متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان بیداری | delnia مترجم انجمن یک رمان

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #11
چند دقیقه بعد لوکاس لیوان بزرگی را جلوی مورگان گذاشت.
_ اینم شکلات سفید با یک شات تمشک برای تو. مورگان جرعه ای نوشید و لبخند بر لبانش آمد.
_ لوکاس این معرکه‌ست. از کجا می دونستی ازش خوشم میاد؟ لوکاس شانه بالا انداخت.
_ تو حدس این که مردم چه نوشیدنی های دوست دارن خیلی خوبم. این استعداد ویژه‌ایه که دارم.
موگان از لوکاس تشکر و پول نوشیدنی‌اش را پرداخت کرد. سپس دوباره توجهش را به مشتریان کافه داد. برای این که بتواند کمی بهتر ببیند به سمت چپ کافه رفت، اما هنوز خبری از کلن نبود. موبایلش را بیرون آورد و دوباره ساعت را چک کرد. ساعت از نه گذشته بود. مورگان با خود فکر کرد شاید این یک شوخی مسخره بیش نبود. احتمالش بود کار لینا و دوستانش باشد. اما مورگان نمی‌خواست باور کند لینا خودش را تا چنین سطحی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #12
کلن سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد.
_اما قبل از این که دلیلش را بهت بگم، چیزهای دیگه‌ای هست که باید بدونی.
موگان سرش را به طرفین تکان داد.
_ چیزهای دیگه هیچ اهمیتی برام نداره. فقط مادرم برام مهمه. تو حدودا ده سالت بود که اون رفت، از کجا در موردش می‌دونی؟ می دونی کجاست؟
در پاسخ تعلل کرد، انگار به چیزی می‌اندیشید.
_nine
_چی، آلمانی صحبت می‌کنی یا زبان دیگه‌ای؟
او سرش را تکان داد.
_ مادرت تقریبا ده ساله که رفته. من نه ساله بودم. و باید بگم نمی‌دونم کجاست.
مورگان به او خیره شد. ناقص بودن اطلاعاتش مانند چهره‌‌ی بی‌نقصش دیوانه‌کننده بود.
_ پس دقیقاً چی می‌دونی؟
_ باید بذاری از اول توضیح بدم، وگرنه هیچی به نظرت منطقی نمی‌رسه.باشه؟
مورگان لحظه‌ای به فکر کرد. او هنوز هم فکر می‌کرد ممکن است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #13
مورگان دهانش را گشود تا چیزی بگوید اما نتوانست کلمه ای به زبان بیاورد. آیا او واقعاً درست دیده بود؟ کلن واقعاً لیوان را روی میز حرکت داده بود؟ یا یه حقه ی شعبده بازیه.
او به سوال ناگفته ی مورگان پاسخ داد:
_ حقه نیست. مورگان در چشم‌های کلن نگاه کرد.
_من تو کدوم گروهم؟
کلن لبخندی زد.
_ باید به این اشاره کنم که اگه تو گروه دوم بودی، ما این مکالمه رو انجام نمی دادیم. اما تو... تو خاصی.
_ اما من هیچ کدوم از کارهایی رو که گفتی نمی‌تونم انجام بدم.
کلن گویی شک داشت.
_واقعاً؟ پس داری می گویی تو هرگز... پیش نیومده که وقتی اتفاقی میافته قبلش اون رو حدس زده باشی؟ یا چیزی در مورد کسی بدونی که نباید می دونستی؟
مورگان به آن فکر کرد. چند بار پیش آمد کسی او را ببیند و بگوید که پیش‌بینی.اش درست بوده است؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل سه

مورگان همراه کلن و دو غریبه‌ی دیگر رفت. وقتی سوار آستون مارتین سفید رنگی شد و روی صندلی عقبش جا گرفت، سعی کرد به این فکر نکند اگر پدرش بفهمد چه کار دارد می کند چه فکری راجع به او می‌کند.
کلن روی صندلی عقب کنارش نشست و پسر مو مشکی ماشین را در حالت دنده گذاشت و از پارکینگ خارج شد.
کلن گفت: آه، ادبم کجا رفته. تسین و ون.
و به ترتیب به پسر مو مشکی و مو بلوند اشاره کرد.
مورگان پرسید: تسین و ون؟ بی‌ادبی نباشه، ولی اینا دیگه چه جور اسمیه؟
مو بلوند که نامش ون بود به پشت سر نگاه کرد و خندید.
_ خوب ون مخفف وندله.
شکلکی درآورد و با انگشت شصتش به پسر مومشکی اشاره کرد.
_مادر تسین وقتی اونو به دنیا آورد مواد می‌زد. خوب جنسی هم بود.
_ بهش گوش نده. تسین فامیلیه. و این خیلی بهتر از وندله.
مورگان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #15
تسین سرعتش را کم کرد و ماشین را به محوطه‌ی پارکینگ کلیسا برد و توقف کرد. ثانیه‌ای نگذشت که ماشین پلیس پشت آن‌ها متوقف شد.
مورگان به پشت سر و ماشین پلیس نگاه کرد و سپس نگاهش را به کلن دوخت.
_ دوستت دیوونه‌ست؟
کلن به صندلی تکیه داد و دست به سینه شد. ابروهایش را بالا پایین کرد و نیشخند زد.
_همه‌ش قسمتی از نمایشه. فقط تماشا کن.
مورگان دوباره از شیشه ی عقب بیرون را رصد کرد. افسر پلیسی را دید که به ماشینشان نزدیک می‌شد. افسر مردی لاغراندام با شانه‌هایی پهن بود.تسین شیشه‌ی سمت خودش را پایین کشید.
افسر عینک آفتابی‌اش را درآورد و آن را به وسیله ی دسته‌اش به جیب پیراهنش آویزان کرد و از تسین گواهی‌نامه و کارت ماشینش را خواست. مورگان که درست پشت سر تسین نشسته بود، می‌دید که او هیچ حرکتی جهت پیروی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #16
افسر گفت: فکر کنم الان باید برم. چیز دیگه ای نیست که بتونم برات انجام بدم قربان؟
مورگان به افسر خیره شد، مطمئنا او درست نشنیده بود. مخفیانه نگاهی به صندلی جلویش و دستان تسین انداخت تا مطمئن بشود رویش اسلحه نکشیده باشد.اما تسین همچنان به آرامی در جایش نشسته بود، همانند تمام مدتی که گفتگو می کرد؛ دستانش را روی فرمان تکیه داده بود.
تسین با همان راحتی‌اش گفت:
_ فکر کنم برای امروز همین بس است، سرکار. بابت کمکت ممنونم. راستش، می‌دونی چیه؟ فقط یک چیز دیگه هست که دوست دارم برام انجام بدی. چطوره تا زمانی که ما از دیدت خارج شویم، مثل یک بالرین تو لباس صورتی‌ش بچرخی.
افسر پلیس نذاشت کمی از حرف تسین بگذرد، دستانش را با یک قوس ظریف بالای سرش برد و همانجا که ایستاده بود شروع به چرخیدن کرد.
تسین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #17
تسین ماشین را به پارکینگ یک رستوران نسبتاً معمولی هدایت کرد. حتی اسمش هم معمولی بود؛ خوراک‌پزی آمریکایی. تسین ماشین را به انتهای پارکینگ برد و به صورت مورب پارک کرد به طوری که سه جای پارک را اشغال کرد. ماشین را خاموش کرد و پیاده شد. صندلی‌اش را جلو داد تا مورگان بتواند پیاده شود. دستش را جلو برد تا مورگان آن را بگیرد و تعادلش را حفظ کند.مورگان خارج شد و پاهایش روی آسفالت قرار گرفت اما دستش را رها نکرد. تسین با علامت سوالی در چشمانش به او نگریست.
مورگان پرسید: چرا اونجا با اون پلیس اون کار رو کردی؟
ابروهایش تو هم رفت.
_ می‌خواستم نشونت بدم ما چه کارها می تونیم انجام بدیم. این که تو چه کار می تونی کنی.
مورگان گفت:آره، اما راه آسونتری هم وجود داشت برای اون کار. نیازی نبود آن مرد رو تحقیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #18
مورگان تمام آن مکان را کاوید. اینطور می نمود که همه‌ی حاضرین در آنجا مانند او و همراهانش، یک نفر را مانند ملازم در کنارشان داشتند. با این حال یک چیز به وضوح کم بود.
_ پس غذاها کجاست؟
کلن دوباره خندید و دختر کنارش هم بعد او خندید. کلن در حالی که انگشتانشان را روی بازوی دختر می کشید گفت:
_ غذا درست همین‌جاست. بهترین غذاهای آمریکایی.
مورگان به سبب استنباطی که از حرف او داشت دلش پیچ رفت. نگاهش به سمت گردن مردم عادی که آن‌ها را همراهی کرده بودندکشیده شد؛ اما هیچ نشانه‌ای از زخم آنجا ندید.
_ منظورت ... شما ... شما...
کلن، تسین و ون نگاهی با هم رد‌و‌بدل کردند و خندیدند؛ همراهانشان هم همین‌طور. صدای خنده‌ی آن‌ها عاری از شوخی بود.
ون سرش را به چپ و راست تکان داد.
_نه، یعنی، احتمالاً منشأ کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #19
در راه بازگشت مورگان باسماجت از پنجره به منظره‌ی بیرونِ آن زل زده بود. به خاطرِ دنیای جدیدی که بر او عیان شده، گیج و شوکه بود. او نمی‌توانست به آن تعلق داشته باشد. احتمالا آن‌ها در مورد او اشتباه می‌کردند.
اما در حینی که سعی در مجاب ساختن خود داشت، چیزی از جانب همراهانش دریافت کرد. حسی نامشخص بود، اما باز هم قوی‌تر از آن چه بود که قبلا هنگام طالعبینی مشتریانش تجربه کرده بود. تقریبا مانند آن بود که نور مشخصی از هر یک از آن‌ها می‌تراوید. برای کلن درخشان‌تر از بقیه بود.
وقتی تسین کنار دیلی گراند پارک کرد کلن موبایلی رو به مورگان داد گفت شماره‌اش را وارد کند.
_ چی؟ چرا؟
کلن لبخند زد و گفت: تا بتونم باهات تماس بگیرم.
وقتی مورگان حرکتی مبنی بر موافقت و پیروی از حرفش انجام نداد کلن گفت: لطفاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #20
سرانجام وقتی آن‌ها از تیررس نگاهش خارج شدند، مورگان به سمت ماشينش حرکت کرد. سوئیچ را از جیبش بیرون آورد و دکمه‌ی ریموت را فشرد. انگار نایی در دستانش نمانده بود که سوئیچ رها شد و افتاد. مورگان لگدی به آن زد و آن‌سوتر پرتش کرد. سرجایش ساکن ماند و دست‌هایش را روی صورتش گذاشت و با نوک انگشتانش بر روی پلک‌هایش فشار وارد کرد. باید آرام می‌شد و خودش را جمع‌و‌جور می‌کرد تا بتواند پشت فرمان بنشیند، اما درک و پذیرش این موضوع کار آسانی نبود. مغزش هنوز در تلاش برای پردازش چیزی که دید بود؛ کنترل ذهن و گرفتن انرژی از فردی که به این کار راضی بود. پس از آنکه کلن انرژی آن دختر را گرفت، مورگان نیرویی را در وجود کلن حس کرده بود.
پس قطعا این خود یک شروع برای او بود که توانست نیروی انرژی کلن را حس کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا