• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,207
پسندها
14,524
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #191
هانس در جایش نزدیک به حوض تکانی خورد و دستش را برای فرو نشاندن سر و صداها بالا برد. وقتی همه با دیدن او ساکت شدند، با طمأنینه خیره به آنها لب زد:
- ‌پس زندگی این جادوگر در قبال زندگی و بخشش این دختر.
همه با بالا بردن سلاح‌هایشان و فریادهای از سر شادی، حرفش را تأیید کردند. هانس با سر به نگهبان‌های بریف اشاره داد و نگهبان‌ها او را رها کردند و از او فاصله گرفتند. بریف ناتوان به روی زمین افتاد و نالان خودش را به روی زمین کشید و مرمرهای خاکستری کف را با انگشتان خونینش رنگین کرد و چشم‌های از بین رفته‌اش را از میان شکاف عمیق پلک‌هایش تکانی داد تا جمعیت در حال حمله به او را رصد کند و التماس کرد:
- خواهش می‌کنم من رو بکشید! نذارید به دست اونا بیفتم.
مردم به او رسیدند و هر یک جایی از بدنش را گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,207
پسندها
14,524
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #192
سلام عزیزام، خوبید که ان‌‌شاءالله:smiling-face-with-smiling-eyes:
مدتی پارت نداشتم و به اصطلاح به قفل قلم مبتلا شدم. با اینکه می‌دونستم چی می‌خوام بنویسم ولی چ کنم که دستم نمی‌رفت. جبران می‌کنم و اگه خدا بخواد دیگه داریم کم‌کم دفتر آنمون رو می‌بندیم.
اگه ممکنه بازم با نظرات قشنگتون همراهم باشید:hugging-face:

ـــــــــــــــــــــــ
مردان و زنان جادوگر از سراسر آنمون به دستور شاه در آن نقطه جمع شده و بی‌صدا کنار یک‌دیگر ایستاده بودند. صورت‌هایشان در میان تاریکی شنل‌های بلند و گشاد کلاه‌دارشان مخفی بود و یانیس چهره‌ی هیچ‌یک را نمی‌دید.
کم‌کم تجمعی عظیم از سرخ‌پوشان در نزدیکی بیشه‌زار تاریک و رقصان فاتن، شکل می‌گرفت که بالاخره از میان چادری کوچک و سیاه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,207
پسندها
14,524
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #193
این بزودی من در اصل چهار پنج صفحه دیگه‌ستا، پس حالا حالاها هستیم:smiling-face-with-hearts:
ــــــــــــ
طولی نکشید که این خبر مانند طاعون در بین جادوگران آنمون دهان به دهان پیچید و شوری مرموز آنها را وادار به حرکت و جنبش‌های مخفی و عجیب کرد.
جنگی در راه بود و آسمان کبود آنمون این را خیلی زودتر از آنچه که باید نشان می‌داد. غرش‌های بدون بارش دائم آسمان را می‌لرزاند و نورهای پرقدرت بعد از آن، هشتاری هولناک را فریاد می‌زد.
***
روزهای آرام قبل از انقلاب بزرگ آنمون کم‌کم به پایان می‌رسید و شاه بالاخره جلسه‌ای با وزیرانش در ترتیب داده و همه چیز را با آن‌ها درمیان گذاشت.
هیچ‌یک با وجود مخالفت شدیدی که با جنگ داشتند، جرأت سرپیچی از شاه را نداشت. تنها کسی که بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,207
پسندها
14,524
امتیازها
70,673
مدال‌ها
51
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #194
خب، شاه اولین حرکت رو زد، بیایین ببینیم تو این جنگ کی چه دستی رو می‌کنه:sugarwarez-015:
پایانش یعنی قابل پیش‌بینیه؟:melting-face:

ـــــــــــــــــــــ
و سر تاج‌دار چوبینی را به روی نقطه‌ای از طرح‌های نامفهوم با اسم ایوارو ویان که در واقع یکی از روستاهای مرزی بود، گذاشت و سر سرباز اول را با انگشت دیگرش به روی خطوط آن‌سوی مرزها لغزاند:
- به توآوِر میره و ارتش و من اون‌موقع به تو ملحق خواهیم شد. تا پایان زمستان و بعد شروع سال نو، ما ایوازولا رو فتح می‌کنیم و زولان در مقابل ما به زانو میفته.
کلانوس هیکل درشتش را خم کرد و خش‌خش و حرکت محکم زره و لباس‌هایش به روی تنش سکوت اتاق را شکست و به خطوط مرزی روی نقشه جایی که شاه لحظاتی قبل به آن اشاره کرده بود، پنجه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا