- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 570
- پسندها
- 4,692
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #101
لال مثل تمام این چند روز، از کنارم گذشت و وارد خونه شد. یه واحد پنجاه متری، واقع در طبقه دوم آپارتمان سه طبقهی نوساز. توقع زیادی بود اگه انتظار دست و دلبازی بیشتری از آقاجون داشتم؟ به گمونم آره. چمدونها رو به داخل کشیدم و نمای داخلی خونه رو رصد کردم. سمت چپ حموم و سرویس و سمت راست خونه، آشپزخونه کوچیکی قرار داشت. پذیرایی و اتاق خوابم آنچنان چنگی به دل نمیزد. قوطی کبریت بود. خوشبختانه وسایل خونه تقریبا تکمیل بود و مشکلی از این بابت وجود نداشت. تابان با همون چادر سفید مسخره، بلاتکلیف وسط خونه ایستاده بود. حقیقتا ما دو نفر اینجا چی میخواستیم؟ الان باید چه غلطی میکردیم؟ چمدونها رو وسط پذیرایی رها کردم و به طرف اتاق خواب رفتم. با صدای بلندی گفتم:
- میدونی دارم به چی فکر...
- میدونی دارم به چی فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش