- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,228
- پسندها
- 9,010
- امتیازها
- 27,673
- مدالها
- 17
سطح
17
- نویسنده موضوع
- #701
پدر بعد از کمی مکث خود را جلو کشید.
- همین امروز، بعد کار میریم پیش خیاط من، میدم فعلاً دو دست مانتو و شلوار رسمی و خوشدوخت برات بدوزه، یکی طبق نظر من کرم و قهوهایروشن، یکی هم طبق دلخواه خودت دودی و مشکی.
متفکرانه عقب نشست.
- شال رو هم باید بذاری کنار، به جاش روسری استفاده کن، از اون کوتاهها.
به پاهایم اشاره کرد و گفت:
- پوتینها رو هم با کفش چرم پاشنهدار عوض کن.
و بعد از کمی فکر گفت:
- به جای کولهپشتی هم یه کیف دستی کوچیک، ترجیحاً دسته کوتاه دست میگیری.
اعصابم داشت بهم میریخت. من قصد نداشتم برای کار به اینجا بیایم و حالا پدر حتی لباس فرمم را هم انتخاب میکرد.
- بابا! این حرفها یعنی چی؟ من که نمیخوام بیام اینجا.
- ولی بالاخره که باید بیای.
- حتماً هم همهی این کارها رو باید...
- همین امروز، بعد کار میریم پیش خیاط من، میدم فعلاً دو دست مانتو و شلوار رسمی و خوشدوخت برات بدوزه، یکی طبق نظر من کرم و قهوهایروشن، یکی هم طبق دلخواه خودت دودی و مشکی.
متفکرانه عقب نشست.
- شال رو هم باید بذاری کنار، به جاش روسری استفاده کن، از اون کوتاهها.
به پاهایم اشاره کرد و گفت:
- پوتینها رو هم با کفش چرم پاشنهدار عوض کن.
و بعد از کمی فکر گفت:
- به جای کولهپشتی هم یه کیف دستی کوچیک، ترجیحاً دسته کوتاه دست میگیری.
اعصابم داشت بهم میریخت. من قصد نداشتم برای کار به اینجا بیایم و حالا پدر حتی لباس فرمم را هم انتخاب میکرد.
- بابا! این حرفها یعنی چی؟ من که نمیخوام بیام اینجا.
- ولی بالاخره که باید بیای.
- حتماً هم همهی این کارها رو باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.