متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان سم هستم بفرمایید | رهاورد مترجم انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع Raha~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 709
  • کاربران تگ شده هیچ

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام اصلی: You've Reached Sam
نام ترجمه‌شده: سم هستم بفرمایید
ژانر: #عاشقانه #تراژدی
مترجم: مهدیه رادمهر
ناظر: Armita.sh Armita.sh
خلاصه: جولی هفده ساله آینده خود را کاملاً برنامه‌ریزی کرده است. او تصمیم دارد وقتی به سن 18 سالگی رسید با سم ازدواج کند؛ از شهر کوچکشان نقل مکان کند، به دانشگاه برود و زندگی جدیدی با او بسازد. سم رویای نوازندگی در سر دارد و جولی رویای نویسندگی. آینده‌ای هیجان‌انگیز!
اما دست سرنوشت در حادثه‌ای کاملاً تلخ و دردناک سم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°


583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg


مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
♥♥تاپیک جامع درخواست جلد♥♥

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
«لحظه‌ای که چشمانم را می‌بندم، خاطرات مانند فیلمی قدیمی جلوی چشمانم رژه می‌روند و دوباره خودم را در اول ماجرا می‌بینم»
-آغاز-
با هجوم برگ‌ها وارد کتاب‌فروشی می‌شود. کاپشن جین با آستین‌های تازده و پیراهن سفید پوشیده است. از سه هفته‌ی پیش که کارم را شروع کرده‌ام، سومین باری است که می‌آید اینجا. اسمش سَم اُبایاشی‌ست... همان پسر توی کلاس ادبیاتم. تمام شیفت کاری‌ام را از ویترین سرک کشیده‌ام که ببینم باز هم سر و کله‌اش پیدا می‌شود یا نه. به دلیلی که سر در نمی‌آورم، تا به حال با هم حرفی نزده‌ایم. گشتی توی مغازه می‌زند من هم به حساب و کتاب مشتری‌ها می‌رسم و دوباره قفسه‌ها را پر می‌کنم. نمی‌دانم دنبال چیز خاصی می‌گردد یا از حس وقت گذراندن در کتاب‌فروشی لذت می‌برد و یا اینکه آمده است تا من را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
به طرف میزی در انتهای دیگر کافه راه می‌افتم و وسایلم را زمین می‌گذارم. سر فرصت، دفترهایم را روی میز پخش می‌کنم و به خودم جرئت می‌دهم حتی برای سفارش نوشیدنی هم که شده سراغ سم بروم؛ ولی همین که سرم را از روی میز بلند می‌کنم، می‌بینم با فنجانی بخارآلود کنارم ایستاده است. «وای!» از حضور ناگهانی‌اش یکه می‌خورم. «اینکه سفارش من نیست». سم می‌گوید:
- آره می‌دونم. آخرین بار اینو سفارش دادی... لاته عسل و اسطوخودوس، درسته؟
فنجان را روی میز می‌گذارم. نگاه خیره‌ام را از فنجان به سم، پیشخوان شلوغ و دوباره به سم می‌دوزم.
- باید بیام اونجا حساب کنم؟
می‌زند زیر خنده!
- نه... یعنی مهمون کافه‌ای! نگران نباش.
- اوه!
سکوتی عمیق بین ما حاکم می‌شود. یک‌چیزی بگو جولی! او پیشنهاد می‌کند:
- اگه اینو دوست نداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
هر دو می‌خندیم. شانه‌هایم کمی شل می‌شوند. می‌گوید:
- اشکالی نداره اینجا بشینم؟
- نه اصلا! بفرمایید.
وسایلم را از روی میز جمع می‌کنم و و اجازه می‌دهم صندلی کنار مرا اشغال کند. سم می‌پرسد:
- از کجا به اینجا نقل‌مکان کردی؟
- سیاتل.
- شنیدم که اونجا بارون خیلی زیاد می‌باره.
- آره... دقیقا همینطوره.
همینطور که کنار هم نشسته‌ایم و حرف می‌زنیم، لبخند می‌زنم و برای اولین‌بار درباره درس و مدرسه صحبت می‌کنیم؛ کلاس‌هایی که گذراندیم و چیزهای کوچکی درباره خودمان. او یک برادر کوچک‌تر دارد، مستندهای موسیقی را دوست دارد و گیتار می‌نوازد. هر از گاهی چشمانش به اطراف اتاق می چرخد، انگار که او هم عصبی است. اما بعد از چند ساعت، هر دوی ما مثل دوستان قدیمی می‌خندیم. در خارج از کافه، خورشید درحال غروب کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
ما به هم نگاه می‌کنیم. نمی‌توانم دقیق بگویم که او خیلی بی‌ادب است یا نه. تلفنم روی میز می‌لرزد و نگاهی به زمان می‌اندازم. انگار از یک رویا بیدار شده‌ام: «اشکالی نداره. من باید زودتر برم خونه»
وقتی از پشت میز بلند می‌شوم، تیلور صندلی مرا اشغال می‌کند و تعجبم را درمورد اینکه آیا آنها باهم هستند یا نه برمی‌انگیزد. برای خداحافظی دست تکان می‌دهم، اما قبل از اینکه بروم، به سمت پیشخوان جلو می‌روم. وقتی مطمئن می‌شوم سم نگاه نمی‌کند، یک گل کاغذی را از کیفم بیرون می‌آورم و آن را کنار ثبت می‌گذارم. من یک هفته را صرف تماشای آموزش‌هایی در مورد نحوه چین دادن شکوفه‌های گیلاس کردم، اما این مراحل برای دستان آموزش‌ندیده من خیلی سخت جلوه می‌کرد. یک سوسن راحت‌تر بود.
زیپ کیفم را می‌بندم و با عجله از در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
- کجا می‌خوای بری؟ تو که تازه به اینجا اومدی... .
مطمئن نیستم که چه جوابی بدم. سکوتم که طولانی می‌شود سم سری تکان می‌دهد و می‌گوید:
- پس این یه رازه... .
- شاید یه وقت دیگه بهت بگم
- عادلانه‌ست. پنج‌شنبه آینده چطوره؟
وقتی وارد پارکینگ مدرسه می‌شویم جلوی خنده‌ام را می‌گیرم. با وجود اینکه این رانندگی زیاد طول نمی‌کشد، پنجشنبه‌ها به روز موردعلاقه من در هفته تبدیل می‌شوند.
***
خاطرات مرا به‌جای دوردست‌تری می‌برند. نورها در کف سالن بدنسازی می‌رقصند و وقتی از میان طاق‌نمای ساخته‌شده از بادکنک‌های نقره‌ای و طلایی عبور می‌کنم، موسیقی به صدا در می‌آید.شب رقص مدرسه است و من اینجا کسی را نمی‌شناسم. لباس جدیدی را پوشیده‌ام که مادرم در انتخاب آن به من کمک کرد. ساتن آبی تیره که پشت آن تنها با دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
- جولی!
برمی‌گردم و سم را می‌بینم که با کت و شلوار مشکی، جدی‌تر از هر زمانی به‌نظر می‌رسد. می‌پرسد:
- کجا میری؟
- خونه.
- وسط بارون؟
نمی‌دانم چه بگویم. احساس می‌کنم یک احمق تمام‌عیارم. پس به زور لبخند می‌زنم:
- این فقط یک مه کوچیکه. من اهل سیاتلم، یادت که نرفته؟
- اگر بخوای می‌تونم برسونمت
گونه‌هایم گرم می‌شود.
- اشکالی نداره. من از پیاده‌روی بدم نمیاد.
- مطمئنی؟
- آره نگران نباش... .
من می‌خواهم بروم ولی سم حرکتی نمی‌کند. دلیل دیگری می‌آورم:
- دوست‌دخترت تنهاست، منتظرش نذار
- چی؟!
کمی لکنت دارد.
- تیلور دوست‌دخترم نیست ما فقط با هم دوستیم.
خیلی چیزها هست که می‌خواهم بگویم، اما تپش‌های مکرر قلبم مرا از حرف زدن بازمی‌دارد. من نباید این احساس را داشته باشم. من و سم حتی با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
- یعنی هیچ‌کس توی اینجور جاها احساس خوبی داره؟!
- خب.. شاید آدم مناسبی رو برای همراه شدن انتخاب نکردی.
وقتی این را می‌گوید، نفسم حبس می‌شود. حتی از بیرون ورزشگاه هم می‌توانیم موسیقی را از دیوارها بشنویم که به آهنگ آرام دیگری تبدیل می‌شود.
سم دم در ایستاده و روی پاشنه‌های کفش مجلسی‌اش به جلو و عقب تکان می خورد.
- می‌تونم به یه رقص آروم دعوتت کنم؟
- نمی‌دونم... من خیلی خوب نمی‌رقصم و دوست ندارم بقیه تماشام کنن.
سام به اطراف نگاهی می‌اندازد. بعد از چند ثانیه لبخند کوچکی می‌زند و دستش را دراز می‌کند:
- خب، الان کسی ما رو تماشا نمی‌کنه
- سم...
پوزخند آشنای او ظاهر می شود و حرفم را قطع می‌کند:
- فقط یه رقصه!
نفسم را حبس می‌کنم که سم جلوتر می‌آید، دستم را می‌گیرد و مرا به خودش نزدیک می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,970
پسندها
14,380
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
سم سرش را پایین می‌اندازد و با خودش می‌خندد. در حالی که دستم را می‌گیرد، کمی عصبانی می‌پرسم:
- چی برات اینقدر خنده‌داره؟!
او شکوفه گیلاس را از مچ دستم جدا کردا و شروع به باز کردن آن می‌کند. می‌خواهم اعتراض کنم اما وقتی فقط یک ورق کاغذ را در دستش می‌بینم، سکوت می‌کنم. داخل آن یک یادداشت با نام و شماره سم است.
- هیچ وقت فکر نمی کردم بازش کنم... .
- باید حدس می‌زدم. تقصیر منه.
هر دو می‌خندیم. ناگهان لبخندم محو می‌شود. سم می‌پرسد:
- چی شد؟
- شکوفه گیلاسم الان خراب شد.
کاغذ پاره و از نم باران خیس شده است.
سم می گوید:
- نگران نباش... میتونم یکی دیگه برات درست کنم؛ می‌تونم هزارتای دیگه ازش برات درست کنم. تا آخر عمر...
در حالی که به رقص آهسته خود در پارکینگ ادامه می دهیم، از دیوار سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

موضوعات مشابه

عقب
بالا