متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,281
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #71
تمسخر کلامش سُقلمه‌ای بود به ذهن کند شده‌ام. دستی به پیشانی کشیدم. هنوز صورتم داغ بود و تمرکز لعنتی را نداشتم. به سختی جملات را پشت هم ردیف کردم:
- اومدم از خاله یه مقدار کاهو بگیرم. هر چی در زدم کسی جواب نداد، گفتم شاید خاله و عمو خواب باشن.
- بعدشم یه راست اومدی اتاق من!
- صدا شنیدم، کنجکاو شدم.
- آها! فکر کردم شاید اومدی دوباره ازم فیلم بگیری به دوستات نشون بدی. آخه تو محل که راه میرم همه پسرا با دست منو نشون میدن.
ابتدا متوجه منظورش نشدم. چهره گیجم را که دید، پوزخندی زد و گفت:
- حالت خوب نیست نه؟ به قول خاتون دوباره رفتی پی نجسی؟ عمو مصطفی هی می‌گفت این پسره دائم‌الخمره، حالا با دوتا چشام دیدم!
پوزخند که زد، ردیف دندان‌هایش دیده شد. دندان‌هایش چطور انقدر سفید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #72
جمله‌ام تمام نشده صورتش جلو آمد تا فاصله را تمام کند. چشم‌هایم گرد شد و نمی‌دانم با توسل به کدام قوا، درست در آخرین ثانیه مثل فنر از جا در رفتم و از آن مهکه جان فرسا گریختم. حتی به پشت سر نگاه نکردم. عجیب بود! به دور از واقعیت. مثل اینکه از چنگال شیطان فرار کرده باشم، خودم را از خانه عمو بیرون انداختم و دست خالی به عمارت برگشتم. در بدو ورود تا حد امکان از رو در رویی با مادر سر باز زدم. حتی نفهمیدم در مورد کاهو نخریدن جوابش را چه دادم. بوی گند دهان و چشم‌های شهلا شده‌ام پته‌ام را روی آب می‌ریخت. به اتاقم پناه بردم و لای کتاب‌کارهای حجیمِ روی هم تلنبار شده را باز کردم. تلاشم برای درک فرمول‌های پیچیده نتیجه‌ای در بر نداشت. ذهنم درگیر بود. پرش میزد به چند دقیقه پیش و تصاویر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #73
- سلام دایی!
دیدنم لبخند به لبش آورد، دیدنش به لبخندم عمق داد. جلو رفتم و او به سمتم آمد. دلم می‌خواست در آغوش بگیرمش، دست‌هایش را باز کرد و لباس‌های سیاه و آغشته به روغنش را نشانم داد.
- اگه می‌خوای مادرت شب خونه راهت نده تعارف نکن، بیا جلو!
خندیدم و به یک دست دادن بسنده کردم. صمیمانه مرا به داخل مکانیکی دعوت کرد و گفت:
- چه خبر؟ چی شده راه گم کردی؟
دلم پر بود. از عالم و آدم! از خدا و شیطان. از این قوانین و شرایط. دلم پر بود و در این کره خاکی هیچکس بهتر از مهران درکم نمی‌کرد. انگار یک روح بودیم در دو بدن. خنده تلخی کردم و گفتم:
- رفتم پروتئینی گوشت بخرم، پولم نرسید. با همون پول تاکسی گرفتم اومدم اینجا!
مهربان خندید و گفت:
- پس که این طور! بازم از اون حرکتای مختص خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #74
مهران از جا بلند شد و به طرف زن جوان رفت. پالتوی قرمزی پوشیده و عینک آفتابی بزرگی زده بود. ماشین شاسی بلندش را جلوی تعمیرگاه گذاشته بود. روی سپر جلویش خراش بزرگی افتاده بود. حتی مدل ماشین را نمی‌توانستم حدس بزنم. از برخورد نسبتا صمیمانه بینشان حدس زدم احتمالا زن از مشتری‌های ثابت مهران است. دستپاچگی مهران هنگام برخورد با زن جوان توجهم را جلب کرد. زن می‌خواست برود و مهران اصرار می‌کرد برایش تاکسی بگیرد. به چشم دیدم با لبخندی که زن در انتهای گفت و گو به مهران هدیه داد، چطور مهران سرجایش وا رفت. لبخند شیطانی نرم‌نرمک گوشه لبم نشست. زن خداحافظی کرد و سوار تاکسی شد. وقتی مهران برگشت، نگاهم را دید و گفت:
- چیه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
- هیچی! من حرفی زدم؟
نشست سر جایش و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #75
خیلی تلاش می‌کرد با اخم‌هایش نشان دهد جدیست. وقتی دید از رو نمی‌روم و پر رو نگاهش می‌کنم، به خنده افتاد و گفت:
- تو چه موجود کثیفی هستی بچه! با هر چیزی شوخی نکن، درست نیست.
- باشه ببخشید! بی‌شعوری کردم، ولی جون مامان خدیجه‌ام بگو قضیه جدیه؟
خیلی زود همان ته خنده از چهره‌اش رفت. پک عمیقی به سیگارش زد و گفت:
- من شبم، اون روز! هیچ‌جوره بهم نمی‌خوریم. دختر خونه ست، باباش کارخونه داره، بالا شهر می‌شینه. بالای بالا! منِ سابقه دار براش کمم.
- ولی دل دختره رو بردی.
نگاهم کرد و گفت:
- اينجوری فکر می‌کنی؟
- خداوکیلی جدی میگم‌! من تو این موارد خیلی تیزم. شامه‌‌ام قویه. زود می‌فهمم طرف زیر نقابش چه رُخی داره. شرط می‌بندم تا الان ده بار دلو داده‌! فقط روش نمیشه پا پیش بذاره.
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #76
در جواب علی‌اکبر، با تمأنینه سر به تأیید تکان دادم.
- بعد فکر کن امروز نتیجه نگیریم، باز باید یه سال دیگه وقت بذاریم همه این بدبختیایی که کشیدیم رو دوباره بکشیم و دوباره درس‌ها رو از حفظ کنیم و صبر کنیم مثل امروز بشه تا شانسمون رو دوباره امتحان کنیم.
در حال که همچنان شانه به شانه یکدیگر راه می‌رفتیم، مجدد سر به تأیید تکان دادم. لب پایینم را از لای دندان رها کردم و لب زدم:
- اوهوم.
- بعد فکر کن سال بعدشم نتیجه نگیریم! باز باید یه سال دیگه‌ام بذاریم روش، دوباره این کتابای شخمی رو بخونیم، بریم کلاس تقویتی، بریم کتابخونه نکته کنکوری در بیاریم، باز صبر کنیم مثل امروز برسه تا باز دوباره شانسمون رو امتحان کنیم.
اين‌بار چیزی نگفتم. علی‌اکبر تا دهانش را باز کرد، انگشت اشاره‌ام را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #77
حرکت کرد تا دخالت کند. به خودم آمدم و مانع شدم.
- می‌خوای چی‌کار کنی؟ ولش کن به ما ربطی نداره.
زنی که حتی اسمش را نمی‌دانستم، از روی زمین بلند شد و با بغض گفت:
- ولم کن، چی از جونم می‌خوای؟ چرا دست از سرم برنمی‌داری؟
نسبتا جوان بود و خوش بر و رو، برخلاف اسماعیل که در سراشیبی میان‌سالی سُر می‌خورد و به خاطر اگزما هیچکس دوست نداشت به چهره‌اش نگاه کند. اسماعیل در پاسخ، با خشونتی غیر عادی از دو پر روسری گره خورده زن گرفت و به سمت خانه کشید. روسری از روی سر زن کنار رفت و به دور گلویش حلقه شد. از فشار روسری، رنگ از رخسارش پرید. با دو دست چنگی به گلویش زد و موهای زردِ رنگ شده‌اش صورت بی‌رنگش را پوشاند.
- فکر کردی شهر هرته زنیکه نفهم؟ فکر کردی اینجا... خونه ست که هر غلطی بخوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #78
- بهش فکر نکن. برای کسی که می‌خواد سری تو سرا در بیاره و نمایشگاه ماشین بزنه، کنکور و دانشگاه بچه بازیه!
سنگینی نگاهش را روی خودم احساس کردم. نگاهش می‌گفت: «حالا می‌بینیم!» ریشخند کنان مشت آرامی به سرشانه‌اش کوبیدم و گفتم‌:
- واسه رسیدن به موفقیت نباید به خاطر یه مشت حرف مفت خودت رو ناراحت کنی داداش. حرفای من و امثال من نباس جلوی پای شما سنگ و کلوخ بشه!
خندید و گفت:
- خفه شو!
با دهان بسته خندیدم و دست به سینه نشستم. تا رسیدن به محل، بینمان سکوت جاری شد. زمان پیاده شدن، با پول خرد و هزار دنگ و فنگ کرایه راننده نه چندان خوش اخلاق را حساب کردیم که دو سوم آن را علی‌اکبر تقبل کرد. تاکسی که دور شد، به راه افتادیم.
- ایشالله تو عروسیت جبران می‌کنم.
- تو جیب ما رو نزن، نمی‌خواد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #79
یک جور بی‌حسی محض در ظاهرش نمایان بود. خاله طوبی بدتر از او، مقابلش زانو زده و یک دستش را گرفته بود و با حالتی شبیه به گریه تندتند برایش حرف‌هایی واگویه می‌کرد. می‌گویم شبیه به گریه، چون هیچ دلیلی برای گریه خاله طوبی نداشتم و از گریستنش مطمئن نبودم. شاید داشت می‌خندید! نگاه ماتم همراه با گردنم چرخید. سمت چپ و طرف دیگر راه‌پله، حاج مرتضی نشسته بود. این موقع روز باید در حجره مشغول کاسبی می‌بود اما... تعجبم بیشتر شد. چه روز عجیبی بود.
حاج مرتضی پایین ایوان نشسته، کمرش را به دیوار حائل ایوان تکیه داده و کف دست را ستون پیشانیش کرده بود. تسبیح شاه مقصودش لای انگشت‌های همان دست تاب می‌خورد. سرش پایین بود و از صورتش چیزی پیدا نبود. با کمی فاصله، مصطفی ساعدش را به دیوار حیاط تکیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #80
سعی کردم نفس بکشم اما هوایی به داخل نیامد. در حال بال بال زدن برای کشیدن ذره‌ای هوا به ریه‌ها، چرخیدم و با دیدن احمد که برای ضربه بعدی ژست گرفته بود، سر جایم وا رفتم. این‌ یکی بد کاری بود. هیچگاه این همه شوک را یکجا متحمل نشده بودم. به سختی لب زدم:
- چی... چی شده احمد؟
-اسم منو به دهن کثیفت نیار... زاده!
گفت و با نوک کفش لگد کوبید. ضربه‌اش باعث شد راه تنفسم باز شود. به سرفه افتادم و هوا را با ولع بلعیدم. با هربار تنفس، درد شدیدی در پهلوی چپم می‌پیچید. دست چپم را تکیه‌گاه کردم و خودم را عقب کشیدم. دست مخالفم ناخودآگاه روی محل درد نشست. احمد دیگر چرا؟ مهلتی برای طرح سوالم نداشتم، چرا که از شلوار طوسی که شخص مقابلم به پا داشت، فهمیدم حاج مرتضی جلویم ایستاده است و پدر و پسر پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا