نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,501
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #61
- بیا ایسگاشو بگیریم.
- چی‌کار کنیم؟!
چشمکی زدم و بعد با صدای بلند گفتم:
- هی، خانوم!
از صدای بلندم، سر تابان به سویم برگشت و کمی طول کشید تا مرا از لای آدم‌ها تشخیص دهد. به وضوح از دیدن من تعجب کرد، اما قبل از اینکه فرصت فکر کردن را به او بدهم، با انگشت اشاره نقطه‌ای پشت سرش را نشان دادم و گفتم:
- کیف پولتون افتاده رو زمین.
مَنگ از جمله‌ی خبری نامتعارفم، درنگی کرد و ناخودآگاه به عقب چرخید. هنوز درست به محل مورد اشاره‌ام نگاه نکرده بود که نقطه‌ای دیگر را نشان دادم.
- نه اونجا نه. ببین، اونجا.

اطلاعات در مغزش بارگیری و پردازش نشده بود. مجدد رد اشاره‌ام را گرفت و باز به جست و جوی کیف پول خیالی پرداخت. با سیاه بازی نوچی گفتم و بازی را ادامه دادم.
- ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #62
نگاهم را از چشم‌هایش گرفتم و با تمأنینه به سوی جمعیت روانه شدم. آرام گفتم‌:
- برو دیرت نشه.
شاید ممد تلاشش را می‌کرد، اما طرف مقابلش تابان بود. شناخته بودمش. سفت‌تر از این حرف‌ها بود که با چهارتا جمله عشقولانه کلیشه‌ای از زبان جنس مخالف وا بدهد. او سنگ بود و ممد میخ سمجی که در انتها کج میشد.
***
شب هنگام بود و قرص نصفه و نیمه‌ی ماه هر از چندگاهی زیر ابرها پنهان می‌شد. هوا رو به سردی بود و زین پس لباس‌های تابستانه کفاف نمی‌داد. من‌هم کلاه هودیِ مشکی را بیشتر روی سرم کشیدم، اما نه برای سردی هوا! بلکه چهره‌ام را پوشاندم تا از گزند انظار تیزبین مردم محل در امان نگهش دارم که بدتر از هزار برف و بوران بود. با تیپ خفن خوفناک و مخوفم سرکی به سر و ته کوچه خلوت و تاریک کشیدم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #63
حیران و بهت زده از چشم‌هایم کار کشیدم. دور و اطرافم همه تاریکی مطلق بود. با چشم‌های گرد شده با خودم زمزمه کردم:
- چ... چی... چی شد یه دفعه؟!
سرم را که بالا گرفتم، آسمان شب و قسمتی از ساختمان را در یک چارچوب مستطیل شکل دیدم و بلافاصله بوی مشمئز کننده‌ای در مشامم پیچید. با این فکر که داخل سطل زباله افتاده‌ام، مثل فنر از جا پریدم و درحالی که فحش‌های جدید و نوآورانه‌ای از خودم اختراع می‌کردم، با شدت و به صورت هیستریک هرچه به بدنم چسبیده بود را از لباسهایم زدودم. مور مور شده بودم. شلوارم نم گرفته و یک چیز لزجی به کف دستم چسبیده بود. باورم نمی‌شد. لعنت، لعنت به این شرایط! بوی تند و تیز داشت کاری می‌کرد تا از ته دل عُق بزنم. دست‌هایم را از لبه‌های سطل زباله گرفتم. خودم را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #64
- تایم بندی رو حال کردی؟ رأس پنج دقیقه. خار مادر برنامه ریزی!
درحالیکه درسا هنوز حضور من را باور نکرده بود، نگاهی سرتاسری به اتاقش انداختم که کاملا به رنگ بنفش در آمده بود. آباژور اتاقش نور بنفش داشت و تمام سقف و دیوار‌ها بنفش به نظر می‌رسید. حتی تخت صورتی اتاقش به رنگ بنفش ملایم در آمده بود.
-تو دیوونه‌‌ای عابد، از جونت سیر شدی. روانی چجوری اومدی این طرف؟ چرا انقدر بو گند میدی؟

دست از کند و کاو در اتاق دخترانه‌اش کشیدم و نگاهش کردم. بلوز و شلوار راحتی به تن داشت و روی لبه پنجره خم شده بود و به بیرون سرک می‌کشید تا از نحوه آمدنم سر در بیاورد. با دیدن شرایطش آب دهانم را قورت دادم و به یاد آوردم که این مسیر دشوار و صعب‌العبور را به چه خاطر پیموده‌ام.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #65
اخم کردم و گفتم:
- این چه طرز حرف زدنه؟ من تا حالا با تو اين مدلی حرف زدم؟
خودش را لوس کرد و گفت:
- ببخشید دیگه.
بی‌حرف سر به تأسف تکان دادم. خودش را چسباند به من و گفت:
- بخشش از بزرگان است!
بالاخره کم آوردم. تک‌خندی زدم و لپش را کشیدم.
- بامزه شدی نمک دون، داداشات می‌دونن خواهرشون داره واسه پسر غریبه مزه می‌ریزه؟
خودش را بیشتر لوس کرد و گونه‌اش را مثل گربه به سرشانه‌‌ام کشید.
- پسر غریبه چیه؟ تو که می‌خواستی منو بگیری. الان شدی غریبه؟
موهایش را عمداً بهم ریختم.
- فعلا پول دسته گل ندارم، هروقت جور شد اساعه همراه خانواده خدمت می‌رسیم.
احتمالا فکر کرد دارم شوخی می‌کنم، اما واقعا پول دسته گل‌هم نداشتم!
- دلم برات تنگ شده بود.
جمله‌اش افکار منفی را شست و برد. گونه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #66
- مامان نیا تو، وضعیتم مناسب نیست!
با کنجکاوی سرم را جلو بردم و از درز باریک کمد به بیرون چشم دوختم. درسا در را گرفته بود و اجازه ورود نمی‌داد.
- یعنی چی وضعيتت مناسب نیست؟ وا کن این در رو ببینم!
- آخه... .
با ورود مادرش به اتاق، کلامش نیمه کاره رها شد. نام مادرش سمیه بود. به خاطر روابط حسنه آقاجون با پدر درسا، آشناییت دورادوری با او داشتم. برخلاف درسا، هیچ از نوع نگاهش خوشم نمی‌آمد! جوری نگاهم می‌کرد که انگار همین دیروز از زندان آزاد شده‌ام.
- این چه وضعیه؟ لباسات چرا پخش و پلاست؟
صدای درسا مثل چند دقیقه قبل می‌لرزید، این‌بار اما از ترس.
- می‌خواستم... می‌خواستم برم دوش بگیرم.
- ساعت دوازده شب؟!
-... .
- بوی چی میاد؟
- چی بوی چی میاد؟
- یه بوی گندی میاد!
برای لحظاتی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #67
پا تند کردم و درحالی که هنوز لباسهایم را دو دستی چسبیده بودم، به سرعت به سمتشان دویدم. صدای دويدنم به گوششان رسید اما قبل از اینکه سرشان به طرفم بچرخد، مثل گلوله‌ای سرکش از فضای خالی بین‌شان عبور کردم. در ادامه همان حرکت از خانه خارج شدم و سرعتم آنقدر بالا بود که با شدت به دیوار مقابل درب ورودی، واقع در راهرو برخورد کردم.
- این کی بود؟!
نمی‌دانم صدای کدامشان بود. تنها نکته مثبت ماجرای امشب همین بود که هنوز هویتم فاش نشده بود! یا لااقل من این‌طور فکر می‌کردم. راه پله حدود ده متر جلوتر و سمت چپ راهرو بود. بدون مکث اضافه دویدم و به محض اینکه وارد راه پله شدم، حاج محمود را دیدم که از اثرات پیری، هن و هن کنان و با کمک نرده‌ها، پله‌ها را یکی یکی بالا می‌آید. جمعِ خانواده حاج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #68
- بشکنه این دست که هر غلطی می‌کنم باز نمک نداره. دارم واست نسیه جنس درجه یک تهیه می‌کنم گوساله، بعد جواب مهر و محبت خالصانه من اینه؟ چرا تو انقدر ذاتت خرابه؟ تقصیر خودمه نذاشتم چارصد تومن پول رایج مملکتو تو جیبِ اون غلامِ هفت خط سرفه کنی.
علی‌اکبر که یار من بود، با پشت دست پیشانی کوتاه عرق کرده‌اش را پاک کرد و ورق بعدی را انداخت. با پنجِ دل، دست را بُر زده بود. نیشخندی زد و گفت:
- جنس درجه یک رو خوب اومدی. فقط نمی‌دونم چرا هرچی مزه می‌خورم فایده نداره! لامصب اسیده انگار.
- آخی... دوست نداری؟ با ذائقه‌ات سازگار نیست؟
علی‌اکبر در جواب ممد سر بالا داد.
- نوچ.
ممد با حاضر جوابی گفت:
- به زیپ کیف و بند کفشم! دوزاری تا دیروز با جو‌جو تگری میزد الان واس من طاقچه بالا میذاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #69
- من منتظرم آقای محترم!
منتظر یک پاسخ درست حسابی بود. زیر لب زمزمه کردم:
- به درک!
- چه مرگته تو؟ چند روزه میزون نیستی.
محتویات داخل لیوان یک بار مصرف را سر کشیدم و گفتم:
- چیزی نیست.
قبل از اینکه حرفی بزند و بیشتر اعصابم را تحریک کند، علی‌اکبر را که مشغول جمع کردن ورق‌ها از روی فرش بود مخاطب قرار دادم:
- کسی رو پیدا نکردی بیاد طلسم اون صندوقچه کوفتی رو بشکنه؟
خیلی خونسرد بدون اینکه نگاهم کند گفت:
- نوچ!
اخمی کردم و گفتم:
- یعنی چی نوچ؟ چهار نفر علافن که تو در قفل وامونده رو باز کنی.
- مگه من کلفت شماهام؟ همین‌ که صندوقچه رو نگه می‌دارم از سرتونم زیاده، طلبکارم هستین؟ برو عامو! خیلی کاربلدی خودت برو طلسمشو بشکن.
ته بطری دوغ را که قرار بود جرعه‌ای از آن بنوشم و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #70
- اینجوری حرف نزن خوشم نمیاد! واسه شام می‌خوام سالاد درست کنم، یکم کاهو بخر با خودت بیار.
هنوز تمرکز نداشتم. در حالی که تلاش می‌کردم کلام اشتباهی به زبان نیاورم، با چاپلوسی گفتم:
- ای به چشم! شما جون بخواه کاهو چیه؟ بگو ب من خود بسم الله رو برات میارم!
- کفر نگو ذلیل مرده! زود بیای نبینم با اون رفیقای عنتر و منترت رفتی پی الواتی.
یک کلام گفتم:
- چشم!
هنوز می‌خواستم بیشتر چاخانش کنم که تماس را قطع کرد. لب‌هایم را بهم فشار دادم و گوشی صاحب مرده را به جیب شلوارم برگرداندم. جیبی که مثل همیشه تهش تار عنکبوت بسته بود. چرا بلف می‌زدم؟ کدام کاهو؟ با کدام پول؟ از طرفی نمیشد دست خالی برگردم. نگاه متفکرم را از سوراخ‌های کف آسفالت گرفتم و راه افتادم. خاله داشتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

عقب
بالا