- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 562
- پسندها
- 4,413
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #51
- مثل بز نگاهمون نکن. یه دستی برسونی بد نیست!
با یه لبخند موذی تکیهام رو از دیوار گرفتم و به طرفشون رفتم. بیهوده بود. فقط داشتیم انرژیمون رو حیف میکردیم، اما همراهشون شدم. چهار نفری از زیر گاو صندوق گرفتیم و زور زدیم. گاو صندوق از روی زمین بلند شد و برای چند ثانیه در حد یه وجب از زمین فاصله گرفت. احساس درد تو کمرم پیچید و گاوصندوق رو رها کردم. دردمون مشترک بود، چرا که بقیهام همزمان با من گاوصندوق رو ول کردن و با صدای بلندی کف اتاق فرود اومد. احسان نفس زنون کمر راست کرد و با چهرهی درهم گفت:
- یعنی ولش کنیم همینجا؟ بخدا توش پره پوله که انقدر سنگینه.
پشت بهشون راه افتادم تا از اتاق خارج بشم.
- تو جیبت کن بیارش بیرون!
نموندم تا ببینم تصمیمشون چیه و برگشتم به طبقه پایین...
با یه لبخند موذی تکیهام رو از دیوار گرفتم و به طرفشون رفتم. بیهوده بود. فقط داشتیم انرژیمون رو حیف میکردیم، اما همراهشون شدم. چهار نفری از زیر گاو صندوق گرفتیم و زور زدیم. گاو صندوق از روی زمین بلند شد و برای چند ثانیه در حد یه وجب از زمین فاصله گرفت. احساس درد تو کمرم پیچید و گاوصندوق رو رها کردم. دردمون مشترک بود، چرا که بقیهام همزمان با من گاوصندوق رو ول کردن و با صدای بلندی کف اتاق فرود اومد. احسان نفس زنون کمر راست کرد و با چهرهی درهم گفت:
- یعنی ولش کنیم همینجا؟ بخدا توش پره پوله که انقدر سنگینه.
پشت بهشون راه افتادم تا از اتاق خارج بشم.
- تو جیبت کن بیارش بیرون!
نموندم تا ببینم تصمیمشون چیه و برگشتم به طبقه پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش