- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 5,058
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #381
صورت زهرا از اشک پوشیده شده بود.
- من و ننه جان نتونستیم کاری کنیم، وقتی دست به یقه شدن جیغ و داد کردم، همسایهها ریختن ولی نفهمیدم چطور زود چاقو کشید زد تو گردن کاظم و در رفت که کسی نتونست کاری بکنه.
با دو دست اشکهایش را پاک کرد. صدایش در گریه نامفهوم شد.
- کاظم در دم تموم کرد...رفت...خیلی راحت...هیچکَس هم نتونست کاری بکنه.
من هم اشکهایم برای زن حاملهای که جلوی چشمانش شوهر کشته شدهاش را دیده بود، روان شد.
زهرا نفس عمیقی کشید و گریهاش را کنترل کرد.
- پسره رو گرفتن، خانوادهاش هر کاری کردن ننه جان کوتاه نیومد، خونوادهاش پولدار بودن، اون طرفهای ما اینها خیلی مهمن، طایفه بزرگیاند، اما هر کاری کردن ننه جان رضایت نداد، حق داشت، تک پسرش بود. سایه سرش بود. اینقدر سر حرفش...
- من و ننه جان نتونستیم کاری کنیم، وقتی دست به یقه شدن جیغ و داد کردم، همسایهها ریختن ولی نفهمیدم چطور زود چاقو کشید زد تو گردن کاظم و در رفت که کسی نتونست کاری بکنه.
با دو دست اشکهایش را پاک کرد. صدایش در گریه نامفهوم شد.
- کاظم در دم تموم کرد...رفت...خیلی راحت...هیچکَس هم نتونست کاری بکنه.
من هم اشکهایم برای زن حاملهای که جلوی چشمانش شوهر کشته شدهاش را دیده بود، روان شد.
زهرا نفس عمیقی کشید و گریهاش را کنترل کرد.
- پسره رو گرفتن، خانوادهاش هر کاری کردن ننه جان کوتاه نیومد، خونوادهاش پولدار بودن، اون طرفهای ما اینها خیلی مهمن، طایفه بزرگیاند، اما هر کاری کردن ننه جان رضایت نداد، حق داشت، تک پسرش بود. سایه سرش بود. اینقدر سر حرفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر