• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 206
  • بازدیدها 7,334
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
خیلی سعی می‌کرد با اخم‌هاش نشون بده که جدیه و تو این یه مورد نباید باهاش شوخی کنم. وقتی دید از رو نمیرم و پر رو نگاهش می‌کنم، خنده‌اش گرفت و گفت:
- تو چه موجود کثیفی هستی عابد! با هر چیزی نباید شوخی کرد، درست نیست.
- باشه ببخشید! بی‌شعوری کردم، ولی جون مامان خدیجه‌ بگو قضیه جدیه؟
خیلی زود همون ته خنده‌هم از چهره‌اش رفت. پک عمیقی به سیگارش زد و با یه نگاه عمیق به دور دست گفت:
- بعضی چیزها نشدنیه. مهم نیست آدم چقدر سعی کنه تا شدنیش کنه. نمیشه! من شبم، مهناز روز! هیچ‌جوره بهم نمی‌خوریم. دختر خونه ست، باباش کارخونه داره، بالا شهر می‌شینه. بالای بالا! منِ سابقه دار خیلی براش کمم. خیلی بیشتر از خیلی.
- ولی دل دختره رو بردی.
نگاهم کرد و گفت:
- اینم جزو مسخره بازیاته؟
- خداوکیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
در جواب علی‌اکبر، با تمأنینه سر به تأیید تکون دادم.
- بعد فکر کن امروز نتیجه نگیریم، باز باید یه سال دیگه وقت بذاریم همه این بدبختیایی که کشیدیم رو دوباره بکشیم و دوباره درس‌ها رو از حفظ کنیم و صبر کنیم مثل امروز بشه تا شانسمون رو دوباره امتحان کنیم.
در حالی که همچنان شونه به شونه همدیگه راه می‌رفتیم، مجدد سر به تأیید تکون دادم. لب پایینم رو از لای دندون رها کردم و لب زدم:
- اوهوم.
- بعد فکر کن سال بعدشم نتیجه نگیریم! باز باید یه سال دیگه‌ام بذاریم روش، دوباره این کتابای شخمی رو بخونیم، بریم کلاس تقویتی، بریم کتابخونه نکته کنکوری در بیاریم، باز صبر کنیم مثل امروز برسه تا باز دوباره شانسمون رو امتحان کنیم.
اين‌بار چیزی نگفتم. بی‌شرف داشت به زبون بی‌زبونی به دوسال درجا زدنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
حرکت کرد تا دخالت کنه. قبل از اینکه دست به کار احمقانه‌ای بزنه، جلوش ایستادم و مانعش شدم.
- می‌خوای چی‌کار کنی؟ ولش کن به ما ربطی نداره.
زن که حتی اسمش رو نمی‌دونستم، از روی زمین بلند شد و با بغض گفت:
- ولم کن کثافت، عمرم رو تباه کردی. دیگه چی از جونم می‌خوای؟ چرا دست از سرم برنمی‌داری؟
قد بلند بود و خوش بر و رو، برخلاف اسماعیل که تو سراشیبی میان‌سالی سُر می‌خورد و به خاطر اگزما هیچکس دوست نداشت به چهره‌اش نگاه کنه. حداقل از لحاظ ظاهری دو روی متفاوت سکه بودن. خیلی دوست داشتم بدونم این زن چطور حاضر شده با یکی مثل اسماعیل زندگی کنه. چه مسیری طی شده که این دو نفر باهم ازدواج کردن. اسماعیل در پاسخ، جلو رفت و با خشونت غیر عادی از دو پر روسری گره خورده زن گرفت و به سمت خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
- بهش فکر نکن. برای کسی که می‌خواد سری تو سرا در بیاره و نمایشگاه ماشین بزنه کنکور و دانشگاه بچه بازیه.
سنگینی نگاهش رو روی خودم احساس کردم. نگاهش می‌گفت: «حالا می‌بینیم!» ریشخند کنان مشت آرومی به سرشونه‌اش کوبیدم و گفتم‌:
- واسه رسیدن به موفقیت نباید به خاطر یه مشت حرف مفت خودت رو ناراحت کنی داداش. حرفای من و امثال من نباس جلوی پای شما سنگ و کلوخ بشه!
خندید و گفت:
- خفه شو بابا!
با دهن بسته خندیدم و دست به سینه نشستم. تا رسیدن به محل، بینمون سکوت جاری شد. زمان پیاده شدن، با پول خرد و هزار دنگ و فنگ کرایه راننده نه چندان خوش اخلاق رو حساب کردیم که دو سومش رو علی‌اکبر تقبل کرد. تاکسی که دور شد، به راه افتادیم.
- ایشالله تو عروسیت جبران می‌کنم.
- تو جیب ما رو نزن، نمی‌خواد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
یه جور بی‌حسی محض تو صورتش نمایان بود که به محض دیدنش تا سر حد مرگ ترسیدم. خاله طوبی مقابلش زانو زده و یه دستش رو گرفته بود و با حالتی شبیه به گریه تند تند براش حرف‌هایی واگویه می‌کرد. میگم شبیه به گریه، چون هیچ دلیلی برای گریه خاله طوبی نداشتم و از گریستنش مطمئن نبودم. اصلا شاید داشت می‌خندید و از این فاصله مشخص نبود! نگاه ماتم همراه با گردنم چرخید. سمت چپ و طرف دیگه‌ی راه‌پله، مرتضی نشسته بود. این موقع روز باید تو حجره مشغول کاسبی می‌بود اما... تعجبم بیشتر شد. امروز عجیب شروع شده بود و داشت عجیب‌تر پیش می‌رفت. پایین ایوون نشسته بود. کمرش رو به دیوار حائل ایوون تکیه داده و کف دستش ستون پیشونیش بود. تسبیح شاه مقصودش لای انگشت‌های همون دست، بی‌هدف تاب می‌خورد. سرش پایین بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
سعی کردم نفس بکشم، اما هوایی به داخل نمی‌اومد. در حالی برای کشیدن ذره‌ای اکسیژن به ریه‌هام بال بال میزدم، چرخیدم و با دیدن محمدطاها که برای ضربه بعدی ژست گرفته بود سر جام وا رفتم. این‌ یکی بد کاری بود. هیچوقت این همه شوک رو یکجا متحمل نشده بودم. به سختی لب زدم:
- م...محمدطاها؟
-اسم من رو به دهن کثیفت نیار... زاده!
گفت و با نوک کفش لگد کوبید. ضربه‌اش باعث شد راه تنفسم باز شه. به سرفه افتادم و هوا رو با ولع بلعیدم. با هر بار تنفس، درد شدیدی تو پهلوی چپم می‌پیچید. دست چپم رو تکیه‌گاه کردم و خودم رو عقب کشیدم. دست مخالفم ناخودآگاه روی محل درد نشست. محمدطاها دیگه چرا؟ مهلتی برای طرح سوالم نداشتم، چرا که از شلوار طوسی که شخص مقابلم به پا داشت، فهمیدم مرتضی جلوم ایستاده و پدر و پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
مثل همیشه جای اینکه بشینن و به حرفام فکر کنن، حرصشون در اومد. از کله مصطفی دود بلند میشد. مرتضی آمپر چسبوند و با غیض کمربند رو روی کتفم کوبید.
- لامروت دختره رو حامله کردی دو قورت و نیمتم باقیه؟ شرم و حیا رو قی کردی یه لیوان آبم روش. تف به گور پدرت که تخم یه همچین ناکسی رو کاشت.
داشتم زیر ضربات کمربند جون میدادم. یه دفعه یه صدای خش‌دار و گرفته که جون می‌کند تا رسا باشه، گفت:
- ولش کنین... .
ضربات قطع شد. سکوت اومد و حاکم فضا شد. از فرصت پیش اومده استفاده کردم و دوباره به دیوار تکیه دادم. رد برخورد کمربند مثل یه خط صاف درد می‌کرد و می‌سوخت. دندون‌هام رو محکم روی هم فشار دادم تا صدای ناله‌ام در نیاد. نمی‌خواستم جلوی این قوم‌الظالمین ضعیف به چشم بیام. گردنم رو چرخوندم و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
- بی‌شرفِ نمک به حروم، خودت رو نزن به اون راه. دست از دغلبازی بردار، دختره خودش گفت با تو بوده. خودش گفت! همه با گوشای خودشون شنیدن.
رد خون روی آجر‌ها موند، رد نگاه من روی لب‌های کبود مصطفی. شنیدم، اما باور نکردم. تو سرم تکرار شد:«دختره خودش گفت.» شگفتی از نگاهم زبونه کشید و درد مثل سرطان تو مغزم پخش شد. با ته مونده انرژیم لب زدم:
- دروغ میگی. تو یه دروغگویی مصطفی. از همون اولش دروغگو بودی.
دست دراز کرد و آجری از پای دیوار برداشت.
- دروغ و راستش دیگه مهم نیست. به بابات سلام برسون.
محمدطاها با ترس پدرش رو صدا زد:
- بابا ولش کن.
می‌ترسید اما جرعت نمی‌کرد بیاد جلو و آجر رو از دست پدرش بگیره. دوباره پوزخند زدم. تحمل درد برام طاقت فرسا شده بود. همون بهتر که ضربه آخر رو میزد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
بلند که حرف می‌زدم سرم درد می‌گرفت. خاله مکث کرد. از سکوتش خوشم نیومد. مدتی به چهره‌‌ام چشم دوخت. وقتی خط نگاهش برای چند ثانیه روی موهام ثابت موند، سریع دست کشیدم روی سرم. جای خالی موهام رو احساس کردم و چیزی درونم خالی شد. خاله لبخند تلخی زد. به سوی کیفش رفت و با آینه کوچیکی برگشت. تصویر خودم رو تو آیینه دیدم و وحشت کردم. صورت کبود و بد فرم، لب‌های خشک و پوسته پوسته، چشم‌هایی که به شکل چشم‌گیری گود رفته و موهایی که نبودشون چهره‌ام رو شبیه سرطانی‌ها کرده بود. عادت نداشتم ظاهرم انقدر زشت و داغون باشه. من این چهره رو نمی‌خواستم. آیینه رو به دستش دادم تا قیافه‌ام رو نبینم و بیشتر از این خودم رو عذاب ندم.
- برای عمل باید موهات رو کوتاه می‌کردن.
عمل؟ دیگه چه بلایی مونده بود که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
- نه، نه خوبم.
خوب نبودم، ماورای افتضاح بودم. تهوع‌‌هم به حالاتم اضافه شده بود. در مقابل تموم این احساسات بد مقاومت کردم و گفتم:
- من از خودم مطمئنم. هیچوقت به کسی دست درازی نمی‌کنم، حتی اگه تو حالت طبیعی نباشم.
- می‌دونم.
نمی‌دونست! فقط می‌گفت که من آروم شم. یه جور مسکن موقتی. هیچوقت فراموش نمی‌کردم. تابان من رو تو بد هچلی انداخته بود. همه انگشت اتهام به طرفم دراز کرده بودن. منتظر بودم حالم رو به‌ راه شه تا باهاش رو به‌ رو شم. براش داشتم. کاری می‌کردم به خاطر به دنیا اومدنش از پدر و مادرش شکایت کنه! دندون‌هام رو از حرص و خشم روی هم فشار دادم. فحش و دشنام آرومم نمی‌کرد. باید رو در رو می‌دیدمش، می‌پرسیدم چه مرگته؟ مگه چه پدر کشتگی با من داشتی که اینجوری گذاشتی تو کاسه‌ام؟ فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا