متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان دوشیزه باتلر کله شق | الینا فری کاربر انجمن یک رمان

بند انگشتی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
11
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #1
IN the name of GOD​

نام ترجمه نشده: The Stubborn Miss Buttler
نام ترجمه شده: دوشیزه باتلر کله شق
ژانر: عاشقانه، تاریخی
نویسنده: missellie2
مترجم: الینا فری
ناظر: Armita.sh Armita.sh
خلاصه: هفده سال پس از ماجرای بر باد رفته، رت باتلر و اسکارلت اوهارا دختری شانزده ساله به نام کیتی کلوم باتلر دارند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°



583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

بند انگشتی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
11
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول

سال ۱۸۸۹

"کیتی کلوم باتلر، من بهت گفتم و گفتم!"
صدای پرطنین پریسی، حتی وقتی که کیتی کاملاً در سراسر پله‌های جلو و نیمی از مسیر راهرو عبور کرده بود، هجوم می آورد.
اوه، حالا چی شده پریسی؟ با عصبانیت با خودش فکر کرد. بی حوصلگی و سرسختی که از مادرش به ارث برده بود از میان آن‌ها می درخشید و همه ی آقایان و خانم های شهر می دانستند که دختر سروان باتلر شخصیتی کاملا قوی دارد. غیر ممکن بود که راه دیگری داشته باشد. خون اوهارا در رگ هایش جریان داشت و او خون مطمئن و با اعتماد به نفس ایرلندی خودش را شناخته بود. باز هم خلق و خوی آرام و رفتار خوب الن روبیلار در نوه اش به هدر رفت، و پریسی دوران میانسالی را سپری می کرد و بعد از مرگ مامی آداب و رسوم را بهتر به یکی دیگر از فرزندان اسکارلت القا می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بند انگشتی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
11
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #4
" میس کیتی! بچه جون، جرات نداری به من پشت کنی! بیا روپوشت را بیار و شامت را بخور. پدرت چند هفته ایه که به خونه نیومده و بهتره قبل از این که مزاحمش بشی، بهش اجازه بدی تا در آرامش به سر ببره میس کیتی! "
" اوه! پریسی، من بزرگتر از اونم که بتونم روپوش بپوشم! " کیتی چشمانش را با برآشفتگی به زن درشت اندامی که روی پله های جلویی بود به هم مالید و گفت: " علاوه بر این، خورشید ساعت ها غروب نمی کنه و بابا هر لحظه میاد."
پریسی او را نادیده گرفت و به داخل خانه رفت و فریاد زد: "بیو، آقا باش و برای دختردائیت شال بیار، نمیاری؟ زود باش پسر، قبل از اینکه یخ بزنه و بمیره."
پی در پی با صدای بلند با خودش غرغر می‌کرد، به قدری بلند که کیتی بشنود.
کیتی با صدای بلند نفس نفس می زد و دامنش را به شکلی که می دانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بند انگشتی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
11
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #5
هنگامی که به طرف خیابان می رفت ابروانش درهم رفته بود. آفتاب گرم جورجیا به صورتش می خورد و آرزو می کرد کاش پریسی به بیو یک چتر می داد نه یک روپوش. بیو یکی از فرزندان بستگان مورد علاقه اش بود. او کمی از او بزرگ‌تر بود و می‌دانست که آنها به هیچ وجه از نظر خونی نسبتی با هم ندارند، اما با خودش در تضاد بود که او می‌فهمید. بو مدت کوتاهی با خانواده کیتی زندگی کرده بود. پدرش غایب بود، اگرچه هیچ کس دلیل آن را نمی دانست و بو به او اعتماد کرده بود.
او عصبانی بود. تمام مدت از اینکه پدرش هیچ وقت کنارش نبود ناراحت بود. خاله ملانی کیتی زمانی که بیو بچه بود فوت کرده بود و پدرش هنوز کاملا بهبود نیافته بود.
"با پریسی مودب باشی تو رو می کشه؟"
کیتی او را از گوشه ی چشم دید که ابریشم آبی را مثل هدیه ی صلح در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا