- ارسالیها
- 780
- پسندها
- 4,364
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #191
چهرهی رنگپریدهی پادشاه که در نور پر قدرت سنگهای مانا غرق در عرق بود، برای لحظهای تغییر کرد. لبهای ترکخوردهاش تکانی خورد و چشمان نیمهبازش که تا آن لحظه بیرمق به نظر میرسید، درخششی محو به خود گرفت. گاجوتل با نگرانی خم شد:
- عالیجناب؟! حالتون... .
پادشاه سرفهی پر از خون دیگری کرد. پوزخندی نیمه جان لبهای خونینش را به یک طرف کشید:
- بار اولی... نیست که... منو زخمی... میبینی!
پادشاه راست میگفت. بارها و بارها پادشاه را زخمی در بستر دیده بود. دستش را بالا آورد. پرهای سفید فرشته میان مشت خونینش میدرخشید. آهسته خسخس کرد:
- نشد... قیافهاش رو... ببینم... اما... یه مشت پر... ازش کندم!
هکتور با تعجب به آن پرها خیره ماند. آکامه که از همان ابتدا ساکت ایستاده بود، نفسش را آهسته و راحت...
- عالیجناب؟! حالتون... .
پادشاه سرفهی پر از خون دیگری کرد. پوزخندی نیمه جان لبهای خونینش را به یک طرف کشید:
- بار اولی... نیست که... منو زخمی... میبینی!
پادشاه راست میگفت. بارها و بارها پادشاه را زخمی در بستر دیده بود. دستش را بالا آورد. پرهای سفید فرشته میان مشت خونینش میدرخشید. آهسته خسخس کرد:
- نشد... قیافهاش رو... ببینم... اما... یه مشت پر... ازش کندم!
هکتور با تعجب به آن پرها خیره ماند. آکامه که از همان ابتدا ساکت ایستاده بود، نفسش را آهسته و راحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش