• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 6,782
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
گاهی اوقات سیاوش غیر قابل درک‌ترین موجود روی کره زمین میشد. خیلی دوست داشتم بدونم نظرش در مورد مهرساهم همینه و هر موقع باهاشه فیلم بازی میکنه، یا بحث اون جداست. حرف‌ تو آستین زیاد داشتم، ولی به جاش نفسم رو فوت کردم و کلمات رو ناگفته نگه داشتم. دلم می‌خواست بگم واژه‌ها ارزش دارن. هرکدوم به یه اندازه، که تو موقعیت‌های مختلف ارزششون کم و زیاد میشد. تو حالت عادی وقتی از کلمات محبت آمیز استفاده کنیم، ممکنه دلبستگی ایجاد کنه. و دلبستگی ناخواسته یعنی دردسر! پس چه اجباریه همین اول کاری به قول سیاوش زبون بریزم وقتی هیچ شناختی از هم نداشتیم؟ حداقل کمی بهم زمان می‌دادیم. چه می‌دونم، شاید جدی جدی از هم خوشمون اومد و یه احساس حقیقی به وجود اومد. و اصلا دوست نداشتم به این فکر کنم که خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
اولین‌باری بود که اسم محفل به گوشم می‌خورد. با کنجکاوی بیشتر گوش‌هام رو به دهن ایرج سپردم . شبیه پدر بزرگ‌هایی شده بود که واسه نوه‌هاشون قصه تعریف میکنن.
- ما امید داریم به ساختن. ساختن سرزمینی که از شأن و منزلت خودش دور شده. لیاقت سرزمین ما این نیست مردمش خودرویی سوار بشن که سی سال پیش فلان کشور تولیدش کرده و سال‌هاست از رده خارج شده، و تهش با همون خودرو تصادف کنن و چندین خانواده داغ‌دار بشن. بذارید بهتون بگم لیاقت ما چیه. لیاقت ما اینه خودرویی تولید کنیم مختص همین کشور، که کیفیتش با خودروهای روز دنیا رقابتی باشه. لیاقت ما اینه تو جاده‌هایی رانندگی کنیم که از سفر لذت ببریم، نه جاده‌های افتضاح الان. یا بنزینی مصرف کنیم که خودمون تولید کردیم، نه بنزین‌های وارداتی که تا به دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
درب‌های کشویی از هم فاصله گرفتن. وارد کافه‌ای شدم که سیاوش آدرسش رو بهم داده بود. خیلی زودتر از انتظار، بین میز‌های چوبی دایره شکل که با فاصله از هم روی کف مشکی و براق کافه قرار داشتن، طناز رو پیدا کردم. دقیق پنج دقیقه تأخیر داشتم. پيشخدمتی جلو اومد تا راهنمایی کنه و سفارش بگیره. با جمله کوتاه «قرار دارم» راهش رو کشید و رفت. کافه مدرن و با کلاسی بود. طراحی مینیمال به همراه قاب عکس‌های بغل دیوار و آکواریمی که انتهای کافه چفت دیوار قرار داشت، به دل می‌نشست. دلنشین بود و منِ خو گرفته با محل ساده و سنتی‌مون، با این مکان‌های دلنشین غریبه بودم. زیادی شیک و پیک بود. زیادی امروزی! و به طبع هزینه بالاتری داشت. هنوز چند قدم مونده بود به میز برسم که طناز متوجه نزدیک شدنم شد. گوشی آیفون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
جا خورده و بی‌اختیار گردن چرخوندم و مثل سر کنده‌ها به دور و اطرافم نگاه کردم. واقعا فهمیده بود؟ ولی چطوری؟ مگه تابان خبر کشی نمی‌کرد؟ اما تابان تو خونه بود، اونم بدون وسیله ارتباطی! کلی سوال ذهن مشوشم رو تسخیر کرد. تینا متوجه تغییر حالتم شد و گفت:
- چیزی شده؟
احتمالا! ببخشیدی گفتم و از پشت میز بلند شدم.
- نه، من میرم دستشویی.
منتظر پاسخ نموندم. بی‌اهمیت به نوع نگاهش خودم رو به سرویس بهداشتی رسوندم و تماس رو وصل کردم. الو که گفتم، مرتضی با توپ پر شروع کرد:
- مثل اینکه حرف حساب حالیت نمیشه. انگاری گوشت بدهکار نیست. گوشمالی می‌خوای!
با من و من گفتم:
- م... منظورت چیه حاجی؟
- مگه من نگفتم برو پیش زنت‌؟ پس کدوم گوری هستی تو؟ چرا می‌خوای لج من رو دربیاری؟
نفسم آسوده رها شد. خب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
بحث رو عوض کردم و پرسیدم:
- چی می‌خوای سفارش بدی؟
- سفارش دادم.
ابرو بالا انداختم.
- برای دوتامون؟
سر تکون داد. طعنه زدم:
- باریکلله سرعت عمل!
با حالت قهر گونه‌ای اخم کرد.
- تو دیر اومدی خب.
بی‌اهمیت به نازی که عمدا تو صداش ریخته بود، به این فکر کردم که انگار منتظر موندن تو کارش نیست.
- الان تو نظر من رو واسه سفارش نپرسیدی من باید ناراحت بشم؟
لب‌هاش رو بهم فشار داد و گفت:
- چقدر سخته با تو حرف زدن!
- مدلمه.
- دعوا داری؟
سرم رو به اطراف تکون دادم.
- نه! ما که همدیگه رو نمیشناسیم. دعوا چرا؟
پشت چشمی نازک کرد و خیلی ناگهانی رفت سر اصل مطلب.
- سیاوش بهم گفت از من خوشت اومده.
سیاوش زر مفت زده بود! البته نمی‌شد به همین سادگی از موهای طلایی و چشم‌های آبیش گذشت. جذابیت‌های ظاهریش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
- قم به دنیا اومدم و بزرگ شدم. الانم همینجا تو خوابگاه زندگی می‌کنم.
- پس زیاد دور نیستی. می‌تونی هر از چندگاهی بیای و بهم سر بزنی.
تای ابروم بالا پرید
- بهت سر بزنم؟
- اگه باهم دوست شدیم، دلم می‌خواد باهم وقت بگذرونیم، مثل بقیه پسر و دخترا.
- مگه کجا زندگی می‌کنی؟
- خونه مجردی دارم.
طبل شادی تو سرم به صدا در اومد. چی بهتر از این؟ تینا هر لحظه من رو خوشحال‌تر می‌کرد. یکم از کیک برش دادم و پرسیدم:
- تنهایی؟
- نه، با یکی از دوستام زندگی می‌کنم.
خب، این یکم ضد حال بود، اما قابل حل بود. این روزها بهترین اتفاقی که می‌تونست تو زندگی نابه سامانم بیفته، حضور یکی مثل تینا بود. در حالیکه تو فکر آینده این رابطه بودم، یه مرتبه روی میز خم شد و دست آزادم رو با هر دو دست گرفت.
- تو از من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
گره‌ای به ابروهام افتاد. لحن سوال پرسیدنش اصلا عادی نبود.
- کارم تو بوفه تموم شد، دارم میام بالا. چطور؟
- ببین، نمی‌دونم چطوری بهت بگم. این بنده خدایی که به جاش اومده بودی... .
- خب... .
- الان مشکلش حل شده برگشته. دیگه نمی‌تونی خوابگاه بمونی. بهتره اصلا بالا نیای. طرف دهن لقه، نفهمه تو جاش رو گرفته بودی بهتره.
سرجام ایستادم. اتفاق افتاد، همون چیزی که نباید! سیاوش سکوتم رو دید و گفت:
- باز خوبیش اینه وسیله نداشتی اونقدر. اون تلفنم خودم برات میارم. آخر نفهمیدم از کجا تلفن رو با خودت آوردی.
چندثانیه‌ای درنگ کردم و گفتم:
- خب، من الان کجا برم؟
- با جوادی کلی صحبت کردم ولی قبول نمی‌کنه. باید جای خالی باشه که بشه روش ماله کشید. الان همه اتاق‌ها پُرن. شرمنده‌ام داداش.
شرمنده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
- راستش رو بگو عطا، می‌خوای چشم چپتم مثل راستی شه؟
به تریش قباش برخورد که گفت:
- به قرآن مجید اگه این دفعه دستت بهم بخوره... .
با پایین تنه‌ام ادای حمله در آوردم. یکه‌ای خورد و از جاش پرید. با نیشخند گفتم:
- هارت و پورت نکن برام مرتیکه! می‌دونی که من دست از همه چی شستم. حتی اگه دستم به خونت آلوده شه به هیچ جام نیست. پس مثل بچه آدم بگو چرا دوباره اومدی جاسوسی من رو می‌کنی؟
تو قالب مظلومیت فرو رفت و با لحن جگر سوزی گفت:
- بابا به والله مجبورم می‌کنن، فکر کردی من بی‌کارم این همه راه بکوبم بیام اینجا که ساعت رفت و آمد جنابعالی رو گزارش بدم؟ وقتی حبیب خان دستور میده میگی من چیکار کنم؟
اخمی از سر دقت روی پیشونیم نشست. قدمی به طرفش برداشتم و گفتم:
- آقاجون؟ تو مگه سری پیش مخبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
نشستم روی کاناپه. دقیقا همونجایی که تا چند لحظه پیش خود تابان اونجا نشسته بود. به سمت اتاق خواب نمی‌رفتم چرا که خودم رو متعلق به این «چیز» نمی‌دونستم. می‌گفتم «چیز»، چون خونه و زندگی و اینجور واژه‌های قلمبه سلمبه براش بزرگ بود. اصلا هر کلمه‌ای برای توصیفش به کار می‌بردم ارزشش رو می‌آوردم پایین. دکمه‌های پیراهنم رو باز کردم تا تنم کمی هوا بخوره. پشت سرم رو به لبه مبل تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم. سیاهی مطلق. چطور باید از این منجلاب بیرون می‌اومدم؟ احساس می‌کردم مادر و خواهرم دست داعشی‌ها اسیرن و باید نجاتشون بدم، اما توانش رو نداشتم. برای یه پسر چی از این دردناک‌تر؟ سیاهیِ واقعی همین بود. صدای شکستن شیشه، باعث شد چشم‌هام رو فورا باز کنم. صدا از آشپزخونه اومد. سریع بلندم شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
- فکر کنم بسکه بهم گفتی بچه، واقعا فکر کردی بچه‌ام.
وقتی این حرف رو میزد، عین یه بچه بغ کرده و لب‌هاش آویزون بود. به نظر سطح توقعاتش از منِ -به قول مصطفی- پاپتی، یکم بالا بود. بیست متر جلوتر یه شهر بازی بود که جیغ و داد آدم‌های داخلش از همین فاصله شنیده میشد. چشمکی زدم و گفتم:
- بچه که هستی، ولی نه اونقدر! منم بابات نیستم که دستت رو بگیرم ببرمت شهر بازی.
- پس اومدیم اینجا چیکار؟
- اومدیم یه چیزی بخوریم.
- اینجا که چیزی نداره. تو یه جوری گفتی لباس بپوش بریم که فکر کردم می‌خوایم واسه شام بریم رستوران ایتالیایی.
هوا تقریبا تاریک شده بود. نگاهی به دور و اطرافم انداختم. شلوغ بود و متراکم. تو یکی از هزاران خیابون شهر بودیم که خیلی اتفاقی انتخابش کردم. رو به رومون و اون طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا