- ارسالیها
- 2,315
- پسندها
- 30,439
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #151
فصل چهارم:
«سوریه؛رقه»
امعمار
زن وحشی بازویش را بدجور گاز گرفته بود. شبیه سگ هاری که بعد از مدتها آدم به گیرش میافتد. این آن زندگیای نبود که انتظارش را داشت. در همان جا هم به اندازهی کافی از این وهابیهای بیهمهچیز زجر کشیده بود چه برسد که حالا گیر هارترشان افتاده بود. تک در خانه را بهم کوبید و در حالی که عمار را به دنبال خود میکشید و محمدِ بیحال را بر شانه انداخته بود تو آمد. معلوم نبود این خانه برای کدام بدبختی بود که آوارهاش کرده و یا کشته بودنش. بعد از یک ماه سختی و رنجی که برای رسیدن به اینجا با دو بچه کشیده بود، چیزی که گیرش آمد خانه نشینی بود و نگاه کردن به در تا کی ابوعمار بیاید و یا خبری از او برسد. دو شبانه روز بود که خبری از ابو عمار نشده و امروز که محمد...
«سوریه؛رقه»
امعمار
زن وحشی بازویش را بدجور گاز گرفته بود. شبیه سگ هاری که بعد از مدتها آدم به گیرش میافتد. این آن زندگیای نبود که انتظارش را داشت. در همان جا هم به اندازهی کافی از این وهابیهای بیهمهچیز زجر کشیده بود چه برسد که حالا گیر هارترشان افتاده بود. تک در خانه را بهم کوبید و در حالی که عمار را به دنبال خود میکشید و محمدِ بیحال را بر شانه انداخته بود تو آمد. معلوم نبود این خانه برای کدام بدبختی بود که آوارهاش کرده و یا کشته بودنش. بعد از یک ماه سختی و رنجی که برای رسیدن به اینجا با دو بچه کشیده بود، چیزی که گیرش آمد خانه نشینی بود و نگاه کردن به در تا کی ابوعمار بیاید و یا خبری از او برسد. دو شبانه روز بود که خبری از ابو عمار نشده و امروز که محمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.