• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آشوب در نقطه‌ی آغاز | دیانا جعفری‌مهر کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع اِنزوا؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,094
  • کاربران تگ شده هیچ

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
** زمان حال **​

تیرداد، خاموش در محفل خانه به‌سر می‌برد. در داغ عشق می‌سوخت و جان نثارش می‌کرد. کاش، آن لحظاتی که در بستر چکاوک حاضر گشته بود و او، چشم برهم گذاشته در عالم خواب گذر می‌کرد، سپری نمی‌شدند. دلش می‌خواست نهایت یک‌بار، فقط یک‌بار دیگر آن دو چشمان جفاکار را ببنید.
در سیاهی که مانند ظلمات شامگاه بود، غرق می‌گشت و دیگر هیچگاه‌ نمایان نمی‌شد. آه که چقدر دل‌تنگ و رنج کشیده بود. بعد از آزادی یافتن از آن زندان و مکانش کلانتری، به سوی پاتوق رفته و کار‌هایش را سامان ببخشید.
از کار و مشتری‌آن روزش دل‌ کند و بازگشت به خانه. ساعت، از اوایل شب خبر می‌رساند. روز پرغوغایی بود و تیرداد، خسته و آشفته با خیال چکاوک، از لحظات گذر می‌کرد. همیشه می‌گوید، طاقت انسان در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
چکاوک، اشک‌ریزان مقابل تیرداد ایستاده و مشق التماس سر می‌داد. تیرداد، صاحب به خشمی بود که انگار، هیچ‌گاه نمی‌خواهد فرو‌کش کند و به رحم آید. اخم‌هایش انقدر به یک‌دیگر فشار وارد می‌کردند که چینی عمیق، میانشان افتاده بود‌.
چکاوک هراس داشت، از غضب تیرداد! چنان وحشت در او می‌تازید که رعشه، هرلحظه بیشتر به وجودش می‌افتاد. التماس‌هایش ثمره‌ای نداشتند و تیرداد، دو دستان چکاوک را گرفت و با شدتی باور نکردنی، او را به سوی دیوار‌های چوبی کوباند.
دردی جان‌سوز، پیکر نحیفت چکاوک را دربرگرفت. هرچه تقلا می‌کرد، نتیجه‌ای حاصل نمی‌شد. تند‌خویی تیرداد هردم شدت می‌‌یافت و بیشتر به خون چکاوک تشنه می‌شد. چشمان چکاوک، با تیزی‌ای که در دستان تیرداد دیدند، سیاهی رفت.
ناگهان، از خواب برخیزید. نفس در سینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
هنوز آن لحظات چندش‌انگیز را در سر داشت، اما تصاویری مبهم نیز از خوابی که در عالم رویا دیده بود، مقابل چشم‌هایش پدیدار می‌گشت و احوال چکاوک را مخدوش می‌کرد. هنوز شوک‌زده، در آشپزخانه به دیوار‌های سفید رنگ و خاک‌خورده، می‌نگرید.
ناگهان چشم‌هایش گیرای اخباری که ساعت بازگو می‌کرد، شدند. دیگر دانست دارد از سه‌بامداد می‌گذرد! چکاوک همیشه، این ساعت‌ها را شوم می‌دانست و از آنها، هراس داشت. هنگامی در یتیم‌خانه، این زمان از خواب برمی‌خیزید، نگاهی را از سوی ظلمات احساس می‌نمود.
هرگاه، آفتاب در عرش آسمان قدم می‌گذاشت، بهنام و چکاوک در حیاط یتیم‌خانه یک‌دیگر را می‌دیدند. با آنکه بهنام طفلی پیش نبود، اما احساسات ناخوش چکاوک را درک می‌کرد و سعی می‌نمود، برای احوالش مرحمی باشد.
پتوی نازکی، بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
خورشید، حکم‌ران آسمان، باری دیگر سایه‌ی سعادتش را بر روی ساکنان این آبادی‌های کوچک و بزرگ، افکنده بود. اثرات خلقت در هرجهت یافت می‌شد. پرندگانی که آواز زندگی سر می‌دادند، مردمان خروشان که به هر طرف کشیده می‌شدند. همگی خبر از روزی نو می‌داد.
چکاوک، در خود پیچیده در عالم خواب قدم می‌گذاشت. صدایی مانع ادامه راهش شد و آرام‌آرام، چشم از یک‌دیگر گشود. چشمان مشکی‌اش، مقابل نور تیز خورشید، کم آوردند و باز بسته شدند. چکاوک دست مقابل چشم‌هایش نهاد.
پرده‌ای خاک‌ گرفته‌ را، سپری محافظ برای تابش خورشید قرار داد. دست به‌ رو روی خود کشید و یاعلی گویان، رفت تا به صورتش آبی بزند. ساعت حوالی هفت صبح می‌بود. نگاهی به خود در آينه توالت انداخت. احساس می‌کرد، بعداز مرگ بهنام، چندین سال پیر گشته است.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
باری دیگر، خواب‌های آشفته در خانه‌ی خرابه‌اش را زده بودند و احوال تیرداد، به ناخوشی می‌زد. نمی‌دانست باعث این کابوس‌ها و ناگواری‌هایی که هنگام خواب، به سراغ او می‌آیند چیست. در اکثرشان، تصاویر مبهم و ابهام‌آمیزی از چکاوک، دیده می‌شد. چکاوک چه نقشی در خواب‌هایش داشت؟ جوابی برایشان نمی‌یافت.
ساعت هشت اول صبح را نشان می‌داد و تیرداد، می‌بایست امروز در جلسه‌ای مهم میان خود و شخصی که می‌خواست، پول‌های تقلبی را پخش کند، حاضر می‌گشت. از آنجایی که تیرداد، دست‌درکاران بسیاری داشت، آن شخص طلب یاری از تیرداد کرده بود. همچنین، پشنهاد پول هنگفتی روی میز به نمایش گذاشت که تیرداد نتوانست آن را نپذیرد.
لباس‌هایی بر تن کرد، امروز دیگر باید کت‌شلوار می‌پوشید تا در مقابل آن شخص متشخص و آراسته به‌نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
چکاوک، در مغازه مگس می‌پراند و عماد نیز در عالم خواب، به ماجراجویی می‌پرداخت. چندساعت می‌گذشت از آمدنش و او، نتوانست بود مقابل عماد قد علم کند و سخنی از انعام و حقوق زودتر از هنگام بزند. هربار که خواست لب از سخن بگشاید، مانعی جلودار او گشت و زبانش را کوتاه ساخت.
انگشتانش، حلقه می‌زدند به گردنبند یادگار بهنام که همانند طناب دار، بر روی گردنش سنگینی می‌کرد. آن را می‌کشید، تکان می‌داد و صدای به نسبت گوش‌خراش بلور‌های طلایش، در محوطه پخش می‌شد. آنقدر آن را فشرد و به بازی گرفت که ناگاه، گردنبند در دستانش خودنمایی کرد.
هنگامی که گردنبند در دستانش اسیر شد، چندین بلور نیز نقش بر زمین، می‌غلتیدند. از روی صندلی قرمز و پلاستیکی جنس، برخاست و کلماتی که زیر‌لب‌هایش ردیف می‌شدند، به دنبال بلور‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
698
پسندها
2,678
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
**چند ماه بعد، دی ماه**

روز‌ها گذر کردند از تنگه‌ی پر فتنه‌ی روزگار و به سر آمدند، ماه‌های پر تلاطم با سرشکنی و مشقت‌های جاری، می‌گذشتند و جایشان را به بعدی می‌دادند. دیگر، اثری از گرمای سوزان و هلاکت کننده تابستان دیده نمی‌شد، سرمای زمستان بود که زین به دست، اسب سپیدش را بر روی سر مردمان خلقت می‌تازاند همراه با برف و بوران.
حال و احوال چکاوک، نم‌نمک رو به خوبی می‌رفت و زندگی، کمی روی خوش به او نشان داده بود. هنوز، کنار عماد صبح‌ها را به عصر روانه می‌کرد و از عصر تا شامگاه، مراقب دو سالمند به نام‌های حاجی بابا و فخری خانم بود.
می‌توانست با حقوقی که می‌گیرد، کفایت زندگی‌اش را بدهد. عماد نیز، مهری دلنشین از خود خرج چکاوک می‌کرد و به تازگی، داشت با دختری وصلت سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا