متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #201
نگهبان کمی گردنش را به سمتشان تاب داد و پرتمسخر جواب داد:
- اُوردنش تا واسه مُردن آماده‌ش کنن.
مرد عصبی نگاه تیره و پرغیظش را به روی او تنگ کرد که رنگ از روی نگهبان پرید و تمسخر از کلامش رفت:
- پدر و مادرش به شاه خ**یا*نت کردن و هر دوشون رو دار زدن. زبون این بچه رو هم بریدن و می‌خوان دارش بزنن.
مرد از شدت تحیر یکه خورده و تکان سختی به روی پاهای عضلانی و تنومندش خورد. صدایش بالا رفت:
- خب دارش بزنن، چرا زبونش رو بریدن؟ از جیغاش خسته شدن؟
سرباز بی‌حوصله نفس سردش را بیرون داد و پچ زد:
- شنیدم جواب شاه رو داده و اون رو تهدید کرده، برای همین زبونش رو بریدن.
مرد اینبار با وجد بیشتری که صورت گلگون از سرمایش را تیره‌ کرده بود به سرتاپای لاغر و نحیف پسرک نگاه کرد و پس از کمی سکوت که صدای شلیک مداوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #202
شاید کلاه می‌پوشید یا کفش‌هایی که کمی به قدش اضافه کند. او همه‌ی ترفندهای جادو را می‌دانست. با اینکه شاه تمام کتاب‌های جادویش را ضبط کرده بود ولی او کتاب‌های ممنوعه و دست‌نوشته‌های پدرش را پنهان کرده بود. شاه هیچ‌وقت راز پنجره‌ی جادو را نمی‌فهمید، او هیچ‌وقت خیلی چیزها را نمی‌فهمید و تا لحظه‌ی مرگش حتی راز شبح را نمی‌فهمید. برای انتقام نیازی به زبان نداشت. او به‌راحتی حتی با فکر کردن به وردی آن را اجرا می‌کرد.
با شنیدن صدایی از فکر خارج شد. کاریفان در هیبت باریک و بلند سیاهش مقابلش ایستاده بود. نگاه صامت تیره‌اش را در هوای سرد و پر سوز، باریک کرده و به روی او دوخته بود. دست‌هایش در زیر شنل بلند خزش پنهان شده و موهای بلند جوگندمی‌اش به نم نشسته بود. به آرامی پچ زد:
- این مرد تو رو در قبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #203
و این سرآغازی دوباره برای حرف‌ها و بددهنی‌هایش بود.
بعد از گذشت یک ماه پسر به سراغ وسایلش رفت و آن‌ها را به محل جدید زندگی‌اش برد و در جایی به‌‌خصوص مخفی‌شان کرد و بعد از آن ردای پدرش را به همراه یک کلاه در زیر آن پوشید و برای اولین‌بار خودش به جای پدرش به قصر رفت. ترسیده بود ولی وقتی چند زندانی را به سادگی آب خوردن فراری داد، شجاعت گرفت.
زمانی بود که اسم شاه می‌آمد تمام تنش به لرزه می‌افتاد؛ اما حالا خودش کسی شده بود که بدون ترس شاه را جلوی افرادش تهدید می‌کرد و به قصرش دستبرد می‌زد، بدون اینکه خم به ابرو بیاورد.
محل جدید زندگی‌اش مکان زیبایی بود. تا به آن روز به عمرش چنین جای زیبایی را ندیده بود. در خانه‌ی جدیدش که مانند یک عمارت بزرگ بود، بیش از چهل نفر زندگی می‌کردند. مرد به او گفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #204
یکی از آن‌ها که خانم لاغر و مسن بوری بود، به پسرک که تنها با کمی فاصله از صندلی مرد ایستاده بود، با چانه‌‌ی باریکش اشاره کرد و گفت:
- نمی‌خوای این بچه رو معرفی کنی؟
مرد نگاه جدی و عبوس و پرمعنایش را به پسرک انداخت. یکی از مردها خنده‌کنان لیوانش را محکم به روی میز کوبید و صدایش را بالا برد:
- نکنه تو زرد از آب دراومدی و اینم بچه‌ته؟
مرد شانه‌های پهن پوشیده در شنل خزش را بالا انداخت و ساده لب زد:
- افراد شاه مادرش رو کشتن و پدرش رو... .
پسر بی‌توجه به بحث جدید آن‌ها از خانه و فضای گرم و پرسروصدایش خارج شد و تن به سرمای بیرون از آن داد. دلش نمی‌خواست زندگی پر از دردش را از زبان مرد بددهنی مثل او بشنود.
مرد بی‌توجه به او ادامه داد:
- توی اسطبل قصر گیرش انداختن و اون رو هم کشتن.
زن صدای لطیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #205
بعد از آن وقتی کسی را فراری می‌داد او را به سمت همان گروه شورشی هدایت می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم به خزانه‌ی شاه دستبرد می‌زد و مقداری پول و اسلحه برای آن‌ها می‌برد که این موضوع به شدت شاه را خشمگین کرده بود. او مانند پدرش دستیاری نداشت تا برای او خبر بیاورد و یا به کمک او نقشه‌ای بکشد، با این حال خوشحال بود؛ در صورتی‌که گیر می‌افتاد حداقل دیگر کسی به دردسر نمی‌افتاد.
گاهی که به ناتوانی‌اش در حرف زدن فکر می‌کرد از شاه سپاس‌گزار می‌شد. همیشه از دروغ بیزار بود و می‌ترسید. حالا دیگر خیالش راحت شده بود که مجبور نبود حرفی بزند و یا دروغی بگوید. از وقتی که یادش می‌آمد درمورد مجازات دروغ شنیده بود و حرف‌هایی که پدرش درمورد راست‌گویی به او زده، همه باعث شده بود تا هرگز دروغ نگوید. حالا دروغ نمی‌گفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #206
شاه در هیبت سیاه و بلند خزپوشش بر بالای بلندترین برج قصر ایستاده و برق یاقوت‌ها و زمرد‌های تاج برلیانش چشم سربازانی که دسته‌دسته از میان دروازه‌ها می‌گذشتند را می‌زد.
یانیس با فاصله‌ی کمی از او شنل خز بلند قهوه‌ای‌رنگش را به دوش انداخته بود و سرما پلک‌های سرخش را خیس کرده و یا شاید هم چشم‌هایش به طور کل یخ زده بود که آن‌طور بی‌حالت به موج ارتش شاه خیره شده بود.
هوای سرد و بوران‌زده‌ی وانفسای پاییز، دید آن‌ها را مختل کرده بود.
باد ملایمی وزید و خزهای دور گردن و شانه‌ی شاه را به بازی گرفت. نگاه تیز خاکستری‌اش برقی زد. دست‌هایش را در دو طرفش کامل باز کرد و پر از غرور صدایش را در سکوت صبح‌گاهی خیره به لشکرش بالا برد:
- می‌بینی؟ این نتیجه‌ی سال‌ها زحمت و صبر منه. این همه سال خواب این روزها رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #207
شاه به آن دقیق شد. خط روی آن مربوط به رئیس نگهبانان قصر بود، اما چیزی که در آن بود او را به شدت خشمگین کرد. رویش را با خشمی که نگاهش را سرخ کرده بود، برگرداند و به صورت سرمازده و گلگون یانیس خیره شد و درحالی‌که کاغذ را میان مشتش مچاله می‌کرد، زیر لب غرید:
- پایتخت محاصره شده. شورشی‌های احمق خیال می‌کنن حالا همه چیز مطابق میل اون‌هاست. برو و به اوضاع رسیدگی کن.
یانیس سرش را بیشتر از معمول خم کرد و بعد از تعظیم بلندش از قصر خارج شد.
***
هانس و ارتش بی‌شمارش در آن‌سوی حصارهای بلند قصر گلوریا ایستاده بودند. ارتشی خشمگین و جان‌فدا از زولانی‌ها و شورشی‌ها و هر تعداد آدمی که می‌توانست سلاحی به دست بگیرد.
نگاه عمیق یوشیو مارو قفل نگاه سرد و بی‌حالت یانیس بود که بالای یکی از باروهای نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #208
شاه تکان خفیفی خورد و همین زبان رئیس نگهبان‌ها را بند آورد. شاه با عصایش ضربه‌ی آرامی به کف یخ‌زده‌ی زیر پایش زد که نگهبان هشدار را گرفت و ادامه داد:
- شاید بهتر بود به این سرعت ارتش غربی رو به حرکت درنمی‌اُوُردید. خب... شما به تازگی سپاه جلودار رو به حرکت دراُوُرده بودید، و... و... .
چشم‌های کوچک شاه، ریز شدند و مردمک سیاه نگاهش به طرز خطرناکی درخشید:
- ارتش غربی که هنوز حرکت نکرده!
وولبِر، رئیس نگهبان‌ها به سرعت سرش را بالا گرفت و نگاه مبهوتش را به شاه دوخت و صدایش ناگهان بالا رفت:
- خیر قربان، سه روز پیش حرکت کرد.
دست پوشیده در چرم‌های سیاه شاه به دور یاقوت درخشان عصایش مشت شد و مدتی در سکوت نگاه پر از بدخواهی‌اش را به وولبِر دوخت تا آنچه که گفته بود را درک کند، سپس چانه‌ی باریکش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #209
ماروها اما مانند همیشه گوش‌ به‌زنگ در جناح چپ میدان ایستاده بودند. گروهی که پوستن‌های خاکستری سمورها را به تن کرده و شمشیرهایشان در زیر پوستین‌ها مخفی شده بود. گوش یوشیو با شنیدن اولین زنگ‌های حرکت آرام زنجیرها تیز شد.
هانس با شنیدن صدای بلند و گوش‌خراش چکاچک زنجیرها، با حرکت دستش به افرادش آرایش جنگی داد. دروازه‌ی بلند به آرامی آزاد می‌شد و مانند یک جلد کتاب مهیج از هم باز می‌شد و نفس‌ها را در سینه حبس می‌کرد. هانس شمشیرش را کشید و آن را بالای سرش گرفت و با نعره‌ای بلند، دستور حمله داد و خودش زودتر از همه به تاخت افتاد.
ولیعهد گوانتر سوار بر اسب تیزرویش خودش را به او رساند و حینی که اسب را به جلو می‌راند، فریاد زد:
- کی توی گلوریا انقدر قدرت داره که دروازه رو زیر چشم شاه به راحتی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #210
سلام سلام، بلی عزیزان دلم بالاخره دیالوگ معروفم همون که از اولین پارت دوست داشتم بگم، موقعش رسید.
شاه و شبح در آن روز سرد و برفی در تالار اصلی مقابل هم ایستاده بودند.
ای جون، این جمله فقط:beaming-face-with-smiling-eyes: ولی... پیشگویی بانو نیاسینو که یادتونه:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894: منم یادمه

ـــــــــــــــــــــــ
شبح پوشیده در ردای سیاه شناورش با قدم‌های پر صلابت جلو می‌آمد و با هر گامش صدای تق‌تق تهدید‌آمیز چکمه‌های پنهانش بلند می‌شد. شاه در سکوت، محو حسی از جادوی مطلق مقابلش ماند.
شبح در وسط تالار ایستاد. شمشیرش را با طمأنینه کشید و نوک تیز آن را کنار پایش رها کرد و آهسته و محکم قدم به جلو گذاشت. شمشیر در پشت سرش روی کف‌پوش‌ها کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا