- ارسالیها
- 2,315
- پسندها
- 30,438
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #171
- سلام خانم دکتر. خیلیخیلی خوشحالم که صحیح و سالم میبینمتون.
فخر به احترامش کلاه شاپویش را برداشت و نیمخیز شد و دوباره روی کاناپهی زغالی نشست. به دستهی چوبی کاناپه زد و خندید:
- مثل اینکه این ازدواج مبارک و میمون به هردوتون ساخته. براوو به خودم از انتخابی که براتون کردم.
نتوانست نسبت به وقاحت مرد بیتفاوت باشد.
- واقعاً که عجب رویی دارین شما.
- بَده یه شوهر مفت و مجانی گیرت اومده! زکریا دم به تلهی هرکس نمیده خانم دکتر.
- تلهی شما تلهی مرگ بود نه عروسی عموجان!
عموجانش کنایه بود. عزم نشستن کرد که زکریا دستش را به منظور اینجا بنشین کنار خود روی کاناپه گذاشت. یکمرتبه تمام حسهایی که اینچند روز زور زده بود در خاک قلبش مدفون بماند سر برداشتند و انقلاب کردند. نفس...
فخر به احترامش کلاه شاپویش را برداشت و نیمخیز شد و دوباره روی کاناپهی زغالی نشست. به دستهی چوبی کاناپه زد و خندید:
- مثل اینکه این ازدواج مبارک و میمون به هردوتون ساخته. براوو به خودم از انتخابی که براتون کردم.
نتوانست نسبت به وقاحت مرد بیتفاوت باشد.
- واقعاً که عجب رویی دارین شما.
- بَده یه شوهر مفت و مجانی گیرت اومده! زکریا دم به تلهی هرکس نمیده خانم دکتر.
- تلهی شما تلهی مرگ بود نه عروسی عموجان!
عموجانش کنایه بود. عزم نشستن کرد که زکریا دستش را به منظور اینجا بنشین کنار خود روی کاناپه گذاشت. یکمرتبه تمام حسهایی که اینچند روز زور زده بود در خاک قلبش مدفون بماند سر برداشتند و انقلاب کردند. نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر