- ارسالیها
- 534
- پسندها
- 4,257
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #111
برای رسیدن به مکانی که یک زمانی قرارگاه لحظات عاشقانه من و درسا بود، کلی راه را پیاده پیمودم. نمیشد در محلِ یک کلاغ چهل کلاغ ما قرار ملاقات گذاشت، کم آبروریزی نکرده بودم! اما به جایش اینجا همیشه خلوت و بیصدا بود. یک تک درخت، کنار یک جاده خاکی و فرعی. دور و اطراف تا چشم کار میکرد زمینهای خالی و ناتمام بود که تابستانها مردم روستاهای پایین شهر، در آنها گندم و جو کشت میکردند. زیر سایه درخت توت ایستادم و منتظر ماندم. دیری نپایید که حضورش با صدای قدمهایش اعلام شد. از پشت تنه درخت بیرون آمدم و با دیدنش ابروهایم بالا پرید. خبری از چادر مشکی نبود، به جایش مانتوی سفید با خطهای باریک مشکی به تن داشت. یقینا با آن کفشهای پاشنه بلند برای رسیدن به اینجا مشقت کشیده بود. در فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش