- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #191
هانس در جایش نزدیک به حوض تکانی خورد و دستش را برای فرو نشاندن سر و صداها بالا برد. وقتی همه با دیدن او ساکت شدند، با طمأنینه خیره به آنها لب زد:
- پس زندگی این جادوگر در قبال زندگی و بخشش این دختر.
همه با بالا بردن سلاحهایشان و فریادهای از سر شادی، حرفش را تأیید کردند. هانس با سر به نگهبانهای بریف اشاره داد و نگهبانها او را رها کردند و از او فاصله گرفتند. بریف ناتوان به روی زمین افتاد و نالان خودش را به روی زمین کشید و مرمرهای خاکستری کف را با انگشتان خونینش رنگین کرد و چشمهای از بین رفتهاش را از میان شکاف عمیق پلکهایش تکانی داد تا جمعیت در حال حمله به او را رصد کند و التماس کرد:
- خواهش میکنم من رو بکشید! نذارید به دست اونا بیفتم.
مردم به او رسیدند و هر یک جایی از بدنش را گرفت...
- پس زندگی این جادوگر در قبال زندگی و بخشش این دختر.
همه با بالا بردن سلاحهایشان و فریادهای از سر شادی، حرفش را تأیید کردند. هانس با سر به نگهبانهای بریف اشاره داد و نگهبانها او را رها کردند و از او فاصله گرفتند. بریف ناتوان به روی زمین افتاد و نالان خودش را به روی زمین کشید و مرمرهای خاکستری کف را با انگشتان خونینش رنگین کرد و چشمهای از بین رفتهاش را از میان شکاف عمیق پلکهایش تکانی داد تا جمعیت در حال حمله به او را رصد کند و التماس کرد:
- خواهش میکنم من رو بکشید! نذارید به دست اونا بیفتم.
مردم به او رسیدند و هر یک جایی از بدنش را گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش