- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 84
- پسندها
- 389
- امتیازها
- 1,778
- مدالها
- 4
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #51
شاهدخت دستانش را بالا برد و گفت:
- نهنه... من خودم میتونم.
آبتین: مطمئنید؟
گلرخ: آره.
آبتین از جای برخواست و درحالی که پیش استاد میرفت گفت:
- پس اگه به مشکلی بر خوردید صدام کنید.
چاه بغل خونهست... سمت راست.
و در اتمام حرفش با دو انگشت شصت و اشارهاش چشمانش را مالید. گلرخ نگاهی به او کرد و بیاختیار لبخندی گله و گشاد زد. آبتین حتی هنگام خستگیاش هم زیبا بود، بسیار زیبا! با سرفهی استاد بختیار، سریع نگاهش را از آبتین گرفت و به او که سعی در کنترل خندهاش داشت و حاصلش لبخندی بزرگ و پر از شیطنت بود، دوخت. خنده از چشمان مرد سرازیر بود. ناگهان عرقی سرد روی کمر دخترک نشست. با خود گفت:
- نکنه استاد نگاه خیرهام رو به آبتین دیده که سعی در کنترل لبخندش داره؟
لبش را گزید و به سرعت از کلبه خارج...
- نهنه... من خودم میتونم.
آبتین: مطمئنید؟
گلرخ: آره.
آبتین از جای برخواست و درحالی که پیش استاد میرفت گفت:
- پس اگه به مشکلی بر خوردید صدام کنید.
چاه بغل خونهست... سمت راست.
و در اتمام حرفش با دو انگشت شصت و اشارهاش چشمانش را مالید. گلرخ نگاهی به او کرد و بیاختیار لبخندی گله و گشاد زد. آبتین حتی هنگام خستگیاش هم زیبا بود، بسیار زیبا! با سرفهی استاد بختیار، سریع نگاهش را از آبتین گرفت و به او که سعی در کنترل خندهاش داشت و حاصلش لبخندی بزرگ و پر از شیطنت بود، دوخت. خنده از چشمان مرد سرازیر بود. ناگهان عرقی سرد روی کمر دخترک نشست. با خود گفت:
- نکنه استاد نگاه خیرهام رو به آبتین دیده که سعی در کنترل لبخندش داره؟
لبش را گزید و به سرعت از کلبه خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر