- ارسالیها
- 1,412
- پسندها
- 27,179
- امتیازها
- 47,073
- مدالها
- 26
- نویسنده موضوع
- #11
دهانش قفل شده و نمیتواند حتی جیغ بزند. کلاغهایی بدون سر به سمتش حملهور شدهاند و مدام به یکدیگر برخورد میکنند. رعد و برقی میزند و او را از جا میپراند. آسمان با تاریک میشود و مهی روی ماسهها میخزد تا او را خفه کند. سنگ از آسمان میبارد و کلاغهای بیسر را بر زمین میزند. شرلی وحشت زده چند قدم عقب میرود و به دیواری برخورد میکند. پشت سرش را که نگاه میکند دریای طوفانزده را میبیند نه دیوار! بوی خون در مشامش میپیچد. مایع داغی را روی پاهایش احساس میکند. به پاهایش که نگاه میکند، خون کلاغها دارد شن را از روی پاهایش میشوید. سنگی به سرش میخورد و بلافاصله خون از گوشهی پیشانیاش جاری میشود. توی گوشش میرود و شرلی گرمایش را حس میکند. باز به عقب قدم برمیدارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش