متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #191
هانس در جایش نزدیک به حوض تکانی خورد و دستش را برای فرو نشاندن سر و صداها بالا برد. وقتی همه با دیدن او ساکت شدند، با طمأنینه خیره به آنها لب زد:
- ‌پس زندگی این جادوگر در قبال زندگی و بخشش این دختر.
همه با بالا بردن سلاح‌هایشان و فریادهای از سر شادی، حرفش را تأیید کردند. هانس با سر به نگهبان‌های بریف اشاره داد و نگهبان‌ها او را رها کردند و از او فاصله گرفتند. بریف ناتوان به روی زمین افتاد و نالان خودش را به روی زمین کشید و مرمرهای خاکستری کف را با انگشتان خونینش رنگین کرد و چشم‌های از بین رفته‌اش را از میان شکاف عمیق پلک‌هایش تکانی داد تا جمعیت در حال حمله به او را رصد کند و التماس کرد:
- خواهش می‌کنم من رو بکشید! نذارید به دست اونا بیفتم.
مردم به او رسیدند و هر یک جایی از بدنش را گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #192
سلام عزیزام، خوبید که ان‌‌شاءالله:smiling-face-with-smiling-eyes:
مدتی پارت نداشتم و به اصطلاح به قفل قلم مبتلا شدم. با اینکه می‌دونستم چی می‌خوام بنویسم ولی چ کنم که دستم نمی‌رفت. جبران می‌کنم و اگه خدا بخواد دیگه داریم کم‌کم دفتر آنمون رو می‌بندیم.
اگه ممکنه بازم با نظرات قشنگتون همراهم باشید:hugging-face:

ـــــــــــــــــــــــ
مردان و زنان جادوگر از سراسر آنمون به دستور شاه در آن نقطه جمع شده و بی‌صدا کنار یک‌دیگر ایستاده بودند. صورت‌هایشان در میان تاریکی شنل‌های بلند و گشاد کلاه‌دارشان مخفی بود و یانیس چهره‌ی هیچ‌یک را نمی‌دید.
کم‌کم تجمعی عظیم از سرخ‌پوشان در نزدیکی بیشه‌زار تاریک و رقصان فاتن، شکل می‌گرفت که بالاخره از میان چادری کوچک و سیاه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #193
این بزودی من در اصل چهار پنج صفحه دیگه‌ستا، پس حالا حالاها هستیم:smiling-face-with-hearts:
ــــــــــــ
طولی نکشید که این خبر مانند طاعون در بین جادوگران آنمون دهان به دهان پیچید و شوری مرموز آنها را وادار به حرکت و جنبش‌های مخفی و عجیب کرد.
جنگی در راه بود و آسمان کبود آنمون این را خیلی زودتر از آنچه که باید نشان می‌داد. غرش‌های بدون بارش دائم آسمان را می‌لرزاند و نورهای پرقدرت بعد از آن، هشتاری هولناک را فریاد می‌زد.
***
روزهای آرام قبل از انقلاب بزرگ آنمون کم‌کم به پایان می‌رسید و شاه بالاخره جلسه‌ای با وزیرانش ترتیب داده و همه چیز را با آن‌ها درمیان گذاشت.
هیچ‌یک با وجود مخالفت شدیدی که با جنگ داشتند، جرأت سرپیچی از شاه را نداشت. تنها کسی که بدون ترس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #194
خب، شاه اولین حرکت رو زد، بیایین ببینیم تو این جنگ کی چه دستی رو می‌کنه:sugarwarez-015:
پایانش یعنی قابل پیش‌بینیه؟:melting-face:

ـــــــــــــــــــــ
و سر تاج‌دار چوبینی را به روی نقطه‌ای از طرح‌های نامفهوم با اسم ایوارو ویان که در واقع یکی از روستاهای مرزی بود، گذاشت و سر سرباز اول را با انگشت دیگرش به روی خطوط آن‌سوی مرزها لغزاند:
- به توآوِر میره و ارتش و من اون‌موقع به تو ملحق خواهیم شد. تا پایان زمستان و بعد شروع سال نو، ما ایوازولا رو فتح می‌کنیم و زولان در مقابل ما به زانو میفته.
کلانوس هیکل درشتش را خم کرد و خش‌خش و حرکت محکم زره و لباس‌هایش به روی تنش سکوت اتاق را شکست و به خطوط مرزی روی نقشه جایی که شاه لحظاتی قبل به آن اشاره کرده بود، پنجه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #195
سپس شنل بلند سیاهش را با یک دست گرفت و از کنار کلانوس که چانه‌اش از شدت وحشت نگاه شاه به سینه‌اش چسبیده بود، گذشت و با نگاهش به یانیس اشاره‌ای داد و هر دو اتاق را ترک کردند تا بالاخره سرمای اتاق جایش را به گرمای سوزان و خفه‌ کننده‌ی شعله‌ها دهد. در بین راه صدای آرام شاه مدام در گوش یانیس زمزمه می‌شد تا تمام دستورات و وظایفش را در دوره‌ی جنگ به او یادآوری کند.
***
انعکاس شعله‌ی رقصان در شیشه‌ی مقابلش را یک لحظه رصد کرد و چرخید. عصبی و بی‌قرار بار دیگر طول اتاق را طی کرد و بعد نگاهش را به بتاروس داد که نیم‌تنه‌ی لاغر و بلندش را بر روی مبل مخمل قوز داده و با دقت از بند ضخیمی تعدادی مهره‌‌ی چوبی را عبور می‌داد. نگاه آب افتاده‌اش را بالا برد و به چین‌های عمیق پیشانی هانس دقیق شد. همان‌موقع در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #196
صدایش آرام و به لطافت موسیقی یک زنگ بود. با این حال پر از غرور و تکبری افراط‌گرانه نگاهش را در اجزای صورت هانس می‌گرداند.
هانس نیم‌تنه‌ی عضلانی‌اش را در زیر ردای نخی نازکش، روبه جلو خم کرد و فوراً جواب داد:
- بله، شاه ارتش عظیمی رو تشکیل داده و... .
ولیعهد صدای آهنگینش را بالا برد و پر از تحقیر به میان حرفش پرید:
- شاه؟!
دستش به نرمی به دور دسته‌ی طلایی مبل حلقه شد. پوزخندی زد و ادامه داد:
- عجیبه! تو و افرادت به روی اون شمشیر کشیدید و مدعی هستید که اون شاه شما نیست و در پی نابودی اون هستید، با این حال باز هم به عنوان شاه از اون یاد می‌کنید.
پوزخندش ناگهان از روی لب‌هایش محو شد و پس از مکث کوتاهی ادامه داد:
- بله، یک ضرب‌المثل اشرافی هست که میگه کسی که یکبار لباسی رو به تن کنه، تا ابد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #197
نگاه پر غرور و تکبر گوانتر به روی همراهانش چرخید. زن موبور همچنان به گوشه‌ی مبلش مانند ماهی نورانی در میان بستر شب، لم داده بود و نگاه گربه‌ای عجیبیش را به روی آن‌ها می‌چرخاند. گوانتر بدون تردید پچ زد:
- البته که راهش رو می‌دونیم. اون رو فقط با چیزی که از جنس خودش باشه میشه کشت؛ مثل خون، پوست و استخونش. شما چنین چیزی دارید؟
و با دقت به صورت عبوس و ناراضی هانس خیره شد. ایوانس در جای خودش درست در پشت سر هانس تکانی خورد و نگاه بتاروس که قبلاً این را گفته بود به روی هانس نشست. هانس امیدوار بود، راه دیگری باشد که از آن بی‌خبر است. کلافه کف دستانش را به روی هم کشید و نگاهش را به فرش سرخ زیر میز چوبین داد:
- راه دیگه‌ای نیست؟ شاید باشه و ما بی‌خبریم.
گوانتِر تأیید کرد:
- البته، شاید باشه که ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #198
ولیعهد گوانتر از این سکوت ناگهانی و جو سنگین ایجاد شده، عصبی شده و قبل از اینکه این محافظه‌کاری را اهانت تلقی کند لب گشود:
- برای چی؟ چرا امکانش نیست؟
و خیلی سریع ادامه داد:
- اون برای انجام کاری رفته؟ امکانش هست در روزهای آینده اون رو ملاقات کنم؟ اون کیه؟
ولیعهد به تک‌تک چهره‌های گرفته‌ی مقابلش دقیق شد. بازتاب نور نارنجی مشعل‌ها به روی موهای شب‌رنگ ریخته‌اش با هر تکان سرش چشم را می‌زد. نگاه کشیده‌اش با خشم به روی آن‌ها تنگ شد که زن موبور، تکانی به تن نحیفش داد و با لبخندی که مانند الماس در میان اجزای بی‌نقص صورتش می‌درخشید، پچ زد:
- ولیعهد ما واقعاً به شبح علاقمنده و خبرهای اون رو مثل یه داستان دنبال می‌کنه و درموردش حتی یک کتاب هم نوشته.
ولیعهد به سرعت آرام گرفت. متوجه چیز اشتباه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #199
هانس هنوز هم در حیرت به دهان او خیره بود. بتاروس قد خمیده و پردردش را روی مبل جلو کشید و نگاه ریز و تارش را به روی خطوط خوانا انداخت. او هم متعجب شد و پرسید:
- ضمانتی که از ما می‌خواین، اون چیه؟
ولیعهد نگاه آرام و روحانی‌اش را بر روی صورت سرخ هانس گرداند و پچ زد:
- در شرایط عادی فقط پیمان خون و در شرایطی که یک سرزمین از قبل خیانتش رو نشون داده و به برادری‌ها پشت کرده، یک زندگی وسط گذاشته میشه.
هانس گیج شده، چشم به روی هم گذاشت و نفسی تازه کرد. سپس صدایش را پایین آورد و پرسید:
- یک زندگی؟
ولیعهد لبخند اطمینان بخشی به روی خط بی‌حالت لبش نشاند و تأیید کرد:
- بله، مثلاً دختر و یا خواهرت رو به عقد یکی از شاهزاده‌های ما درمیاری.
هانس گیج‌تر از قبل پچ زد:
- ولی من نه خواهری دارم و نه دختری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #200
طبیب مرد سنگدلی که بی‌توجه به ناتوانی‌اش، به‌زور دهانش را با فشار پنجه‌های قدرتمندش به روی فک ظریفش، باز می‌کرد و به او دارو و سوپی سرد می‌خوراند. سوپی که طعم آن را نمی‌دانست. همان اول با خوردن اولین قاشق سوپ فهمیده بود که تا آخر عمرش دیگر طعم هیچ غذایی را نمی‌فهمید و هیچ لذتی از خوردن نخواهد برد.
با شنیدن صدای شلیک توپ‌ها سر بالا برد و نگاه شیشه‌ایش را به هزاران ذره‌ی کوچک آتش پاشیده در دل نیمه تاریک آسمان داد. ذرات کوچک برف به آرامی از مقابل دیدگانش می‌گذشت و نگاه ماتش محو آتش‌های رنگین آسمانی بود. نفس عمیقی کشید و هوای سرد قصر را فرو برد.
روزهای اول هر وقت چیزی به دهانش می‌رسید تا دقایقی طولانی تمام اجزای دهانش می‌سوخت و از درد آن ناخواسته اشک‌هایش جاری می‌شد. هنوز هم کاملاً خوب نشده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا