- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 865
- پسندها
- 5,547
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #571
منتظر به علی چشم دوختم. نفس عمیقی کشید. دو دستش را ابتدا به صورتش کشید و بعد هر دو را به سرش رساند و موهای بلند خیالیاش را به عقب کشید. کاملاً معلوم بود هنوز تردید دارد چیزی بگوید. کمی صبر کردم تا بالاخره لب باز کرد.
- یه روز پدرش باهام تماس گرفت و ازم خواست برم شرکتش و تأکید کرد که به هیچوجه دخترش نفهمه؛ من هم خوشحال از اینکه پدرش بالأخره منو قبول کرده یه سبد گل گرفتم و رفتم شرکت دیدنش، اما استقبال چندانی از من نشد، مثل همیشه اخم بود و سرد حرف میزد، تا نشستم گفت:«تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی؟» تعجب کردم گفتم:«کدوم بازی؟» گفت:«همین بازی بچگانه عشق و عاشقی که با دخترم راه انداختی» گفتم:«من دخترتون رو بازی ندادم» هنوز اون نگاه حق به جانب رو یادمه که گفت:«من برخلاف دخترم فریب...
- یه روز پدرش باهام تماس گرفت و ازم خواست برم شرکتش و تأکید کرد که به هیچوجه دخترش نفهمه؛ من هم خوشحال از اینکه پدرش بالأخره منو قبول کرده یه سبد گل گرفتم و رفتم شرکت دیدنش، اما استقبال چندانی از من نشد، مثل همیشه اخم بود و سرد حرف میزد، تا نشستم گفت:«تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی؟» تعجب کردم گفتم:«کدوم بازی؟» گفت:«همین بازی بچگانه عشق و عاشقی که با دخترم راه انداختی» گفتم:«من دخترتون رو بازی ندادم» هنوز اون نگاه حق به جانب رو یادمه که گفت:«من برخلاف دخترم فریب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.