکثی طولانی و پر از حرف‌های ناگفته‌، گفت:
- کنکورت کِیه؟
- دو ماه دیگه.
- تو این دوره و زمونه هیچکی از درس خوندن به جایی نمی‌رسه. بچسب به یه کاری، یه هنری یاد بگیر که در آینده به دردت بخوره. الان پول تو کار آزاده.
- حیفه آقا مصطفی. این همه درس خونده وقت گذاشته بچه، حالا که می‌خواد به نتیجه برسه ول کنه؟ بده تو خونواده یه مهندس داشته باشیم‌؟

خاله طوبی بود که جواب عمو را داد. عمو با خلق و خویی تنگ، دستی به ریش‌های بلند مشکیش کشید و گفت:
- مهندسای الانم دیدیم زن داداش. مهندس عمرانی که نتونه چهار تا آجر رو هم بذاره که مهندس نیست، باید لای جرز دیفال کننش! بقیه‌شونم از اون یکی بدتر و بی‌سوادتر. تو این دوره و زمونه فقط دکتر پرستارا ارج و قرب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #60
نیشخندی زدم و سیگار را از دستش گرفتم. از آن لحظه‌هایی بود که حتی دیده شدنم در این وضعیت توسط اعضای خانواده، برایم اهمیتی نداشت. فقط می‌خواستم کمی احساس آرامش کنم. مدتی دیگر در سکوت گذشت. مکان پر رفت و آمدی بود. عده‌ای از مردم به داخل امامزاده می‌رفتند و عده‌ای دیگر خارج می‌شدند. خیلی‌ها با خودشان مریض می‌آوردند تا شفا بگیرند. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- هنوز کسی رو برای باز کردن صندوقچه پیدا نکردین؟
- نه، انگار واقعا طلسم شده لامصب. حالا اگه دنبال مواد و آبشنگولی بگردیم ریخته تو کوچه و خیابون.
دنبال باز کردن صندوقچه بودم اما، شبی نبود که عذاب وجدان دزدی شکنجه‌‌ام نکند. هر شب فکرهای مختلفی به سرم میزد. اینکه شاید صاحب زمین به این پول نیاز داشته باشد و چه‌ می‌دانم، خرج عمل یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا