• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم اجتماعی رمان روژناک | مرضیه حیدرنیا (روجا) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع روجا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 212
  • بازدیدها 4,404
  • کاربران تگ شده هیچ

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,225
پسندها
29,333
امتیازها
57,373
مدال‌ها
27
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
از غذا عقب کشید. اشتهایش کور شده بود. حس دوگانه‌ای در وجودش می‌لولید. زکریا وجدان خفته‌اش را بیدار کرده بود. خواست با نفرت تیشرتش را از تن بکند و دور بیندازد ولی نمی‌شد. مانند سنجاق به قلبش قفل شده بود. نباید عاشق سگ‌پاسبان ابوالعلی می‌شد. نباید مهر مردی را به دل می‌گرفت که تمام شواهد علیه او بود. حرف‌های زکریا در عین عجیب بودن تلنگری محکم بود که بداند مدت‌هاست با چه آدم‌هایی بُر خورده و خودش را به خواب زده است. زکریا می‌رفت تا در جناح داعش باشد و نه کسانی که علیه آنها می‌جنگیدند. پس یقیناً مرد خوبی نبود و دل بستن به او یعنی خ**یا*نت به عباد و خون دیگر بی‌گناهان که به خاطر افکار افراطی اینان کشته شدند.
-‌ ازم در مورد اِما پرسیده بودی!
غرق در افکار خود گفت:
-‌ چی؟ آها اون دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,225
پسندها
29,333
امتیازها
57,373
مدال‌ها
27
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
با این پست تو ذوق اونایی می‌خوره که از وا دادن زکریا ذوق کردن:sugarwarez-003:
طوری از خواب جست که حس کرد کمرش و جای لمس جان فدایی رگ‌به‌رگ شده است. زکریا پایین به همان حالت خواب بود و او روی تخت. وقتی فهمید این کابوس هم دنباله‌ی خواب‌های بی‌سر و ته‌ش بوده سرش را روی بالش بازگرداند و نفس عمیقی گرفت. امشبم همه‌جوره داشت تکمیل می‌شد.
-‌ چته تو؟
در همه‌ی ساعات شب مانند جغد بیدار بود و این موضوع که در بیداریِ جان فدایی، خیلی راحت به خواب می‌رفت او را می‌ترساند. ممکن بود مانند کابوسی که دید وقتی در خواب است فکرهای ناجوری به مغزش خطور کند و بلایی سرش بیاورد.کماکان سمت دیوار بود. زبانش نچرخید بگوید خواب بدی راجع‌به تو دیدم. زکریا هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,225
پسندها
29,333
امتیازها
57,373
مدال‌ها
27
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
بیش از پیش به انرژی شما عزیزان احتیاج دارم تا فصل سختی رو شروع کنم.:melting-face:
جمله‌اش آهنگ یا رومی روم یا زنگی زنگ را کوک می‌کرد. نیمه شب چه مکالمه‌ی مسخره‌ای راه انداخته بودند! او ساکت شد و سرش را توی بالش و موهای پرش فرو برد و زکریا جای او با صدای شفاف‌تری ادامه داد:
-‌ چی از خواهرت می‌دونی؟
در حالی که در نیمه روشنایی مهتاب سرگرم ناخن‌های شکسته‌ی انگشتانش شده بود و فکر می‌کرد، پرسید:
-‌ چی باید بدونم؟
-‌ تو بگو.
بدون شک با وجود خوابی که دیده بود تا صبح نمی‌توانست چشم از زکریا بردارد و بخوابد، پس حرف زدن به صلاحش بود. پتو را تا روی چانه بالا کشید طوری که فقط سر انگشتان و صورتش پیدا بود.
-‌ با شوهر و بچه‌هاش که فکر می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا