- تاریخ ثبتنام
- 7/7/23
- ارسالیها
- 698
- پسندها
- 2,678
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
** زمان حال **
تیرداد، خاموش در محفل خانه بهسر میبرد. در داغ عشق میسوخت و جان نثارش میکرد. کاش، آن لحظاتی که در بستر چکاوک حاضر گشته بود و او، چشم برهم گذاشته در عالم خواب گذر میکرد، سپری نمیشدند. دلش میخواست نهایت یکبار، فقط یکبار دیگر آن دو چشمان جفاکار را ببنید.
در سیاهی که مانند ظلمات شامگاه بود، غرق میگشت و دیگر هیچگاه نمایان نمیشد. آه که چقدر دلتنگ و رنج کشیده بود. بعد از آزادی یافتن از آن زندان و مکانش کلانتری، به سوی پاتوق رفته و کارهایش را سامان ببخشید.
از کار و مشتریآن روزش دل کند و بازگشت به خانه. ساعت، از اوایل شب خبر میرساند. روز پرغوغایی بود و تیرداد، خسته و آشفته با خیال چکاوک، از لحظات گذر میکرد. همیشه میگوید، طاقت انسان در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش