• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان بیداری | delnia مترجم انجمن یک رمان

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
کوربین سکوت مورگان را مبنی بر ناراحتی‌اش تعبیر کرد و بحث را عوض کرد.
_ به نظر می‌رسید تو و کلر بعد از آن در ادامه‌ی مهمانی خوش می‌گذروندین، پس به نظرم این خوبه.
مورگان مثل هر زمان دیگه ای که کوربین ریس را کلیر خطاب می‌کرد بُراق شد. می‌دانست که اسم کامل دوستش کلاریساست و در دوره ابتدایی با نام کلر صدایش می‌کردند، اما از کلاس ششم تا به حال او ریس بود. این رو هر چه قدر هم به کوربین بگویی نمی‌فهمد.
کوربین ادامه داد: اون واقعا خوب می‌رقصه. و دیشب فوق‌العاده به نظر می‌می‌رسید، در‌واقع هر دوتون این‌طور بودید.
مورگان سعی کرد جلوی خنده‌اش رو بگیرد و در نتیجه هوا با فشار و ناگهانی از بینی‌اش خارج شد و صدایی شبیه به خرناس خوک ایجاد کرد.
کوربین شانه‌هایش را بالا انداخت و دستانش را جلویش و رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
صبح روز بعد مورگان در استودیوی سال آخری‌ها حاضر شد.
مورگان در سال دوم در کلاس روزنامه‌نگاری و کتاب سال قرار گرفت. این فقط یه اشتباه بود که در برنامه‌ی کلاسی‌اش رخ داد. مورگان هرگز برایش اسم ننوشته بود و هیچ علاقه‌ای به آن نشان نداده بود. با این حال، قبل از اینکه بتواند برای تغییر برنامه درخواست دهد توسط معلم کلاس آقای منت مجاب به ماندن شد.
او به مورگان پیشنهاد کرد که طالع‌بینی مجله رو بنویسد و از آن موقع، روزنامه‌نگاری و کتاب سال کلاس مورد علاقه‌ی او شده بود.
پس این موضوع که اعضای کلاس باید سه هفته قبل از شروع سال تحصیلی جدید به مدرسه می‌رفتند به هیچ‌وجه برایش آزاردهنده نبود. درعوض، او هیجان داشت که بعضی از دوستانش که با هم کار می‌کردند را می‌بیند؛ دوستانی از قبیل مک‌کنا اورلوسکی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
مورگان در حالی که به سمت او گام برمی‌داشت گفت:
_ سلام آقای کِی*. کمک می‌خوای؟
آقای کی به سمتش برگشت و به رویش لبخند زد.
_ از دیدنت خوشحالم مورگان.
_ منم از دیدن شما خوشحالم.
مورگان این را از ته دلش گفت. او و ریس اغلب درباره‌ی علاقه‌اش به معلمش شوخی می‌کردند. آن یک عشق واقعی نبود. طوری نبود که مورگان بخواهد با او قرار بگذارد یا رابطه‌ی با او داشته باشد. علاقه‌اش به گونه‌ای بود که ریس دوست داشت آن را یک علاقه‌ی غیر جنسی بنامد. مورگان او را جذاب می‌دانست. دوست داشت او را به نظاره بنشیند. او ساعات طولانی کلاس را بسیار قابل تحمل‌تر می‌کرد.
_ تابستونت چطور بود؟
آقای کی بعد از پرسیدن سؤالش دکمه‌ی پروژکتور را فشار داد و دستگاه به تندی بوق زد.
مورگان شانه‌هایش را بالا انداخت.
_ شلوغ.
_ هنوز فال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
تبسمی کرد:
- سؤال خوبیه. من تو مدرسه‌ی قبلی رو مجله و سالنامه کار می‌کردم و وقتی اینجا استخدام شدم، برایش داوطلب شدم. و گرگ... آقای منت هم واقعاً از این که دستیار داشته باشه خوشحال بود.
مورگان نمی‌دانست در جواب حرفش چه بگوید؛ پس به ناچار لبخندی تحویلش داد. او و خانم اسکاتفورد برای چند لحظه به هم خیره شدند و سپس خانم اسکاتفورد به در کلاس اشاره کرد و گفت:
- بهتره من برگردم داخل. از صحبت با تو خوشحال شدم مورگان.
خانم اسکاتفورد به کلاس برگشت و مورگان راه خروج را پیش گرفت و به سوی ماشینش شتافت. هیچ اعلانی روی گوشی‌اش نبود. مورگان آسوده و در عین حال ناامید گشت. تصمیم گرفت تماس قریب الوقوع کلن را تا پایان جلسه از فکرش بیرون کند و به مدرسه برگشت. تقریباً به کلاس رسیده بود که چیزی به ذهنش خطور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
مورگان شانه‌هایش را بالا انداخت و به سمت میزی که مک کنا و استیو پشتش کار می کردند، رفت.
وقتی مورگان به میز نزدیک شد نگاه مک کنا بالا آمد.
- بحثت با لیدر سر چی بود؟
استیو پرسید:
- آخ. کمی خشن است، اینطور نیست؟
مک کنا شانه بالا انداخت.
- حالا که به عنوان سردبیر انتخاب شده، مطمئنم بیش از هر زمان دیگه‌ای بقیه رو کنترل خواهد کرد. و به نظر می‌رسه کنترلگری‌اش همین حالا هم شروع شده است. درسته مورگان؟
مورگان سری تکان داد.
- انگار خیلی نگران این بود که من قبلاً کار نمی کردم.
آهی کشید و ادامه داد.
- بگذریم، الان باید چه کار کنیم؟
مک کنا وظایفشان را توضیح داد و مورگان شروع به کمک کرد. مورگان متوجه شد که در طول باقی آن جلسه لیا یک بار هم از چرخیدن خود بین دیگران دست نمی کشد. او بیش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
مورگان با پوزخند گفت:
_ فقط خدا از دلت خبر داره.
لیا درحالی‌که دستش را از روی کمر برداشت و به سمت صلیبی که در گودی گردنش قرار گرفته بود، برد و گفت:
- متاسفم، اما من به پیشگویی اعتقادی ندارم.
مورگان بازوی خود را از دست آلیسیا جدا کرد و به سمت در راه پله حرکت کرد.
آلیسیا دوید؛ جلوتر از مورگان قرار گرفت و سدِّ راهش شد.
- نه، صبر کن!
مورگان دست‌به‌سینه شد.
- ببین، حتی اگه اون بخواد، چرا باید بهش کمک کنم؟ اون به توانایی‌های من توهین کرد و تو جلسه برای من عوضی‌بازی درآورد. پس اگه می‌ذاری رد... .
آلیسیا از ورای شانه‌ی مورگان نگاه کلافه‌ای انداخت.
- لی، میشه فقط انجامش بدی؟
مورگان به موقع برگشت و توانست چهره لیا را ببیند که نرم شده بود. لیا آه کشید.
- خیلی خوب
آلیسیا با هیجان دست زد، اما مورگان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
وقتی مورگان به خطوط مختلف نگاه می‌کرد، قلب، سر، زندگی، سعی کرد جلوی افکاری که در سرش می چرخیدند را بگیرد. آلیسیا گفت که نگرانی‌های لیا حول دانشگاه است. جای تعجب نداشت. تا جایی که مورگان می‌توانست بگوید لیا در همه چیز ممتاز بود. اینکه والدینش به نوعی پشتش بودند قابل درک بود. مورگان همان‌طور که با شصتش خط زندگی لیا را لمس می‌کرد، خودش را آرام کرد. بازدمش را بیرون داد. پوستش شروع به گزگز کردن کرد، اما می‌دانست این به این دلیل بود که آنها در اتاقی که دانش آموزان اجازه ورود به آن را نداشتند بودند. یا چون دل تو دلش نبود که به سمت ماشینش برود و تلفن همراهش را چک کند. چشمانش را برای تمرکز بست.
پس از لحظه‌ای، مورگان در‌حالی‌که چشمانش بسته بود گفت: «دانشگاه مسئله‌ی مهمی برات نخواهد بود.
گزگز در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

مترجم انجمن + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
تاریخ ثبت‌نام
26/7/23
ارسالی‌ها
2,191
پسندها
4,403
امتیازها
24,473
مدال‌ها
43
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
مورگان چندین سال در مدرسه هنگام ناهار، یا خیلی مواقع بلافاصله قبل یا بعد از مدرسه، فال می‌گرفت. تابستان گذشته ریس پیشنهاد داده بود که این کار را تابستان هم انجام دهند. اگرچه آنها هر روز در پارک نبودند، اکثر هفته‌ها حداقل سه روز آنجا بودند. ریس همیشه به خوبی وقت مورگان را به طور کامل رزرو می‌کرد.
امروز، ریس تا ساعت دو پشت سر هم به مردم نوبت داده بود. گرچه آن روز هم مانند روزهای بی‌شمار قبل بود، مورگان به خوبی آگاه بود که یک چیز متفاوت است؛ و آن هم این بود که حواسش پرت است. او بین هر مشتری به طور مخفیانه تلفن خود را چک می‌کرد تا ببیند آیا تماس بی‌پاسخی یا پیامکی از طرف کلن وجود دارد.
مورگان در مورد کلن، تسین و ون به ریس نگفته بود. او راهی پیدا نمی‌شد که قسمتی از ماجرا را بدون مطرح کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا