• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 206
  • بازدیدها 7,346
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
لب‌هاش رو روی هم فشار داد و با یه جور استیصال نگاهم کرد.
- هوم؟ یعنی بدت میاد؟ بگی بدت میاد دیگه بهت دست نمی‌زنم. قول شرف میدم.
نگاهش گریزون شد و زمزمه کرد:
- خدا بگم چی‌ کارت نکنه.
چتری‌هاش رو از روی پیشونیش کنار زدم و گفتم:
- خدا رو فعلا ولِلش! کارای مهم‌تری داره الان به ما نمی‌رسه. خودمون رو بچسب.
با تردید پر چادر رو لای انگشت‌های عرق کرده‌اش فشار داد. می‌ترسید، اما تو دنیای من ترس معنایی نداشت. من با پای پیاده افتاده بودم پِی شور و هیجان. هرکس وارد دنیام میشد دوتا راه بیشتر نداشت. یا باید باهام هم‌قدم میشد، یا می‌رفت بیرون. از طرفی، بار اولمون نبود که اینجوری ناز می‌کرد.
‌- آخه گشنمه... لااقل بذار غذا بخوریم اول.
تلاشش برای کشتن وقت ستودنی بود! بیچاره چه می‌دونست که با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
مثل سگ از همه می‌ترسیدم! شاید محمدطاها درد زیادی تحمل می‌کرد که از من دفاع نکرد. اصلا شاید نیازی نبود چیزی بگه و تفاوتی ایجاد نمی‌کرد. مصطفی با تیزهوشی فهمید و هیچوقت سیلی که اون روز خوردم از یادم نمی‌رفت.
- می‌خوای چه بهونه‌ای بیاری؟
لباس‌های تمیزش رو پوشید و جواب داد:
- نمی‌دونم، شاید راستش رو گفتم.
- مطمئنی؟
برگشت و درحالی که دکمه‌های پیراهنش رو می‌بست نگاهم کرد. یه روز باید مجبورش می‌کردم پرزهای مسخره روی صورتش رو بتراشه. زیاد جالب نبود. احساس می‌کردم بدون ریش قیافه بهتری داره.
- از چی؟
- این که می‌خوای به بابات بگی رفتی قمه زنی این بلا رو سر خودت آوردی.
با تمأنینه چشم از من برداشت و لباس‌های خونین و مالینش رو ریخت تو کیسه زباله.
- نه! زیاد مطمئن نیستم.
- من یه فکر بکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
دست انداختم دور شونه‌اش و از سه پله ایوون بالا رفتیم.
- گاز دادم تا فکر کنن بیرون بودیم تازه اومدیم داخل. باید دروغمون با عقل جور در بیاد یا نه؟
عاقل اندر سفیه نگاهم کرد.
- یعنی هیچ راه دیگه‌ای نبود؟
در رو با دست چپ باز کردم و شونه بالا انداختم. همزمان رو به جمع لبخند دندون نمایی زدم و زیر گوش محمدطاها پچ پچ کردم:
- شاید، کی اهمیت میده؟
- خدا من رو مرگ بده! چه بلایی سرش آوردی تو؟
لبخند نوظهورم پژمرد. مات و مبهوت و متحیر به خاتون چشم دوختم. ایستاده و عصا بدست، با دست مخالف چادرش رو زیر غبغب مشت کرده و نگاه خصمانه‌اش من رو هدف گرفته بود. حالت ترش کرده و چشم‌های ورقلمبیده‌اش نشون دهنده نفرتی بود که به من داشت. با وجود یکسال اختلاف سنی، از دید اون هیچوقت من نوه ارشد نبودم. هرچند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
بس بود منفعل بودن. باید خودم رو از زیر سُمِ اسب‌ها بیرون می‌کشیدم. قدمی جلو گذاشتم و سینه سپر کردم.
- عمه جان، ببین من رو! شما که خاله منو به جن و پری تشبیه می‌کنی، خب خودت چرا تو بحث دخالت می‌کنی؟ شما از کجا می‌دونی دست فرمون من بده یا تند میرم؟ با خاتون دو نفری فکر کردین یا علم غیب داری؟
- عابد، مادر!
در جواب رخسار سرخ و لب گزیدن و چشم و ابرو اومدن‌های مادرم معترض شدم. الحمدالله فهمیدم حضور داره!
- خب مگه دروغ میگم؟ یه کره خری ناغافل پیچید جلومون، تقصیر من چیه؟
شرایط به گونه‌ای پیش رفت که دروغم فریبکارانه و حقیقت‌گونه از آب در اومد. کسی شک نکرد و من به تاختن ادامه دادم:
- شما اسم خودتون رو گذاشتین مسلمون؟ یه رکعت نمازتون قضا نمی‌شه ولی مثل نقل و نبات قضاوت می‌کنین. خب این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
- طبق آمار نصف ازدواجای الان به طلاق ختم میشه. پس چرا الکی خودمون رو خسته کنیم؟
- وا! چرا پیاز داغش رو زیاد می‌کنی خاله جان؟ والا چیزی که من می‌بینم از هر ده‌تا زوج یکیشون از هم جدا میشن.
مکث کوتاهی کردم و گفتم:
- عینکت رو عوض کن!
- دست شما درد نکنه! باشه من کور، ولی زن و شوهر اگه نیمه گمشده هم باشن تا نفس آخر از هم دل نمی‌کنن.
چونه بالا دادم و متفکر به نقطه‌ای خیره شدم. ازدواج تو ایران مقوله‌ی عجیبی بود. یه پارادوکسِ مقدس! تو همون روز اول برای زن مهریه یا به عبارت بهتر «بها» یا «ارزش» تعیین می‌کردن که این خودش جایگاه زن رو پایین می‌آورد. از این رو میگم ارزش؛ چرا که دختر هرچی زیباتر و از خونواده متمول و آبرومندتری باشه، به طبع مهریه‌اشم بیشتر تعیین می‌شه. غریب به اکثر مواقع،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
مقابل آقاجون ایستادم. کف دستم رو روی سینه گذاشتم و نمایشی خم شدم.
- مخلص حبیب خان. اوچیکتم به حضرت عباس!
آقاجون دستی به محاسن یک دست سفیدش کشید و با نگاهی مرموز خیره‌ام شد. عصا به دست می‌گرفت که خمیده به نظر نرسه، ولی حالا عصایی نداشت. چین و چروک‌های دور چشمش بیشتر از هر وقت دیگه‌ای به چشم می‌اومد. هشتاد و سه سال سن داشت. شیر پیر بود دیگه. خاتونم کفتار پیر بود! از این فکر گوشه لبم کش اومد و چشم‌های آقاجون باریک‌تر شد. خدا می‌دونست در موردم چه فکری می‌کنه. از کنارم گذشت و زیر لب غر و لند کرد:
- جوونای الان رو ببین. فقط قد بلند کردن. دریغ از چهار لاخ ریش!
در حالیکه به طرف مبلمان سلطنتی طلایی رنگ می‌رفت تا استراحت کنه، ناخودآگاه دستی به صورتم کشیدم و چشمم به محمدطاها افتاد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
زبونی به لبم کشیدم و سر تکون دادم.
- آره دیدم دست تنهاست، یکم کمکش دادم.
- کلی ازت تعریف کرد. می‌گفت پسر از خدا بی‌خبرش ماه به ماه بهش سر نمی‌زنه ببینه باباش زندست یا مرده، ولی تو هر وقت می‌بینیش بهش کمک می‌کنی. والا نمی‌دونم حالش سر جاش بود یا نه، اما از ادب و متانت و مردونگیت گفت! خلاصه که خوبِ تو رو می‌گفت.
نیم نگاهی به مرتضی انداختم و دوباره به صورت آقاجون نگاه کردم. با همون دستی که تسبیح داشت، به محاسن سپیدش دست می‌کشید و منتظر پاسخ از جانب من بود. راستش نمی‌دونستم باید چی بگم. تشکر کنم یا احساس غرور، یا مثل بچه‌های خوب و حرف گوش کن لبخند ژکوند بزنم و سر پایین بندازم؟ مش حسن پیرمرد فقیر دست فروشی بود که گهگداری تو کوچه و خیابون می‌دیدمش و لوازمش رو تا خونه‌اش می‌بردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
به خودم اومدم و کلامم نیمه رها شد. چرا داشتم از اون دختر بچه بی‌تربیت دفاع می‌کردم؟ محمدطاها گفت:
- اینجا بزرگ نشده درست، بحثی توش نیست. ولی وقتی اومده این شهر، یعنی باید خودش رو عوض کنه. نمی‌تونه خب بره از اینجا! این شهر حرمت داره. شهر حضرت معصومه‌ست. به قول خودت اینجا قُمه، تبریز نیست. روا نیست دختر جماعت تو جمع مردونه این شکلی بگرده.
برام جالب بود. بزرگ‌تر‌ها ساکت بودن و محمدطاها شده بود کاسه داغ‌تر از آش! دست روی شونه‌اش گذاشتم و گفتم‌:
- باشه حالا، سکته‌ نزنی بیفتی رو دستمون! با شناختی که من از عمه عطیه دارم، دختره تا یه هفته دیگه چادر ملی می‌ندازه سرش. نگران نباش، با چهار لاخ موی سر اون اسلام به خطر نمیفته!
سر تکون داد و نگاه غضب آلودش رو از تابان گرفت. به واقع از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
گوشی رو از صورتم فاصله دادم و آهسته گفتم‌:
- تو اینجا چی می‌خوای بچه؟ برگرد برو تو، حوصله دردسر ندارم.
پر شالش رو پشت گردنش انداخت و آهسته پایین اومد. از کنارم عبور کرد و روی اولین پله نشست.
- من بچه نیستم، خودم اسم دارم. چرا سعی نمی‌کنی یه بار مثل آدم به زبون بیاریش؟
جوابش رو ندادم. وقتی دید حرفی نمیزنم، خودش ادامه داد:
- ولی خوشم اومدا، کلی کیف کردم. خوب جلوشون قد علم کردی.
دهنم باز موند. باز‌م نفهمیدم از حرف‌های احسان یا رفتارِ زیادی صمیمانه این دختره.
- انقدر بدم میاد تو هرچی بهشون مربوط نیست دخالت می‌کنن! همیشه سرشون تو جاهای خصوصی بقیه‌ست.
گوشی رو نزدیک دهنم آوردم و پچ زدم:
- مزخرف نگو احسان. زمین یه نفر دیگه؟ تو درباره من چی فکر کردی؟ این کارمون با دزدی هیچ فرقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
- چی؟
- الان خوب بهتره یا بهتر خوبه؟
بعد از تأخیری کوتاه، پیام داد:
- عابد حالت خوبه؟
گوشه لبم رو گزیدم و موبایل رو گذاشتم کنار. حال و حوصله هیچ چیز و هیچکس رو نداشتم. این‌جور وقت‌ها دلم می‌خواست بهونه بگیرم. به همه چیز گیر بدم و به همه کس بپرم. یه جوری خودم رو از احساس بدی که داشتم خالی کنم. فقط از حضور مردهای طایفه نورایی می‌ترسیدم!
- سلام.
شنیدن سلام خجالتی تکتم که از راهرو وارد پذیرایی شده بود، باعث شد احساسات بدم همه پر بکشن. به خاطر حضور محمدطاها حجاب کرده و روسریش رو مدل لبنانی بسته بود. چادر گلگلی مسخره‌ای به سر داشت که به تن لاغرش زار می‌زد. بعد از پرسیدن حال آقاجون و عمو مهدی، به سمت خاتون قدم برداشت که میونه راه اشاره کردم بیاد پیش خودم. به نسبت من پیش خاتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا