- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #201
نگهبان کمی گردنش را به سمتشان تاب داد و پرتمسخر جواب داد:
- اُوردنش تا واسه مُردن آمادهش کنن.
مرد عصبی نگاه تیره و پرغیظش را به روی او تنگ کرد که رنگ از روی نگهبان پرید و تمسخر از کلامش رفت:
- پدر و مادرش به شاه خ**یا*نت کردن و هر دوشون رو دار زدن. زبون این بچه رو هم بریدن و میخوان دارش بزنن.
مرد از شدت تحیر یکه خورده و تکان سختی به روی پاهای عضلانی و تنومندش خورد. صدایش بالا رفت:
- خب دارش بزنن، چرا زبونش رو بریدن؟ از جیغاش خسته شدن؟
سرباز بیحوصله نفس سردش را بیرون داد و پچ زد:
- شنیدم جواب شاه رو داده و اون رو تهدید کرده، برای همین زبونش رو بریدن.
مرد اینبار با وجد بیشتری که صورت گلگون از سرمایش را تیره کرده بود به سرتاپای لاغر و نحیف پسرک نگاه کرد و پس از کمی سکوت که صدای شلیک مداوم...
- اُوردنش تا واسه مُردن آمادهش کنن.
مرد عصبی نگاه تیره و پرغیظش را به روی او تنگ کرد که رنگ از روی نگهبان پرید و تمسخر از کلامش رفت:
- پدر و مادرش به شاه خ**یا*نت کردن و هر دوشون رو دار زدن. زبون این بچه رو هم بریدن و میخوان دارش بزنن.
مرد از شدت تحیر یکه خورده و تکان سختی به روی پاهای عضلانی و تنومندش خورد. صدایش بالا رفت:
- خب دارش بزنن، چرا زبونش رو بریدن؟ از جیغاش خسته شدن؟
سرباز بیحوصله نفس سردش را بیرون داد و پچ زد:
- شنیدم جواب شاه رو داده و اون رو تهدید کرده، برای همین زبونش رو بریدن.
مرد اینبار با وجد بیشتری که صورت گلگون از سرمایش را تیره کرده بود به سرتاپای لاغر و نحیف پسرک نگاه کرد و پس از کمی سکوت که صدای شلیک مداوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر