- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 5,052
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #391
زنها کِل کشیدند و علی نزدیکتر به من نشست. گرمای حضور بیفاصلهاش تپش از سر ترس قلبم را بیشتر کرد. نگاهم را بالا نمیآوردم. دیدم که مرضیه خانم جعبه حلقهی مرا بلند کرد و انگشتان مردانه علی حلقهی طلایی را که سه نگین ریز به صورت اریب روی آن قرار داشت و علی داده بود تاریخ عقدمان را داخلش حک کرده بودند را برداشت. نگاهم را فقط تا دستش بالا بردم. چارهای نداشتم «بله» گفته بودم و باید حلقهی تعهد در دست میکردم. ناچار دستم را بالا بردم و علی حلقه را به آرامی در انگشتم کرد. صدای کِل کشیدن زنها نوای سوگواری من بود، چرا که یادآور شد من نیز باید حلقه را در دست او بکنم. با دست لرزان انگشتر عقیق زرد رنگی را که به خواست علی از جنس نقره و به عنوان حلقه برایش گرفته بودم را از میان جعبهای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش