- نویسنده موضوع
- #211
رانمارو، که پشت سرش نشسته بود، با خونسردی زمزمه کرد:
خیلی نگران نباش، عشق من. اگه اوضاع خراب شد، یه نقشه بی تو آستینم دارم.
میکایلا از درون فریاد زد و موهایش را با درماندگی کشید. واقعاً که آن ملعون از این نمایش مسخرهی عاشقانه لذت میبرد! اما حالا وقت درگیری لفظی نبود. کاروان، که در طول مسیر از دل جنگلهای جوانهزدهی بهاری عبور کرده بود، آرامآرام به دروازهی عظیم دژ نزدیک میشد. هوای تازه و مرطوب، آغشته به عطر چمنهای تازهروییده، بویی ملایم از گلهای وحشی، و خشکی سنگفرشهای کهنهی جاده، همه با هم در هم آمیخته بودند.
دژبانهای قلعه، با زرههای فولادین درخشان و نشان طلایی گرژیت روی سینههایشان، در دو ردیف منظم ایستاده بودند. نیزههای بلندشان، همچون ستونهایی از جنس مرگ، سرد و استوار در...
خیلی نگران نباش، عشق من. اگه اوضاع خراب شد، یه نقشه بی تو آستینم دارم.
میکایلا از درون فریاد زد و موهایش را با درماندگی کشید. واقعاً که آن ملعون از این نمایش مسخرهی عاشقانه لذت میبرد! اما حالا وقت درگیری لفظی نبود. کاروان، که در طول مسیر از دل جنگلهای جوانهزدهی بهاری عبور کرده بود، آرامآرام به دروازهی عظیم دژ نزدیک میشد. هوای تازه و مرطوب، آغشته به عطر چمنهای تازهروییده، بویی ملایم از گلهای وحشی، و خشکی سنگفرشهای کهنهی جاده، همه با هم در هم آمیخته بودند.
دژبانهای قلعه، با زرههای فولادین درخشان و نشان طلایی گرژیت روی سینههایشان، در دو ردیف منظم ایستاده بودند. نیزههای بلندشان، همچون ستونهایی از جنس مرگ، سرد و استوار در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.